Part19_خون دلی که لعل شد.mp3
13.55M
کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد(19)پایان
"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
💚 بسیار شنیدی وجذاب
🌺 برای سلامتی رهبر عظیم الشان و دلسوز ویار همیشگی ملت ایران صلوات بفرستیدودست دعا بر آسمان بلند کنیم تا این مرد بزرگ پرچم اسلام را به دست صاحبش برساند ان شاءالله🙏🌸
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر انقلاب:
🌻«حجاب به معنای چادر نیست،
حجاب به معنای پوشیدن سالم است.
نه پوشیدنی که از نپوشیدن بدتر است.»
#حجاباستایل
#تبرج
@Clad_Girls
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸میلاد صبر و مقاومت
#حضرت_زینب سلام الله علیها
و روز #پرستار مبارک
🌹🌹🌹
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
♨️ افسردگی در زنان و جوانان آلمانی بالاتر از میانگین اتحادیه اروپا
⬅️ بر اساس مطالعه موسسه رابرت کخ ، تقریباً از هر 10 نفر در آلمان یک نفر علائم افسردگی را نشان می دهد.😶
⬅️ در این مطالعه ذکر شده است که 9.2 درصد از پاسخ دهندگان نشانه هایی از علائم افسردگی را نشان دادند که محققان از آن به عنوان شاخص افسردگی استفاده کردند. این رقم بالاتر از میانگین 6.6 درصدی اتحادیه اروپا بود.
⬅️به طور کلی، زنان مبتلا به علائم بیشتری از افسردگی نسبت به مردان بودند که این نرخ به ترتیب 10.8 و 7.6 درصد بود.😳
⬅️ این مطالعه همچنین نشان داد که علائم افسردگی در میان جوانان آلمانی (۱۱.۵ درصد) در مقایسه با میانگین اتحادیه اروپا( ۵.۲ درصد ) بیشتر است .😱
📌عههه مگه نمیگن قوانین اسلامی زنان رو افسرده کرده؟ آخر حرف کیو باور کنیم؟ آمارهای خودشون یا حرفای بی سند و مدرک یه عده اسلام ستیز؟
🌐 منبع: https://www.google.com/amp/s/amp.dw.com/en/germany-depression-in-women-youth-above-eu-average/a-51622420
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_ودوم ﷽ حورا: -عطش؟؟؟ +آره -بابا +جونم -خدا...ممکنه عاشق باشه؟! +شک نکن -از کجا
#رمان_مسیحا
#قسمت_سی_وسوم
﷽
حورا:
سرم را به شیشه تکیه دادم. اولین پرتوهای خورشید صورتم را نوازش کرد. یکدفعه یک نفر از پشت سرش با شوق گفت: «بچه ها آسمونو! چقدر قشنگه! »
نگاه خسته ام را از جاده گرفتم و به آسمان پرواز دادم. ابرهای کوچک و بزرگ تابلوی سفیدی را به نظم کشیده بودند. چشمانم را بستم. دلم میخواست هرچه زودتر از شلوغی شهر بیرون بزنیم و برسیم به کوهها، کوههایی که آرزو داشتم می توانستم بر قله یکی شان بایستم و تاجایی که میتوانم فریاد بزنم. کاش میتوانستم قلب سنگینم را به آسمان پرتاب کنم تا شبیه قاصدکی سبکبال ذره ذره در آبی
یکدستش محو شود.
چشمانم را که بازکردم دوباره خودم بودم. با قدم هایی که مجبورند راه بلند و نامعلومی را بروند و نفس هایی که وادار میشوند از پس هم بدوند. به دستانم نگاه کردم و انگشتانی که قرار است لحظه های زندگی را یکی یکی بشمارند. اما حس کردم یک چیز آنجا برایم خوب است همینکه غریبه بودم و کسی مرا نمی شناخت.
فکر و خیالها در ذهنم گشت میزدند. تقریبا همه اش درمورد یک نفر!
چند ساعتی درحال و هوای خودم بود که ماشین کنار زد و زن جوانی به صحبت ایستاد: «سلام قدیریان هستم مسئول این اتوبوس، الان ده دقیقه برای نماز می مونیم. »
با اصرارهای دخترها، زمان توقف به پانزده دقیقه افزایش یافت.
نفسم را با بی حوصلگی بیرون دادم و با خودم فکر کرد که گوشه ای بنشینم یا فوقش ادای نماز خواندن را درآورم و...
اما بعد از خودم پرسیدم که چرا پیش خداهم باید فیلم بازی کنم؟
پیاده شدم. وضو گرفتن بقیه را تماشا میکردم که یکی از کنارم رد شد و گفت: «زود باش وضوتو بگیر از کاروان جا می مونی ها. »
شیر آب را که باز کردم انگار دهان شیطان از گوشم جدا شد. چندبار امتحان کردم تا وضو گرفتم. فکر میکردم مسخره ام کنند اما کسی به من کاری نداشت. دنبال بقیه رفتم طرف نماز خانه. وارد نماز خانه که شدم، پرچم یاحسین(ع) میهمان چشمانم شد. در دلم آرامش نشست. نماز خواندن پدرم را خیلی وقتها تماشا میکردم، اذکار نماز را هم از دوران مدرسه به خاطر داشتم ولی ترتیب و چگونگی خواندن نماز را نمی دانستم. تلفنم را برداشتم و طریقه نماز خواندن را در اینترنت جستجو کردم. هنوز سرم به گوشیام بود که یکی بلند گفت: «کاروان تهران عجله کنید.» یکدفعه یکی به شانه ام زد. خانم قدیریان بود که با لبخند گفت: «باید نمازتو شکسته میخوندی یادت بود؟»
با خودم گفتم: «شکسته؟! شبیه دلم؟!»
خانم قدیریان با عجله گفت: «اشکال نداره صبرمیکنیم تا بخونی. پیش میاد. چندتا از بچه های دیگه هم یادشون نبود کامل خوندن نمازو... »
بعد درحالی که از نمازخانه بیرون میرفت گفت: «دو رکعتی بخونی ها»
دوباره در اینترنت جستجو کردم. خیالم راحت شد . رو به قبله ایستادم و نیت کردم. دستم را که بالا بردم انگار به سینه ی شیطان مشت میزدم. "الله اکبر" گفتم و حس لطیفی در وجودم جان گرفت. مطمئن نبودم کاملا درست خوانده باشم اما درهر حال دو نماز را تمام کردم و به سمت جمعی که انتظارم را
میکشیدند، رفتم. چشم هایشان انگار مهربانتر شده بود.
اینها چرا مثل بقیه نیستند؟ الان باید از معطل کردنشان ناراحت و عصبانی باشند اما انگار این مسیر با همه مسیرهای دنیا فرق میکند.
تا این افکار را از ذهن میگذراندم سوار اتوبوس شده بودم و با "بسم الله" گفتن راننده، حرکت کردیم. حدود دو ساعت بعد برای ناهار نگه داشتند. اما فقط راننده پیاده شد. و بعد از چند دقیقه با یک پلاستیک ساندویچ و یک فلاکس چای برگشت. بعد از ناهار پلک هایم سنگین میشد که خانم قدیریان از جایش بلند شد و رو به جمع گفت: «خسته که نیستید؟ هرکی بگه آره جشن پتو مهمون جمع مونه، حالا کی خسته است؟»
همه با صدای بلند گفتند: «دشمن»
اینها این همه انرژی را از کجا آورده اند؟ شاید میدانند کجا میروند و شوق رسیدن بیقرارشان کرده!
صدای خانم قدیریان ، دوباره رشته افکارش را از هم باز کرد: « بچه ها ما داریم نزدیک میشیم به کردستان، جایی که بزرگترین فرمانده های مشهور ایرانمون ازش دفاع کردن نذاشتن از کشور جدا بشه، نذاشتن مردمش قتل عام بشن، بچه ها میدونید پاسدارا برای لوله کشی گاز واسه روستاهای کردستان چقدر شهید دادن! فکرمیکنید کی میکشتشون؟»
اکثر جمع میگفتند صدام و بعثی ها اما خانم قدیریان سری تکان داد و گفت: نه...
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
9.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ نماز مهمتره یا امام زمان؟!
قسمت دوم
👈عزیزان حتما حتما این سوال رو از اطرافیان و دوستان بپرسید.
بعد از کمی تفکر و شنیدن فایلها نتایج فوقالعادس
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓