eitaa logo
دانشگاه حجاب 🇮🇷
12.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
224 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Dr_Ghavamوالدین موفق_جلسه 16.mp3
زمان: حجم: 10.95M
🔈 🔸 جلسه ۱۶ 🔹 موضوع : نیکی والدین به والدین خود 🔈 🆔 @Dr_Ghavam
620.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 از " محمد علی کلی " میپرسه چرا خانومت دﺍره!؟ و جواب تامل بر انگیز محمد علی! .🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🔰 تمدن غربی بزرگترین ضربه را از زن با شرف و با استعداد ایرانی خورده است 🔸 رهبرانقلاب‌اسلامی : قدرتهای غربی از اول انقلاب ادعای گزاف میکردند که از زن ایرانی میخواهند حمایت کنند. اخیراً هم به بهانه‌ی حجاب باز قضیه‌ی زن را مطرح کرده‌اند. چرا این کار را میکنند؟ حقیقت این است که زن با شرف و با استعداد ایرانی یکی از بزرگترین ضربه‌ها را به تمدن غرب زده، اینها دلشان پر است. زن ایرانی در همه‌ی میدانها ظاهر شده با موفقیت و سربلندی و با حجاب اسلامی 🗓۱۴۰۱/۵/۵ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
3.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴شب اول محرم 🏴حضرت مسلم (ع) بی‌کس و تنها... بین بازار ....‌..😭 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻‌ جمعه و خیاطی༺✂️ 2⃣8⃣ 🌼 بیست‌و هشتمین آموزش خیاطی آسون آموزش یه عبای آزاد و گشاد محرمی... البته قطعا چادر حجاب برتر هست.اما اگر مانتویی هستید عبا پوشیده و آزاد هست | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب 🇮🇷
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍 👉🏻 @f_v_7951 منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩 🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
؟ یادمه ماه رمضون بود که یکی از دوستای بابام که ما باهاشون رفت و آمدخانوادگی داریم امدن خونمون. این خانواده یه دختر هم سن من یعنی ۱۵ سال دارن و یه آقاپسر حدودا ۲۰ سال. از قضا پسرشون طلبه هم هستن! برای افطار امدن خونمون. واخر شب بحثمون رفت به سوی قیامت و آخر الزمان و حرفای پسرشون به شدت روی من و خواهرشون تاثیر گذاشت که حتی ما جلوی خانواده‌ها گریه‌مون گرفت.😭 بعدش که رفتن من اون شب خیلی فکر کردم ولی نمیتونستم تصمیم بگیرم. درسته من زیاد بی حجاب نبودم ولی همون موهایی که از زیر شال بیرون میریختم و یا مانتوهای نامناسبم...😭💔 من اصلا تا میخواستم به مامانم بگم که "برام چادر بگیر" یه چیزی انگار جلومو میگیرفت. هِی میگفتم چرا دخترای دیگه حجاب نکن؟ چرا من؟ چرا من تو گرمای افتاب چادر بپوشم؟ یا چرا اون دخترای دیگه خوشگلیاشونو نشون بدن ولی من نه؟ راستش خیلیا بهم میگن که خوشگلی و یادمه که دلم میخواست چادری شم از دوست صمیمیم نظرشو پرسیدم. اون گفت "نه حیفه این همه خوشگلیو زیر چادرت پنهان کنی" خب راستش من تو سنی بودم که دوست داشتم جلب توجه کنم 💔😭 بعد یه دو-سه روزی که من تنها توی خونمون روزه بودم -چون بقیه افراد خانواده به دلایلی نتونستن روزه بگیرن- یادمه شب قبل خواب یه جوری بودم؛ اصلایه حالی بودم. شب خواب دیدم که تنها رفتم کربلا 😢(من هنوز لایق نبودم که برم کربلا تو رو خدا دعا کنین که برم کربلا) بعدش یادمه خیلی حجابم بد بود خیلی بدتر از اون موقع!! میخواستم برم توی حرم ولی دوتا اقا که صورتاشون پوشیده بود بهم این اجازه رو نمیدادن. هر چی گریه کردم هر چی ناله کردم دلشون به حالم نسوخت و اجازه ندادن 💔😢😭 من یکم کنار خیابون نشستم وبعدش که دیدم اون دو اقا حواسشون نیست یواشکی فرار کردم و وارد حرم شدم😭 یادمه تو خواب پام پیچ خورد و شکست و زمین افتادم. هیچ کس کمکم نمیکرد! همه یه جوری نگام میکردن، حتی بعضی ها به ستم اب دهانشون رو پرتاب میکردن!! بعدش که خیلی گریه کردم یه اقایی که خیلی چهره ی نورانی و زیبایی داشتن به سمتم امدند که یه دستشون یه چادر عربی و دست دیگشون یه ظرف اب بود اول ایشون چادر رو که در دست راستشون بود به من دادن و من مشغول وارسی چادر بودم که ایشون با یه صوت به شدت دلنشین و خوش صدا گفتن "دختر این اب رو بخور و چادر رو به سر کن و برای زیارت برو داخل حرم." من اب رو که خوردم ناخوداگاه بلند شدم و راه رفتم. تازه میخواستم برگردم که تشکر کنم و متوجه شدم ایشون کسی نیست جز حضرت صاحب الزمان(عج)😢😢 اونجا بود که مردم منو خوب نگاه کردن. اونجا بود که راحت رفتم زیارت. اونجا بود که دیگه حس کردم خدا بهم لبخند میزنه و من قسم خوردم تا زمانی که خون توی رگام جریان داره چادرم از سرم در نیاد. اینم بگم متاسفانه خانواده من اصلا مذهبی نیستن و من خیلی سختی کشیدم و چند بارمادرم به خاطر چادری بودنم منو مورد تمسخر قرار دادن وتوهین. همچنین دعا کنین برام که خانواده ام اجازه بدن من طلبه بشم ان شاءالله😊😢 ۱۶ساله از خراسان جنوبی_بیرجند ــــــــــــــــــــ ارسل خاطرات: @f_v_7951 🎓@hejabuni|دانشگاه‌حجاب🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب 🇮🇷
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت24 ریحانه تا من را دید دستهایش را بالا آورد، یعنی بغلم
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 آرش با اعصاب خرد بعداز دانشگاه به طرف شرکت رفتم.اصلا حوصله ی کار نداشتم ولی باید انجام می دادم، دونه دونه به سازنده های ساختمانهای در حال گود برداری زنگ می زدم و سفارش می گرفتم.خوشبختانه چند تا از آنهاهنوز میلگرد نخریده بودند برای همین قبول کردند که با شرکت ما قرار داد ببندند. واین خوشحالی زهر برخورد راحیل را کمتر کرد. گاهی وقت هابرخوردهایش خیلی اذیتم می کند، ولی بعد که فکر می کنم می بینم اگه با هر پسری خیلی راحت حرف می زد و قرار می گذاشت که حرف بزند،که راحیل نمی شد، آنقدر دست نیافتنی وبکر...با این فکر لبخندی بر لبم امد و بی هوا دلم برایش تنگ شد، کاش می شد زنگ بزنم وحداقل فقط صدای نفسهایش رابشنوم. گوشی را دستم گرفتم، ولی وقتی یاد برخوردآن روزش افتادم پشیمان شدم.غرورم اجازه نمی داد.با خودم گفتم حداقل یک پیام که می توانم بدهم مشکلی هم ندارد، بهانه هم دستش نداده ام.کلی فکر کردم که چه بنویسم.نوشتم:–سلام،راحیل خانم،آرشم. فکرتونم.فرستادم.گوشی را روی میزگذاشتم وخیره اش شدم و منتظر ماندم. دیگر باید می رفتم خانه، باز نگاهی به گوشی ام انداختم خبری نبود.مٲیوسانه گوشی را برداشتم و به طرف خانه راه افتادم.به سفارش مامان باید برای شام چندتا نان می گرفتم، بعد از خرید نان دوباره نگاهی به گوشی ام انداختم، باخودم فکرمی کردم شاید جواب داده من صدای پیام را نشنیدم.نان ها راروی صندلی عقب ماشین گذاشتم و پشت فرمان نشستم و گوشی را پرت کردم روی صندلی شاگرد.کلافه بودم که چرا جواب نداده. 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 کاش حداقل فحش می داد و تشر می زد، کاش هر چیزی می گفت ولی بی تفاوت نبود.پایم را روی گاز گذاشتم و راه افتادم، دستم رفت روی پخش تا روشنش کنم ولی پشیمان شدم چون ممکن بود پیام بده و من صدایش را نشنوم. با سرعت رانندگی می کردم که با صدای پیام گوشی ام پایم را روی ترمز گذاشتم و شیرجه زدم به سمت گوشی، ماشین های پشت سرم با بوق های ممتدو کرکننده از کنارم گذشتند و من اصلا توجهی نکردم تمام حواسم به گوشی ام بود.با دیدن جوابی که فرستاده بود لبخندی که به لبم نشسته بود محو شد.ــ سلام،لطفا پیام ندید. زود نوشتم. چرا؟اوهم زود جواب داد: –چون دلیلی نداره. ــ همکلاسی که هستیم. ــ یعنی همه ی همکلاسی های من میتونند به من پیام بدن؟درضمن من ترم دیگه ام باخیلی از آقایون همکلاسی خواهم شد و ترم های قبل هم با خیلی ها هم کلاسی بودم، باید هر کسی از راه رسید چون همکلاسیمه بهم پیام بده؟پیامی که فرستاده بود را بارها خواندم.خب درست می گفت، ولی احساساتم اجازه نمی داد حرفش را قبول کنم.حرفش کمی به من برخورد و جواب دادم:–ولی من نیت بدی ندارم. ــ خب ممکنه هر کسی این حرف رو بزنه، و واقعیت هم داشته باشه.ولی کار اشتباه، اشتباهه دیگه. ــ ولی من نیتم ازدواج.بعد از فرستادن این پیام، هر چه منتظر شدم جواب نداد. 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 ماشین را روشن کردم وبه خانه رفتم، یکی از دوست های مادرم هم مهمان ما بود.با دیدن من دستش را دراز کرد و سلام داد، باهم دست دادیم، آن لحظه به این فکر کردم که از نظر راحیل احتمالا این هم از آن کار اشتباهاست.یاد حرف آن روزراحیل افتادم، روزی که از دانشگاه تا ایستگاه مترو باهم پیاده رفتیم. گفت :–آقا آرش من و شما عقایدمون با هم خیلی فرق داره، منم گفتم: –عقاید شما برای من محترمه، باتعجب گفت:– عقاید روی زندگی آدم ها، رفتارشون، پوشش اون ها، حتی غذا خوردنشون و حرف زدنشون تاثیر داره. واقعا انگار همین طوره.شیرین خانم دستش را جلو صورتم تکان دادو گفت:– کجایی پسرم؟لبخندی زدم و گفتم:–همینجام. مامان نان ها را ازدستم گرفت و گفت:– بشین برات میوه بیارم. ــ نه مامان میرم اتاقم شما راحت باشید.شام حاضر شد صدام...شیرین خانم دستم رو گرفت و کشید روی مبل کنار خودش نشوندونذاشت حرفم رو تموم کنم وگفت:–ما راحتیم، توام مثل پسرمی. نمی خواد بری.بگو ببینم کارو دانشگاه چه خبر؟ کنارش که نشستم. تیشرت وشلوارجذب شیرین خانم ازنظرم گذشت، همین طورحرکاتش و حتی طرز حرف زدنش... وچقدر اعتقادات روی آدم ها تاثیر دارد. ✍ ... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا