eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_وهشتم ﷽ حورا: دختر سبزه و خنده رویی که روبه رویم نشسته بود، گفت: «پس من شروع م
﷽ حورا: وقتی برگشتم داخل ساختمان خانم قدیریان جلو پرید و گفت: «مادرت خیلی نگرانی میگه گوشیتو جواب نمیدیی بنده خدا نیم ساعت پشت خط من مونده بود تابهم گفت. برو یه زنگ بزن خونه. » فقط سری تکان دادم و به طرف تختی که وسایلم مهمان آن بود، رفتم. گوشی ام را برداشتم و به خانه زنگ زدم. بعد از اولین بوق تلفن برداشته شد، متاسفاته یا خوشبختانه خواهرم تلفن را برداشت. بعد از شنیدن صدایم، انگار گوشی را به دهانش نزدیک کرد و گفت: « ایلیا هم کردستانه میدونستی؟ بابا گفت نزدیکای شمان، تو دیدیش؟ بابا  دیشب  گفت که ایلیا حالاحالاها نمیخواد برگرده... » مادر تلفن را از او گرفت و با تشری آمیخته به نگرانی گفت: «الو... حورا، چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ میدونی چقدر... » چیزی نمی شنیدم فقط اسم ایلیا در سرم تکرار میشد. ایلیاهم اینجاست؟ اینقدر نزدیک من!؟ فقط آرام پرسیدم: «کدوم شهره؟» مادر باتعجب گفت: «کی؟»   آرامتر گفتم: «ایلیا» مادرم بعد از مکث کوتاهی پاسخ داد:« مریوان یه همچین چیزی فکر کنم...مسئول اردوتون گفت که پنج روز دیگه برمیگردین... » نفس کوتاهی کشیدم و گفتم: «فکر نکنم» مادرم اینبار با عصبانیت داد زد:  «چی تو سرته دختر؟ پاشو بیا از نگرانی مردیم به خدا...یه بلیت میگیرم... میشنوی چی میگم؟ » تا قطع شدن تلفن دیگر چیزی نگفتم. تمام آن شب را به یک چیز فکر کردم: "رفتن" دو ساعت پیش از اذان صبح کاغذی از کیفم برداشتم و با کمک نور صفحه موبایلم، روی آن نوشتم:” خانم قدیریان می بخشید که بی خبر میرم اما فکر میکنم اگر بگم بهم اجازه نمیدین، پس میرم مریوان و قبل از غروب آفتاب برمیگردم همینجا،  حورا” کاغذ را روی تخت گذاشتم و پاورچین پاورچین رفتم طرف در، برگشتم و نگاهی به بقیه انداخت، یکجور حس ناجور  اذیتم میکرد اما با غرور و لجبازی همیشگی ام سرکوبش کردم و بیرون رفتم. وقتی از محوطه عبور کردم و به نزدیکی در رسیدم تازه به این فکر کردم که چطور از در بسته و نگهبانی میخواهم بگذرم؟!  رفتم لابه لای درخت های سمت چپ در، و منتظر روشن شدن هوا و رفت و آمد ماشین ها شدم. یک وقتهایی هست آدم میداند کاری را نباید انجام دهد یالااقل از این راه نه، اما برای خودش عذر و بهانه پیدا میکند و دل به دریا میزند. با اذان صبح نمازم را خواند و منتظر ماندم، اولین ماشینی که پشت در ظاهر شد،یک وانت پر از کتاب و یک قابلمه بزرگ بود، سرباز که از اتاقک بیرون آمد و در را باز کرد،  نفس عمیقی کشیدم و کیفم را در بغلن محکم گرفتم. همینکه ماشین داشت وارد میشد، باهمه توان به طرف در دویدم و ازکنار ماشین گذشتم و از در بیرون رفتم. بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم، تا جایی که میتوانستم به طرف جلو دویدم. یکدفعه به خودم آمدم در آن گرگ و میش هوا و جاده ی خالی، دلم ریخت. باید برمیگشتم اما به رفتن ادامه دادم. با خودم فکر کردم همینطور که نمیشود سوار ماشینی بشوم و بروم مریوان! این احمقانه ترین کاری بود که یک دختر تنها در آن وضعیت میتوانست انجام دهد. دوباره برگشتم، نزدیک اردوگاه فرهنگی، کمی منتظر ماندم، زیرلب دعا میکردم هنوز نامه ام را پیدا نکرده باشند، اما وانت را که نزدیک در ساختمان دیدم،  فکری به سرم زد. برگشتم سمت جاده، و منتظر شدم تا وانت برسد با خودم فکر کردم این ماشین میتواند قابل اعتمادتر باشد. ماشین که از دل جاده خاکی به جاده اصلی رسید،  دستم را بلند کردم.    راننده مردی با ته ریش خاکستری بود که کمی چاق به نظر میرسید. ماشین کمی جلوتر توقف کرد،  سرم را جلو بردم و پرسیدم: «از اینجا تا مریوان چقدر راهه؟» راننده ابروانش را با تعجب بالا برد و پرسید: -میخوای بری مریوان؟ چرا؟ به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت علی (علیه السلام) از پیامبر اكرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلم) نقل نموده كه ایشان فرمودند: «انَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَیَغضِبُ لِغَضِبِ فاطِمَه وَ یَرضی لِرِضاها» (کنزالعمال ج12/ ص111)؛ خداوند عزوجل به خاطر خشم فاطمه، خشمگین؛ و برای خشنودی و رضایت فاطمه راضی می‌شود. 🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴 یک روش توسل ساده به امام زمان(عج) 👈 هر کجا درمانده شدی بگو: 💚 💠 فاضل ارجمند؛ شیخ جعفر ابراهیمی، در نامه‌ای نوشته‌اند: در سال 1415 ماه مبارک رمضان که جهت تبلیغ به اطراف شیراز رفته بودیم، افطاری را در منزل آقای خداکرم زارع بودم و ایشان داستان زیر را نقل کردند: 🔻 همسرم بخاطر غده‌ای که در سر داشت مدتی بود که به سردرد مبتلا بود، آن هم سردرد شدید و دکترها از خوب شدن او مأیوس بودند. به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام مخصوصاً وجود مقدس‌ بقیة الله توسل پیدا کرد... 🔸 یک روز که خیلی ناراحت و افسرده در منزل نشسته بود، ناگاه صدای درب بلند شده و سیدی نورانی وارد حیاط می‌شوند. خانم وقتی سید بزرگوار را می‌بیند به سبب‌ ارادت و علاقه‌ای که به سادات‌ دارد می‌گوید: ای آقا، من مبتلا به سردردی‌ هستم که دکترها از بهبودی‌ام مأیوسند، شما از جدتان بخواهید تا مرا شفا دهد🙏 🔅 آقا در حالی‌ که تبسم‌ داشته می‌فرماید: ما برای شفای شما آمده‌ایم، شما خوب می‌شوید. پس از این هم، هر کجا درمانده شدید بگویید‌: یا صاحب الزمان✨ 🔹 همسرم بی اختیار فریاد ‌می‌زند: "یا صاحب‌الزمان‌‌" و بیهوش می‌شود‌. وقتی به هوش می‌آید متوجه می‌شود که سرش بر دامان زنان همسایه است. به حمدالله از همان وقت دیگر سردرد او برطرف و نگرانی از این جهت ندارد. 📚 منبع: کتاب شیفتگان حضرت مهدی(عج)، جلد ۲، ص ۳۳۸ 🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
50.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 اَینَ الطالبُ بِدَم الزهرا💔💔 😭 انگار نه انگار..... 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
تنها ارثیه حضرت زهرا(س)🥀 روی مسئله چادر و حجاب خیلی حساس بود. تاکید داشت که ایراد چادر مگر چیست که این زنها سرشان نمیکنند؟! تکیه کلامی داشت که میگفت یک چادر از حضرت زهرا (س) به خانمها ارث رسیده است. بعضی زنها لیاقت داشتن این تنها ارثیه از دختر پیامبر (ص) را هم ندارند تا آن را حفظ کنند. 🔒 دوست داشت که خانمها با حجاب و چادری باشند.🦋👑 شهید محمدرضا دهقان💔 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊ادامه اعتراضات نسبت به برکناری معلم در کانادا 🔻دانش آموزان و والدین آنها با برگزاری تجمع نسبت به برکناری معلم پایه سوم مدرسه ابتدایی در شهر "چلسی" ایالت کبک کانادا اعتراض کردند و خواهان حذف این قانون تبعیض آمیز شدند 🔻دانش آموزان این اقدام را غیرمنصفانه خواندند.یکی از دانش آموزان می گوید :حجاب فقط یک تکه پارچه است چرا باید علیه آن موضع گرفته بشه 🔻کاظم غریب آبادی، دبیر ستاد حقوق بشر ایران، با انتشار توییتی در رابطه با اخراج "فاطمه انوری"، معلم کلاس سوم ابتدایی یکی از مدارس شهرهای ایالت کبک کانادا بدلیل قانون این ایالت  در ممنوعیت استفاده از علائم مذهبی و حجاب در اماکن دولتی و اعتراضات گسترده به این اخراج و در حمایت از خانم انواری، از دولت فدرال کانادا خواست تا با دخالت در این قضیه، از مردمی که با این قانون تبعیض آمیز در حال مقابله هستند، از طریق لغو این قانون حمایت کند. 🔻علیرغم این اعتراضات مسئولان این مدرسه از خانم انوری عذرخواهی نکردن و گفتن هر زمان حجابش رو کنار بذاره می تونه سرکار برگرده. 🌐منبع:https://beta.ctvnews.ca/national/politics/2021/12/9/1_5700486.html 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به همه میگم که مادر می 🏴 آبروی روز محشرمی 😭 شهادت مظلومانه و غریبانه بانوی دو عالم حضرت زهرا ،صدیق کبری،(س) به تمام دلسوختگان تسلیت باد🖤 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤چرا برات نگران نباشم 💔 که نفست گاهی برنمی گرده😭😭 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
*با «حجاب» هم مي‌توان خودنمايي كرد*! گاهي فراموش مي‌كنيم «حجاب» من، تنها از نوعِ «داشتن» نيست: 🔸 داشتن چادر؛ 🔸 داشتن مقنعه؛ 🔸 داشتن روسری؛ 🔸 داشتن پوشش؛ 🔸 داشتن هر آن‌چه افزودنی و بیرونی است... *مهم‌تر از تمام اين داشته‌ها و افزودني‌ها، اصل «حجاب» از نوع نداشتن است:* 🔹 نداشتن خودنمایی 🔹 نداشتن جلوه‌گری؛ 🔹 نداشتن امیال نفسانی؛ 🔹 نداشتن عشوه‌های آن‌چنانی؛ 🔹 نداشتن انتظار تعريف و تحسين و لايك! ...و در یک کلام، نداشتن آن‌چه نامش را «تبرّج» گذاشته‌اند. از همین روست که امروز، در نظر خيلي‌ها، ملاك حجاب فقط برخی «داشته‌های بیرونی» من است؛ ...حتّي اگر به خاطر «نداشته‌های درونی» بي‌حجاب باشيم. چشمان خيلي از ما فقط به همان «داشته‌ها» عادت کرده و فقط هر که به اينها مزیّن نبود را بی‌حجاب دانسته‌ایم. امان از اين تناقض‌ها! ⭕️حواسمان باشد! *شيطان هميشه از راه حرام به سراغمان نمي‌آيد .....نماز و روضه و صدقه و «حجاب» هم ، مي‌تواند ابزارهاي شيطنتش باشد!* 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
عزیزم تو خیلی جوانی بمان...😭💔 🏴 | 🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_ونهم ﷽ حورا: وقتی برگشتم داخل ساختمان خانم قدیریان جلو پرید و گفت: «مادرت خیل
﷽ حورا: راننده ابروانش را با تعجب بالا برد و پرسید: -میخوای بری مریوان؟ چرا؟ به ظاهرت نمیخوره کرد باشی غریبی؟ +از طرف بسیج اومدم میخوام برم پیش بقیه نیروها که دارن کار میکنن... -آهان پس با جهادیایی! جاموندی یا اومدی دنبال کاری؟ +میخواین زنگ بزنم مسئولمون از طرف بسیج کل صحبت کنین باهاشون؟! -نه بابا جان بیا منم میرم مریوان بار کتاب دارم برا بسیجیا +ممنونم میشه این زنجیر عقبو باز کنید؟ -میخوای عقب بشینی؟!....خیلی خب بابا جان +بازم ممنون با تردید رفتم و کنار کارتن های کتاب نشستم. تمام مدت باخودم فکر میکردم که میروم و ایلیا را هم با خودش برمیگردانم. اما بال پرنده کوچکم خیالش هرگز به طوفان حوادث پیش رو نمی رسید. ماشین که حرکت کرد موج باد خنک توی صورتم چنگ زد. چادرم را دور خودم پیچیدم و زانوانم را به هم نزدیک تر کردم. تمام مسیر به ایلیا فکر میکردم. کمتر از یک ساعت بعد بود که جاده ی مارپیچ به شهر مریوان رسید. ماشین کنار یک چایخانه توقف کرد. راننده پیاده شد و همانطور که کارتن ها را خالی میکرد، گفت: «اینجا میان کتابا رو تحویل میگیرن یعنی... » آهسته و با احتیاط پیاده شدم و پرسیدم: «میشه بگید به کی تحویلشون میدین؟» راننده آخرین کارتن کتاب را زمین گذاشت و گفت: «من به کاک مسلم تحویل میدم ایناهاش این جوونه که با لب خندون میاد... » کیفم را روی شانه ام گذاشتم و چادرم را روی سرم کشیدم بعد رو به راننده  پرسیدم: «کرایه چ... » راننده کلامم را قطع کرد و گفت: «حرف پولو نزن باباجان من کُرد نیستم ولی خیلی ساله اینجا رانندهام شما بسیجیا به داد مردم زجرکشیده اینجا نرسین کی میرسه.... » راننده وسط حرفهایش یکدفعه به سمت کاک مسلم چرخید و او را بغل گرفت. باهم رو بوسی و احوال پرسی کردند.  بعد راننده چیزی به کاک مسلم گفت که من فقط کلمه”بسیج” را فهمیدم. کاک مسلم با شلوار کردی و پیرهن  خاکی رنگش جلو آمد. نگاهش را پایین انداخت و سلام کرد.حورا نگاه گذرایی به ریش مشکی و صورت آفتاب سوخته اش انداختم و بعد   گفتم: «سلام...شما از محل دانشجوهای اعزامی تهران خبر دارین؟» کاک مسلم تسبیحش را از چیبش بیرون آورد و با لهجه کردی پاسخ داد: -همه بچه های جهادی باهم کار میکنن اینکه کی از کجا آمده نمی دانیم. شمامیتانی.... +من اومدم دنبال ...یکی از اعضای خانواده ام شاید به اسم بگم بشناسیدش، ایلیای... -مگر کسی هم هست این پهلوانه نشناسه!؟ کمتر از یک هفته دیوارهای مدرسه را بردن بالا...خدا خیرشان بده، بفرمایید می رسانمتان. +من...ممنون کاک مسلم به طرف مینی بوس کهنه ای رفت و در را باز کرد. یک مشت بچه قدم و نیم قد ریختند بیرون کمک کردند کارتن های کتاب را بالا بردند. کاک مسلم به طرف چهره حیرانم چرخید و گفت: بفرمایید. پس از تأمل کوتاهی سوار مینی بوس شدم و کنار بچه ها نشستم. ذوق و شادی بچه ها آنقدر زیاد بود که انگار بهترین روز عمرشان رسیده! مدتی بعد به فضای خاکی و پر از گل و بلوک رسیدیم. ماشین نگهداشت. من هم دنبال بقیه پیاده شدم.  محو تماشای بچه هاشدم که چطور با اشتیاق دنبال جوانهای بسیجی میدویدند و در ساختن مدرسه به آنها کمک میکردند.صدای خنده های سبکشان در سرم منعکس میشد. ناگهان کاک مسلم از کنارم رد شد و با جوانهایی که با لباسهای شبیه بههم با آرام جهادسازندگی مشغول کار بودند، صحبت کوتاهی کرد بعد آمد جلو و گفت: «کاکاتان بعد از نماز صبح رفته با سپاهی ها جاده را تعمیر کنن، دوستانش گفتن که شاید تا شب برنگرده شما میتانی ... هنوز سرش را بالا نیاورده بود که رفتم...  به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part01_جان شیعه اهل سنت.mp3
5.29M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت" (1) ♥️" عاشقانه ای برای مسلمانان" رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است. ✍ اثر فاطمه ولی نژاد 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹مهمان امشب برنامه ی چراغ یکی از بانوان جوان و فعال کشورمان هستند. 🔹سرکار خانم تدین سعدی؛ دانشجوی دکترای رشته حقوق خصوصی و مدرس دانشگاه که سابقه ی کار در حوزه‌ی قضایی بعنوان قاضی خانم در کسوت دادیار دادسرا و مشاور قضایی دادگستری و دادگاه خانواده را دارند. 💥برنامه ی چراغ امشب، حوالی ساعت ۲۲ از شبکه پنج سیما. ✨ چراغ؛ همـراهی برای درست تـر دیدن ✨ 🔻 بــرنامه تـلویـزیـونی چــــراغ 🔻 [بله][ایتا][اینستاگرام][آپارات][تلوبیون][تلگرام]
📝 درس‌هایی از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها بویژه برای خانم‌ها👇 🔰قسمت اول 1⃣ما باید تا اونجا که میتونیم قدرت روحی خودمون رو بالا ببریم و اون کاری که درست هست رو انجام بدیم حتی اگه همه مردم با ما مخالف بودند و حتی اگه مجبور شدیم از آبرو و جایگاه اجتماعی خودمون بگذریم... ❇️ حضرت زهرا سلام الله علیه میتونستند توی خونه بشینند و جایگاه اجتماعی شون به عنوان دختر پیغمبر حفظ بشه ولی خودشون رو به آب و آتیش زدند تا اسلام ناب در طول تاریخ باقی بمونه... 2⃣تلاشمون رو برای اقامه حق انجام بدیم حتی اگه به ظاهر شکست هم خوردیم اما باز هم به کارمون ادامه بدیم. حتما خداوند متعال اجر همه تلاش هامون رو خواهد داد.🌷 3⃣انسان مومن، زودرنج و لوس نیست و در راه دفاع از حق بی نهایت صبور و اهل تحمل درد هست. 💢 توی زندگی شخصمون نباید تا ذره ای سختی بهمون رسید آه و ناله مون بلند بشه و از زمین و زمان شکایت کنیم. ⭕️ گاهی گرانی و مشکلات اقتصادی و ظلم های اطرافیان و برخی مشکلات موجب میشه که آدم دهان به ناسپاسی و ناشکری باز کنه که این اصلا با مکتب حضرت زهرا سلام الله علیها سازگار نیست. 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🕯 "علی" که دید، ولی کاش بعد‌ از این دیگر میان شعله نبیند کسی نگارش را… | پروفایل 🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓