eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_سی_وهفتم متعجب گفت: یعنی شما در جریان نیستید خوب برای مبارزه با
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح واای که چه فکرها راجع به خانم مائده نکردم! خدا منو ببخشه... گفتم: حلال کنید ما هم در گیر تیتر مصاحبه شدیم وفکرمون خطا رفت... لبخندی زد و گفت اشکالی نداره اینم از جذابیت‌های شغل شماست. با هیجان گفتم: خوب الان همسرتون کجاست؟ اشکی آروم روی صورت معصومش لغزید لحظه ایی سکوت کرد بعدگفت: به قول شهید یوسف الهی اجرجهاد شهادت است... و همسرم خوب اجرش را گرفت... من من کنان گفتم یعنی شهید شد؟؟؟ با دست اشکهاش را پاک کرد با اشاره سر گفت: آره دیگه واقعا اگر سرم را به دیوار می کوبیدم جاداشت... چه تحلیل ها که نکردیم! چه قضاوت‌ها که نگفتیم .... سرم را انداختم پایین هیچی برای گفتن نداشتم! خانم مائده هم که متوجه حال من شد رفت تا یه لیوان شربت برام بیاره... دوباره از اول مصاحبه رو توی ذهنم مرور کردم ولی این بار چقدر کلمه هایی مثل جهاد، مثل گذشت، مفهومشون فرق داشت چه تقدسی گرفته بودن کلمات... چه تواضعی داشته خانم مائده... وای اگر فرزانه بفهمه... یکدفعه یاد حسام افتادم دیشب گفت: همکار همسر خانم مائده است خدا کنه هنوز خونه زنگ نزده باشن... خانم مائده با سینی شربت اومد داخل و چقدر خوردن این شربت برام هم شیرین بود هم تلخ... شیرین بود چون مهمون خونه ی یه شهید بودم ... تلخ بود چون شرمنده خانم مائده بودم با اون تحلیل ها... بدون اینکه چیزی بگم خانم مائده شروع کرد صحبت کردن گفت: من خیلی جهاد را دوست داشتم ولی قبل از ازدواجم مسیرش را درست نمی دونستم خوب خدا خواست با ازدواجم بدون اینکه بدونم افتادم توی مسیر ... همونطوری گفتم دوسال اول خیلی سخت بهم گذشت چون فکر میکردم نابود شدم هم خودم... هم اهدافم ... ولی بعد که کم کم مطالعه کردم فهمیدم دقیقا توی مسیر جهادم و اینکه من و خانم های امثال من از این مسیر می رسیم به خدا... خیلی مهمه آدم متوجه بشه و بفهمه خدا برای رسیدن به خودش برای هر کسی چه مسیری را مشخص کرده ... چون اگر ندونه ممکنه مثل تیتر مصاحبه ی شما مفهومش کلا عوض بشه و مسیر جهاد با نکاح بشه جهاد نکاح! انتهای یکی بهشت! انتهای دیگری قهقرای جهنم! درست یادمه یکی از همین دخترهای پانزده، شانزده ساله که از عربستان اومده بود برای جهاد نکاح دقیقا توی فهم دچار مشکل شده بود اسمش چی بود؟ گوشه ی لبش رو گزید و گفت: اسمش..... آره اسمش عایشه بود با یک افتخاری از جهاد نکاح یاد میکرد! می گفت: من دختری باکره بودم اما به محض ورود به جهاد نکاح توسط چندین نفر دوشیزگی خودم را فدای اسلام کردم! و در این مدت مشکل رزمندگان زیادی را حل کردم و اکثر مجاهدانی که با من جهاد داشتند از الجزایر، اتیوپی، چچن و مغرب بودند، الان هم باردار هستم! و جالبتر اینکه می گفت من می دونم که این فرزند در آینده یکی از مجاهدان بزرگ راه اسلام میشه چون در حین جهاد خدا این بچه را به من داده! من برای تقرب خدا جهاد کردم و امیدوارم خدا از من قبول کنه! خانوم مائده سرش را با حرص تکون داد و گفت: نگاه کنید فهم چقدر کج میشه متاسفانه بعد هم به عنوان قهرمان جهاد نکاح توسط مفتی های عربستان معرفیش کردن تا بتونن افراد بیشتری را جذب کنن! نفس عمیقی کشید و گفت : یه ضرب المثل هست میگم: خشت اول گر نهد معمار کج/تا ثریا می رود دیوار کج... دقیقا مصداق همین افراد هست دستی به صورتش کشید و یک جرعه شربت خورد لیوان رو گذاشت سرجاش و ادامه داد: اما در مورد خودم البته اگرهمراهی و صبر همسرم نبود اگر بصیرتش نبود و می خواست مستقیم این را به من بفهمونه خوب کار سخت می شد! درسته به بیراه ایی مثل جهاد نکاح کشیده نمی شدم ولی توی مسیر رسیدن به هدفم هم قرار نمی گرفتم! ولی خیلی هوشمندانه من را به مسیرم برگردوند به مسیر خدایی شدنم... البته بگم تغییر سخته، خیلی روی تفکرم کار کردم خیلی... فرض کنید آدمی که عبادت و شهادت را فقط در دعا و نافله و یا یک کار ویژه می دید حالا فهمیده بود با آشپزی با خیاطی با بچه داری با همسر داری می تونه در مسیر یک مجاهد باشه! یک مسئله ایی که این افراد جهاد نکاح توی سوریه و عراق تحت هیچ شرایطی نمی پذیرند همین تغییر تفکر، در واقع اصلا تفکری وجود نداره همش تعصب! حالا حتما جهاد نکاح را هم نگاه نکنید خیلی وقتها ما خودمون روی خیلی از ویژگی هامون تعصب بی جا داریم حاضر نیستیم بهشون فکر کنیم و تغییر کنیم! لحظاتی ساکت شد نگاهش خیره به لیوان نصفه ی شربت موند... نگاهش را از لیوان برداشت ادامه داد: یک نکته اساسی که من توجه نمی کردم در بچه های مبارز خصوصا زمان جنگ که اسطوره های من بودن این بود که دعا و نافله هاشون تقویت کننده های قوی بودن برای مجاهدتشون، برای در معرض گلوله قرار گرفتنشون ،برای روی مین رفتنشون، برای انجام تکلیفشون ... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
والدین موفق_جلسه 9.mp3
8.69M
🔈 🔸 جلسه ۹ 🔹 موضوع : کار و تلاش پدر 🔈 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ واجب فراموش شده . 😱مستر همفر وضرب المثل ایرانی 📛 رطب خورده منع رطب...... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌸مسلمان،نیازی به فمینیسم ندارد! 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌷\°• 🔹دیدم تو تشییع شهدا هم باحجاب نامناسب اومده !! 🔸با ادب بهش گفتم: ..... @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❓آیا سخت گیری در مسئله منجر به بی حجابی می شه؟ 🌀میگن ایرانی ها به خاطر اینکه حجاب اجباری هست عقده ای شدن و کشورهای غربی که پوششی به نام حجاب مطرح نیست افراد پوشیده تر هستن ⁉️به نظر شما حجاب در ایران اجباریه؟ اگه اجباریه چرا شاهد بی حجابی هستیم؟! یک زمانی بحث بدحجابی مطرح بود اما الان این چیزی که فکر می کنن اسمش حجابه به همه چیز شبیه جز حجاب ‼️حجاب جزو قوانین جمهوری اسلامی هست اما درمورد کسانی که این قانون رو زیر پا میذارن و به خیال خودشون حجاب دارن چه باید گفت؟ 📡اگر به خبرهایی که در رسانه های غربی به تازگی منتشر شده دقت کنیم در کشورهای غربی شایع شده هست. 📛اونها هر روز در اعتراض به چیزی مثل گرم شدن هوای کره ی زمین و تجاوز و آزار جنسی و... به صورت کاملا برهنه تظاهرات می کنن ♨️انقدر این کار گسترش پیدا کرده که فستیوال سالانه ی "دوچرخه سواران برهنه" دارن و کشورهای زیادی به اونها اجازه تردد میدن و اونها رو به رسمیت می شناسن ➕حتی در "تورنتو" منطقه ای با خانه های بسیار ارزان قیمت به افراد برهنه گرا اختصاص دادن و شرطش برهنگی در ملأ عام هست ✔️ برای جلوگیری از هرج و مرج و افراط و تفریط نیاز به قوانین داریم وگرنه قوانین باید دائما به خواست گروه های مختلف تغییر کنه مثل چیزی که در کشورهای غربی شاهد هستیم 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_سی_وهشتم واای که چه فکرها راجع به خانم مائده نکردم! خدا منو بب
اعترافات یک زن از جهاد نکاح سرش رو انداخت پایین و ادامه داد: همسرم می گفت: چه بسا تاکید بیش از حد مستحبات و بی توجهی به واجبات که انسان را مریض می کنه و منجرب میشه از مسیر اصلی منحرف بشه! و بعد هم به مرض بی بصیرتی دچار شه! بدترین حالتش هم مثل همین داعشی هاست! بعدها فهمیدم حتی بعضی کارهای ساده که گاهی فکر میکردم هیچ ارزشی نداره و من فقط وقتم را هدر میدم از ثواب این دعا و نافله ها نه تنها کمتر نیست که بیشتر هم هست درست مثل روایتی که پیامبر اکرم (ص) فرموده‌اند: اگر یک لیوان آب به دست همسرت بدی ثوابش از یک سال عبادت و روزه داری و شب زنده داری و نافله و... بیشتره، به همین سادگی ! وقتی این روایت ها را می خوندم برای دو سالی که بعد از ازدواج زجر بی خودی تحمل میکردم و لحظاتی که از دست دادم خیلی ناراحت می شدم... ولی باز هم جای شکر داشت خدا دوباره بهم فرصت داد... دلم می خواست حرفهای خانم مائده تموم نشه... ولی حیف نگاهش به قاب عکس گره خورد اشک امانش نداد برای ادامه ی صحبت کردن... بعد از اتمام مصاحبه دوباره از خانم مائده حلالیت طلبیدم و با توجه به اطلاعاتی که بدست آورده بودم هم از جهاد نکاح هم از جهاد با نکاح ! اجازه گرفتم با همین تیتر گزارش را بنویسم. از خونه ی خانم مائده اومدم بیرون در را که بستم، روز اولی که وارد این خونه شدم برام تداعی شد... چقدر دلهره و چقدر استرس کشیدیم! چه فکرها که نکردیم! حالا که تموم شده بود، چقدر همه چیز واضح بود! داشتم فکر می کردم چقدر خانم مائده شبیه اسطوره هاش بود! باید زودتر می رسیدم خونه تاقبل از اینکه مامان جواب نه، من را به حسام بگه! باید حسام را می دیدم ... کلی سوال توی ذهنم بود... رسیدم خونه مامان داشت با تلفن صحبت میکرد با چشم و ابرو گفتم کیه؟ با اشاره لبهاش گفت: فاطمه خانمه آب دهنم رو قورت دادم... نمی تونستم مستقیم بگم روی برگه نوشتم مامان بگو دخترم گفته باید دوباره با هم صحبت کنیم تا بیشتر با هم آشنا بشیم... مامانم وقتی نوشته روی کاغذ راخوند با نگاهش خیره شد به چشمهام! برای اینکه از سنگینی نگاهش فرار کنم وسط پیشونیش را بوسیدم فوری رفتم توی اتاقم ... با هماهنگی مامانم با فاطمه خانم دوباره حسام جلوم نشسته بود آرام و با همان جذابیت! چادرم را کمی شل تر گرفته بودم، روسری یاسیم دیده می شد ولی او همچنان خیره به گل‌های قالی... نفسم دوباره بالا نمی اومد ولی این بار نه از ترس که ازشوق! قلبم پر ازشعف بود... حس عجیبی تمام وجودم را فرا گرفته بود... گفت: من در خدمتم با استرس و خجالت گفتم: اگر اجازه بدید من چند تا سوال راجع به همسر خانم مائده بپرسم بعد بریم سراغ روحیات و تفکرات خودمون... با حجب و حیای خاصی سرش را آورد بالا لبخندی روی لبش نشست و گفت: بله حتما بفرمایید... گفتم: شما گفتید خانم مائده را از مجاهدتهاشون می شناسید؟ چه جور مجاهدتی ؟چکار می کردن؟ گفت: وقتی ما سوریه بودیم ایشون به خاطر کار همسرشون همونجا زندگی می کردن و خیلی از دوستان دیگه هم همینطور بودن. من تا قبل از شهادت همسرشون اصلا ایشون را ندیده بودنم فقط تعریفشون رو شنیده بودم از فعالیت هاشون با اینکه دو تا بچه داشتن برای بچه های سوری کلاس قرآن می ذاشتن کمکشون میکردن حالا شده خیاطی، آشپزی، سرگرمی بچه ها خلاصه اینکه قدرت تبلیغ دینی با رفتارشون بالا بود مثل روحیات همسرشون... یادمه یک بار با حاج حسین (همسر مائده خانم) و بعضی از دوستان دور هم نشسته بودیم و حرفِ زن گرفتن و ازدواج شد یکی از بچه ها گفت: آدم ازدواج کنه دست و پاش بسته میشه! اسیر میشه! تازه از کجا اصلا خانم خوب گیر بیاریم توی این دوره زمونه؟ که یکدفعه حاجی گارد گرفت گفت: اخوی این چه حرفیه! ازدواج سنت پیغمبر،دین آدم را کامل می‌کنه! خانم خوب همراه آدمه! برای اینکه به کمال برسه ! اصلا یکی از نعمت‌هایی که خدا توی این دنیا برای آرامش قرار داده زنه! خیلی حرفه بچه ها! تازه اگر همسر خوبی هم نصیب آدم نشه با صبر و تحملی که می کنه حکم و اجر شهید را داره یعنی در هر صورت باختی در کار نیست! حواسمون باشه به مسائل درست نگاه کنیم ! بنده خدا به شوخی گفت:حاجی حتما خانمتون آشپزی و همسر داریش خوبه! حاج حسین خیلی جدی گفت: مهمتر از آشپزی و همسر داری نوع تفکر و نگاهش به آشپزی و همسر داری برای من قابل ستایشِ! اصلا هیچ فرصتی را برای بدست آوردن رضایت خدا از دست نمیده یه قاشق جابه جا می کنه، یه ادویه تو غذا می‌ریزه، ظرف می شوره، پوشک بچه عوض می‌کنه و همسرداریش و کمک به بچه های سوری ، همه و همه به قول خودش در راستای رسیدن به هدفشه ... . 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دانشگاه حجاب
👳🏻امام جماعت مسجدی در ونک (یکی از محله‌های تهران) از قبل انقلاب تعریف میکرد: 👱‍♀روزی خانمی نیمه برهنه و بی حجاب و آرایش کرده با دست و سینه باز نزد من آمد و مسأله ای درمورد ارث پرسید! 🗣گفتم خانم من هم می‌خواهم از شما مساله‌ای بپرسم؛ اگر جواب دادید من هم جوابتان را می‌دهم! 😳با تعجب پرسید: شما از من؟ 🔸گفتم: بله... 🔹گفت: بفرمایید! 💁🏻‍♂گفتم: شخصی در محلی مشغول خوردن غذاست؛ غذا هم بسیار خوشبو و مطبوع است! 😔از قضا گرسنه‌ای از کنار او می‌گذرد. از دیدن غذا و شنیدن بوی خوش آن پایش از حرکت می‌ایستد! جلوی او می‌نشیند تا شاید تعارفش کند ولی مرد هیچ اعتنایی نمی‌کند! 👨شخص گرسنه تقاضای یک لقمه می‌کند اما او می‌گوید: غذا مال خودم است و نمی‌دهم! هر چه او التماس می‌کند، این به خوردن ادامه می‌دهد! خانم؛ این چگونه آدمی است؟؟ 😠گفت: این شخص خیلی بی‌رحم است! از شمر بدتر است! 💁🏻‍♂گفتم: گرسنه دو جور است: یکی گرسنه شکم، یکی گرسنه شهوت! 🙋🏻‍♂ یک جوان گرسنه، وقتی یک خانم نیمه برهنه و زیبا را می بیند که همه نوع عطرها و آرایش های مطبوع و دلکِش را دارد! هرچه با او راه می‌رود تا شاید خانم یک توجهی به او کند و مقداری روی خوش نشان بدهد، آن خانم اعتنا نمی‌کند! 🙋🏻‍♂جوان اظهار علاقه می‌کند ولی زن محل نمی‌گذارد! بعد از هزاربار خواهش و تمنا، زن می‌گوید: من هرزه نیستم و حاضر نخواهم بود با تو صحبت کنم!😔 جوان با تمام وجود التماس می‌کند ولی زن ذره‌ای توجه نمی کند! ☝️به نظر شما این زن چگونه آدمی است؟؟ 🙆🏻آن خانم کمی که فکر کرد، بلند شد و رفت! 👮فردا درب منزل صدا کرد! رفتم در را باز کردم؛ دیدم سرهنگی ایستاده و اجازه ورود می‌خواهد؛ وقتی وارد اتاق شد گفت: من شوهر همان خانم دیروزی هستم! 🙎🏼‍♂وقتی که با او ازدواج کردم خواهش کردم باحجاب باشد اما هرچه خواهش و تهدید کردم زیر بار نرفت! 🌸دیروز ناگهان آمد و از من چادر خواست! نمی‌دانم شما دیروز به او چه گفتید!! ماجرا را برایش تعریف کردم؛ 🌼او هم بسیار تشکر کرد و رفت... 📚منبع: کتاب حیا و خودآرایی و نقش آنها در سلامت روان زن 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺 🌸 Sapp.ir/hejabuni 🌸
✍️ یک صحنه هنجار شکن در شیراز سال 56 باعث انقلاب اسلامی شد. امید است صحنه هنجارشکن جدید در بلوار شهید چمران این شهر باعث انقلاب فرهنگی مجددی در کشور شود واین تهدید به فرصت تبدیل گردد اگر سران قوا اراده جدی داشته باشند و مثل رییس امر به معروف کشور دچار فرافکنی نشوند . ✍سیدصمصام‌الدین‌قوامی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ یک صحنه هنجار شکن در شیراز سال 56 باعث انقلاب اسلامی شد. امید است صحنه هنجارشکن جدید در بلوار
♨️ برخی از عوامل تجمع دستگیر شده‌اند 🔹فرماندار شیراز درباره این تجمع به خبرگزاری فارس گفته است: تاکنون تعدادی از این عوامل دستگیر و با حکم قضایی تحویل مرجع انتظامی شده‌اند و تحقیقات حول موضوع در حال انجام است، ضمن اینکه سرتیم هم در همان مراسم شناسایی شده و بر اساس مراجع قضایی برای دستگیری وی اقدام شده است. https://b2n.ir/h00210 @hejabuni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨در حالیکه کیمیا علیزاده پشت به وطنش کرد و حالا رسیده به تبلیغ پیج دنیا جهان بخت! ناهید کیانی امروز قهرمان تکواندوی آسیا شد🇮🇷✌️ دست و جیغ و هورا 👏 👤 یاس 🌹 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💗🌱|°• آقاے مہــــــــــربانم ماباتوفــــــــہمیدیم زندگــــــــــے را ..... | | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻‌ جمعه و خیاطی༺✂️ 2⃣5⃣ 🌼 بیست‌و پنجمین آموزش خیاطی آسون 👌یه آموزش کاربردی خدمت شما بانوان یه چادر نماز آستین دار کاملا پوشیده✅ برای دختراتونم میتونید بدوزید | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍 👉🏻 @f_v_7951 منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩 🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
؟ سلام من با توجه به سوالتون که پرسیدید: چی شد چادری شدید؟؟! محرم داشت از راه میرسید که من می‌گفتم روم نیست بدون چادر وارد حسینیه بشم. خیلی بی‌تاب بودم و نگران میگفتم باید چادر بپوشم. هم رنگش که مشکی هست خوبه، هم منو از دید نامحرم میپوشونه و بعد انگار اربابم اون بی‌تابی‌هامو دید. یک روز مونده بود تا شروعش، بابا گفت "میخوام برم شهر." منم گفتم "بابا میخوام باهات بیام." اونم قبول کرد رفتیم تو پاساژ قیمتش کردیم. وقتی داشتم میخریدمش، فقط ذوق میکردم؛ انگار داشتن دنیا رو بهم میدادن و همچنین بابام نگام میکرد و لبخند میزد.دیگه نمیدونم تو دلش چی بود، فقط میدونم از ته قلبش خوشحال شده بود... ولی مهمتر از همه این بود که من همه جا نمی پوشیدمش! متاسفانه فقط جاهای مهم.. با یه ذره از موهام هم بیرون بوده. تا اینکه من یه روز مشتاق شدم رفیق شهید گیر بیارم و بشه راهنمای راهم و منو همیشه کمکم کنه. تا چند روز چند شهیدی رو انتخاب کردم ولی کتابشون دستم نرسید که بخونمشون. منم میگفتم نمیشه چیزی از برادر شهیدم ندونم... شهید محسن حججی رو خیلی بهش علاقه داشتم و دارم و اون بوده که منو عشق به شهادت رو در درونم زنده کرده و یه دنیا مدیونشم... اما کتابش دستم نمیرسید... یه روز یکی از ادمینهای گروه‌های مذهبی خودم، کتاب شهید ابراهیم هادی رو ارسال کردن. منم گفتم خب چه چیزی بهتر از این؟ بذار بخونمش و ببینم این ابراهیم کیه که همه بهش ارادت دارن؟! وقتی خوندمش صفحات اول تاثیر نداشت تااااا رسیدم به آخریا دیگه شهید ابراهیم منو از اون رو به این رو کرد و متحول خودش کردم دیگه از اون روز به عشق شهید حججی و ابراهیم برای همیشه حجاب کامل رو با عشق کامل و صحیح دارم و همیشه هم به خودم میبالم که خدا منو اینقدر دوست داشت و شهیداشو بهم هدیه داده تا هدایتم کنن دیگه چادر شده تاج بندگی من 🍃 ۱۸ساله از خوزستان 🍃 ــــــــــــــــــــ ارسال خاطرات: @f_v_7951 🎓 @Hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_سی_ونهم سرش رو انداخت پایین و ادامه داد: همسرم می گفت: چه بسا تا
اعترافات یک زن از جهاد نکاح ایشون خیلی صبر میکنن بخاطر سختی های که من براش بوجود آوردم مثلا همین تحمل غربت ، تنهایی و بار مسئولیت بچه ها که به دوششه و من واقعا مدیونشم... بعد حاجی یه نگاهی به جمعمون کرد و ادامه داد: نمی‌گم تو زندگی بالا و پایین نیست هست! به قول خانمم اون یه کمشم نمک زندگیه ... یکی دیگه از برادرا برگشت به حاجی گفت:با این حساب ما از کجا همچین فرشته ایی روی زمین پیدا کنیم؟؟؟ حاج حسین لبخندی زد و گفت: همه از اولش آدم هستن بعد با کارها و رفتارشون تصمیم میگیرن فرشته بشن یا نه! یادت باشه اخوی جان دنبال ایده آل نباشی! به قول حضرت آقا توی مسیر که ایده آل میشه! رشد تو‌مسیراتفاق میفته! با این جمله ی حاج حسین یاد ملاک های خودم افتادم برای ازدواج که چقدر سخت گیری می کردم دنبال یک انسان کامل بودم اما غافل از اینکه ،رشد توی مسیر اتفاق می افته! حسام دستها‌ش را بهم گره زد و ادامه داد حاجی نگاهش رو متمرکز به همون شخص کرد و گفت: من و خانمم هم از این قضیه مستثنی نبودیم با همراهی و همفکری و همدلی که میشه کمک حال هم شد تا به هدف برسیم... هر جمله ایی که حسام در مورد خانم مائده می گفت: بیشتر به حالش غبطه می خوردم به یاد جمله ایی که همسرش در کتاب براش نوشته بود افتادم... داشتم فکر میکردم چه نقطه ی اشتراک زیبایی ... خانمی که تمام مجاهدتش رو نتیجه همراهی وهمفکری وصبر همسرش می‌دونه و همسری که تمام جهادش را مدیون همراهی و تحمل سختی ها خانمش بیان میکنه! توی همین افکار غوطه ور بودم که حرف آقا حسام رشته ی افکارم را پاره کرد تپش قلب گرفتم... با چشمهاش خیره شد به چشمهام... ونگاهمون بهم گره خورد ولی من چون دیگه از انتخابم مطمئن بودم جهت نگاهم را عوض نکردم... او هم.‌..‌ آرام گفت:شما حاضرید همراه و همفکر و همدل من باشید توی این مسیر ... صورتم سرخ شد و قلبم از جا کنده! از شدت خجالت سرم را انداختم پایین... ولبخندی که روی لبهای آقا حسام نشست... بعد از رفتن حسام و صحبت با مامان و بابام رفتم داخل اتاق خودم... خواب به چشمهام نمی اومد فکر حسام فکر خانوم مائده وفکر زنهای داعشی مجالی به پلکهام نمی داد روی هم بیان! شروع کردم گزارش مصاحبه را تایپ کردن. دلم می خواست نگاهم رنگ تفکر بگیره و کوچکترین رفتارم رنگ عبادت... درست مثل خانم مائده... همراه با نوشتن گزارش گاهی اشک می ریختم... گاهی به فکر فرو می رفتم... گاهی تحسین می کردم... تا بالاخره متن مصاحبه آماده شد تا فردا تحویل آقای جلالی بدم صبح اول وقت سر کار بودم فرزانه هم زود اومده بوداول پرسیدم چی شد خواستگاری؟ چشمکی زد و گفت رفت مرحله ی بعد تا خدا چی بخواد... خیلی خوشحال شدم و گفتم: پس دوتایی باید بریم پیش خانوم مائده از تجربیاتش استفاده کنیم! با تعجب شونه هاشو رو بالا انداخت و گفت خانوم مائده!!! وقتی ماجرا را براش تعریف کردم حسابی مثل خودم شوکه شد بعد چند لحظه گفت عه! عه! پس یعنی اون آقایونی هم اومده بود پیش جلالی از بچه های اطلاعات سپاه بودن ... عجب پروژه ایی بود.... رسول را بگو! میگم چنین رفتاری از بچه های داعشی بعید بود... وای چقدر زشت وقتی گاز فلفل و چاقو را بهم داد، هر چی با خودش فکر کرده باشه حق داره! نمی دونم چرا کتابخونه ی خونشون را دیدیم نفهمیدیم!! اصلا یه پیشنهاد بدم؟ یه نگاهی بهش کردم با چشمهایی به حالت التماس گفتم: جان من فرزانه پیشنهاد! زد به شونم گفت: این خوبه می دونم استقبال می کنی، بیا عصر یه دسته گل یه جعبه شیرینی بگیریم بریم خونه ی خانم مائده... خوشم اومد با سر حرفش را تایید کردم و مشغول ریزه کاری های مصاحبه شدم قبل از اینکه گزارش کار را تحویل جلالی بدم، چیزهایی که در طول این مصاحبه یاد گرفتم را روی برگه ایی جدا برای خودم نوشتم که تجربه ایی برای مسیر جدیدم باشه تا بدونم و یادم باشه که: مجاهد مجاهد است... چه در خانه باشد، چه در میدان جنگ! چه زن باشد، چه مرد! به قول حاج قاسم: اگر تکلیف را درست بفهمی... به گفته ی شهید یوسف الهی می رسی که: اجر جهاد شهادت است... پایان والعاقبه للمتقین 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓