دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_بیست_سوم سوار 206 نجمه شدم و به محض ورود صدای ضبط و زیاد کردم. ن
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_بیست_و_چهارم
اون آقا: اونجا چه خبره؟
یه ابهتی داشت که قشنگ ترس رو تو چهره پسرا و صاحب قهوه خونه میشد به وضوح حس کرد ولی بلاخره... یکی از پسرا: دنبال فضول میگردیم.
اون آقا: عه؟ الان.بچه های گشت که بیان کمک همراهیتون میکنن که راحت فضول رو پیدا کنید.
با گفتن این حرف قیافه هاشون خنده دار شده بود شدید.
همون پسری که اول ازهمه تیکه انداخته بود.
_ داداش غلط کردیم به خدا دیگه تکرار نمیشه اصلا شکر خوردیم . مگه نه بچه ها؟
دوستاش سرشون رو به نشانه مثبت با ترس تکون دادن.
بعد همون پسر خطاب به من گفت :خواهر ما از شما عذر میخوایم.
و بعد خطاب به دوستاش : بچه ها بدویید.
با شنیدن کلمه خواهر داشتم میترکیدم از خنده ولی ترسیدم بخندم .
تو تمام مدت حرفای اون پسره اون آقایی که الان تازه فرصت کردم تیپ و قیافش رو ببینم داشت با پوزخند نگاشون میکرد. کاملا مشخص بود که از اون بچه مذهبیاس ؛ ریش که به نظرم چهرش جذاب تر کرده بود ، فقط از ریشاش و تسبیحی که بسته بود دور دستش میشد فهمید مذهبیه وگرنه مثله امیرعلی خیلی خوشتیپ بود.چیزی که من تا حالا تو کمتر مرد مذهبی دیده بودم.
بعد از رفتن پسرا صاحب قهوه خونه هم با ترس دویید و رفت تو مغازه. پسره داشت از محوطه اونجا میرفت بیرون که ناخداگاه با عجز گفتم : به خدا من نمیخواستم..... برگشت طرفم ، ولی تو چشمام نگاه نکرد. همون طور که سرش پایین بود گفت : اگه نمیخواستید اینجوری نمیومدید.... با صدای مردی که گفت: امیرحسین کجایی؟ حرفش نیمه تموم موند و جواب داد_ اومدم.
و بعد بدون خداحافظی رفت.
برگشتم سمت بچه ها. حسابی ترسیده بودن. یاسمین داشت گریه میکرد و شقایق و نجمه هم دست همو گرفته بودن و داشتن میلرزیدن. با حرص نگاشون کردم
_چتونه؟
شقایق: تانی میدونی اگه گشت میومد مارو میبرد مامان اینا میکشتنمون یا اگه پسرا بلایی سرمون میاوردن.
_ حالا که چیزی نشده. پاشین بریم.
و به دنبال این حرف کولم رو برداشتم و به سمت پایین راه افتادم بچه ها هم بدون هیچ حرفی دنبالم.
اعصابم حسابی خورد بود یعنی چی ؟ این پسره در مورد من چه فکری کرده بود؟ شاید حجابم درست نبود ولی دلم نمیخواست پسرای اطرافم بهم تیکه بندازن و هروقت هم که این اتفاق میوفتاد اعصابم خورد میشد و به همین خاطر کمتر پیش میومد تنها برم بیرون و بیشتر با عمو میرفتم که کسی کاری بهم نداشته باشه . ولی هعی الان که دیگه عمو نبود . کاش به حرف امیرعلی گوش داده بودم و نیمده بودم. دوباره یاد حرف پسره افتادم. یعنی ظاهر من انقدر غلط اندازه؟ شایدم واقعا همینطور باشه...
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 |عقلانی منتظر ظهور باشیم
🎵 حجه الاسلام پناهیان
#ویژه_جمعه
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
👑 آراستگی همسران 👑
🌱 خانم خونه! آراستگی ظاهری در مقابل شوهر ؛ مثل استفاده از عطرهای گونان ، زینت ، عشوهگری، نظافت شخصی
🌱 در کنار آراستگی باطنی مثل اخلاق خوب ، نگاه مهربان و لبخندبرلب ؛ آرام و صبور بودن ، شاکر بودن ، رابطه عاشقانه با خدا و عبادت
😍 نمونهی الگو قراردادن مادرپاکیها حضرت زهرا سلام الله در زندگی هست.
💠امیرمؤمنان(ع) : «هرگاه به او(فاطمه ) مینگریستم، همهی ناراحتیها و غمهایم برطرف میشد»*
*اربلی، کشف الغمة، ج۱، ص۳۶۳؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۳۴.
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بصیرت سردار
امروز شما این زباله های بیرون ریخته ی ملت ایران را منافقین وضد انقلاب را جمع میکنید به اینها دل بسته اید این آمریکااست اینه
این دخترهای ولگردی رااین زن ولگردی را تلویزیون به تلویزیون میچرخونید امیدتون به اینه
این هست همه ی توان شما اشتباه بزرگی میکنید، میدانید قدرت ما را در منطقه ؛میدانید توان ما را ؛ میدانید توان ما در جنگ نامتقارن چگونه است
#لبیک_یا_خامنه_ای
#مرگ_بر_منافق
نشر حداکثری
اللهم عجل لولیک الفرج
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
#چی_شد_چادری_شدم
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍
👉🏻 @f_v_7951
منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩
🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅