•°|💛🌾
ســکوتمسئلہسازشفــراترازدرڪاست
ڪہحفظوحدتامتسیاستحسناست
🌾بمناسبت سالروز صلح امام حسن (ع)
#کریم_آل_طاها #استوری #تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🚨 احتمالاً دشمن از این تصاویر بیشتر از موشکهای بالستیکمون می ترسه!
✨هم نخــــبه
✨هم مــحجبہ
✨هم مــــــادر
🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
ماشاالله به دهه هشتادیا👌 #ارسالی_اعضاء تهران/ شهرری /شاهد ندای فاطمه 💚 #حجاب #ایران #لبیک_یا_خامنه
ماشاالله به دهه هشتادیا👌
💌 #ارسالی_اعضاء
🔸نجف آباد اصفهان
مدرسه بنت الهدی / پایه ی ششم
🔸اراک / مدرسه الزهرا
#حجاب #ایران #لبیک_یا_خامنه_ای
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ١٩ستاره سهیل هقهق گریهاش گرفت. خودش میدانست چرا گریه میکند، اما سعی کرد، طبق برد
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
٢٠ستاره سهیل
با صدای زنگ گوشی، از خواب پرید. سراسیمه صدای زنگ را دنبال کرد.
چادر نماز کرم رنگش حسابی بغلش کرده بود، آن قدر که به سختی خودش را کشید تا دستش به کیف رسید.
زیپ کیف باز بود.
خوابآلود دستش را داخل کیف برد. ناگهان جیغ کوتاهی کشید. انگشت اشارهاش را بیرون آورد و ناخودآگاه در دهانش گذاشت. چیزی انگشتش را بریده بود.
خواب از سرش پرید. گوشی همچنان زنگ میخورد. با چشمان بازتری داخل کیف را نگاه کرد. آینه جیبیاش شکسته بود. با احتیاط، گوشی را بیرون کشید و تماس را وصل کرد.
-الو، سلام، مینو! چقدر زنگ میزنی بابا کلهی صبح؟ سر آوردی؟
امروز؟
ای وای!
به کل یادم رفت. تو الان دانشگاهی؟ باشه، تا یه ساعت دیگه خودمرو میرسونم. بمون اومدم.
نه! برو سایت ریاضیات اونجا نتش قویتره. باشه دیگه چند بار میگی؟
تماس را که قطع کرد، نگاهش به دستمال کاغذی زیر صندلی افتاد. دستمالی که سفیدیاش، در میان لکههای سیاه و قرمز خط چشم و رژ لب گم شده بود.
چند ثانیهای نگاهش کرد. نمیدانست آنجا چه میکند! مغزش کار نمیکرد.
چادر نمازش را روی صندلی انداخت. بعد از شستن دست و صورتش، صبحانه نخورده جلوی آیینه ایستاد. نگاهی مشتاقانه، به لوازم آرایشش انداخت.
از برداشتن کرمپودر، تا گذاشتن رژ لب صورتیاش رویمیز، بیستدقیقهای وقتش را گرفت.
کوله صورتیاش را برداشت و بهطرف آشپزخانه رفت. خانه حسابی ساکت بود. میدانست که عمو صبح زود رفته و عفت هم مثل همیشه، در صف سبزیفروشی است.
بقایای صبحانه هنوز روی میز آشپزخانه بود. لقمهای برای خودش گرفت و با عجله از خانه بیرون زد.
سر کوچه که رسید، عفت را بازن همسایه دید. لبخندزنان جلو رفت و سلام کرد.
- سلام عفت جون! سلام زری خانم! خوبین؟
زن چاق و کوتاه قد، زیر لب سلامی کرد. سبد قرمز رنگ پر از سبزی را، لحظهای روی زمین گذاشت،تا نفسی تازه کند.
عفت نفس زنان گفت: «کجا میری ستاره؟ دوباره عموت شاکی میشهها!!»
ستاره نگاهش را از زری خانم که بیتفاوت فقط نگاهش میکرد، برگرداند.
-عفت جون! دارم میرم دانشگاه. برا دانشگاه که نباید از عمو اجازه بگیرم.
زری خانم گرهی به ابروانش انداخت و به حالت طلبکارانهای گفت:
«والا زمان ما، دخترها برا آب خوردن هم از بزرگترشون، اجازه میگرفتن. خدا بخیر کنه، عاقبتمون رو با این جوونا!»
ستاره خیلی سریع جواب داد:
«اینی که شما میگی، برا ۵۰۰ سال پیشه، نه الان! زری خانوم جون!.»
بعد هم بدون خداحافظی، راهش را گرفت و رفت.
از آنها که دور شد، یک دربست گرفت. ۳۰ دقیقه بعد، جلوی دانشگاه از پراید سفیدی پیاده شد.
همینطور که به سمت سَرْدر دانشگاه میرفت، کولهاش را باز کرد تا کارت دانشجوییاش را بیرون بیاورد. اما هرچه گشت کارتش را پیدا نکرد.
کوله را روی سکویی گذاشت. حسابی گشت، اما فایدهای نداشت. کلافهشده بود. کوله را برداشت و همراه دانشجویانی که کارت به دست وارد دانشگاه میشدند، خودش را پنهان کرد.
اما همینکه وارد دانشگاه شد، صدای نگهبان را شنید.
-خانم، واستا! خانم با شمام.
❌❌کپی به هر نحو ممنوع!
در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔰 آیا تحریم ها برای حکومت وضع میشه و بر ضد مردم نیست؟! حکومت ایران برآمده از رای و
🔴به روز باشیم
🔻متن شبهه:
سلام یه شبهه ی جدیدی پخش شده
که میگن ایران گاز اشک آور وارد میکنه ولی دارو مورد نیاز نه
والبته دارو تحریم نیست
جواب چیه؟
🔰 پاسخ به شبهه:
ایران بیش از نود درصد داروها رو داره تولید می کنه. اما خدا رو شکر خط تولید گاز اشک آور نداره و این یعنی حکومتش مردمیه.
در مورد تحریمها هم اگه کسی بخواد بگه نه تحریمی وجود نداره باید به عقلش شک کرد.
چون تحریمها کاملا سیستماتیک و برای ایجاد تنش و تقابل بین مردم و حکومت در حال اجرا هست و بارها خود مقامات آمریکایی و اروپایی اعتراف که چه عرض کنیم، حتی افتخار کردند بر وضع این تحریمها...
این براندازای لجن هم که راه به راه به سران غربی میگن فشارهای تحریمی رو بیشتر کنید... خب این تحریمها چی هستن مگه؟!! فقط یک موردش همینه که نتونی راحت پول رو جا به جا کنی و تجار و بازرگانان کشورت به مشکل بخورن
برای اون سرمربی فوتبال چرا نتونستن سر موعد پول بریزن و اون جریان به وجود اومد؟! غیر از اینکه تحریم بانکی اجازه نمی داد؟!!
در مورد دارو هم بعضا تحریم مستقیم وجود داره و بعضا تحریم غیرمستقیم که واردکننده ها نتونن به راحتی دارو وارد کنن. گاهی هم مواد اولیه ای که برای تولید یک دارو مورد نیاز هست رو تحریم می کنن.
🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
293.9K
🎤 پرسش ازشما
🗣 پاسخ از ما
🔸من یه دختر مذهبی هستم و توی مدرسه دوستای زیادی دارم که به لحاظ معنوی مذهبی خیلی خوبن اما خیلی با حجاب نیستن؛تنها ایرادشون حجابه!
❓شما راه دیگه ای غیر از تذکر میدونید برای محجبه شدن دوستای من؟
#حجت_الاسلام_مختاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
⁉️میدونستید
احمدی رهبر پژاک (شاخهی ایرانی پ.ک.ک) که شعار #زن_زندگی_آزادی رو ترویج کرد، به دخترش تجاوز و باعث خودکشی او شد⁉️😱
😰 اگه گفتید و باور نکردن، نمونههای تأسفبار روابط جنسی رهبران این گروهک با دختران عضو در کتاب👇
The Kurds and the Future of Turky
اثر مایکل گونتر آمریکایی رو بهشون نشون بدید!
@soada_ir
#زن_عفت_افتخار #عکس_تولیدی
🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪلیپتصویرےشهدایے 📹
🌸 ماجرای دختر خانمی ڪه به #شهدا می خندید اما سرانجام خاك #شلمچه و مناطق او را #محجبه ڪرد...!
💔 در شلمچه جای پای #امامحسین(علیهالسلام ) و #حضرتزهرا(سلاماللهعلیها) رو احساس میڪنی جَـوش میگیردت ...
اللهمعجللولیکالفرج
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#درسهای_یک_فتنه
بخش بیست و چهارم
🔶 چرا رهبر انقلاب با برخی بزرگان سیاسی فاسد برخورد نمیکنند؟
✅ اینم برمیگرده به شیوه حکومت داری بر اساس #تقوا. آدم با تقوا کسی هست که مخالفانش رو خیلی سریع از بین نمیبره. بلکه بهشون انقدر مهلت میده که اونها خودشون رو خراب کنند و مردم پلیدی اون افراد رو به خوبی ببینند.
🔹 مثلا امیرالمومنین علیه السلام واقعا براش کاری نداشت که به یه بهانه ای معاویه رو بکشونه توی کوفه و اونجا یه سمی چیزی بهش بدن و بگن خب معاویه مریض شد و مرد!
خیلی جاها حضرت با یه ترفند کوچولو یا با یه مقدار پول میتونست مخالفینش رو کنار بزنه و سال های بیشتری حکومت کنه.
✅ اما حتی یک ثانیه هم بر خلاف تقوا عمل نکرد و همین موجب شد که حکومت از دست بره...
🔸 رفتار بر اساس تقوا کار بسیاااار مشکلی هست و خیلی خودسازی نیاز داره. ماها عادت کردیم به اینکه تا دیدیم کسی مخالف مون هست سریع بزنیمش کنار.
ولی رفتار بر اساس تقوا داستانش کاملا فرق میکنه...
📌ادامه دارد۔۔۔
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
May 11
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔻متن شبهه: سلام یه شبهه ی جدیدی پخش شده که میگن ایران گاز اشک آور وارد میکنه ولی دا
🔴به روز باشیم
بحث تحریمها بود، گفتم اینم اضافه کنم که در بحث موضع گیری علیه کشورهای مختلف، گاهی برخی دچار خطای محاسباتی میشن.
مثلا در همین بحث تحریمها، طرف آمریکا و انگلیسی که تحریم می کنن و کلی اجماع جهانی علیه ما شکل میدن رو ول کرده، میگه مرگ بر روسیه و چین. وقتی میگی چرا؟! میگه اگه روسیه خیلی خوب بود، تو فلان سال یه بار به قطعنامه ی تحریم علیه ما رای نمیداد. چرا وتو نکرده بود؟!😐
خب اگه اینجوریه که باید ده برابر بگی مرگ بر آمریکا و انگلیس و صد برابرم بگی مرگ بر اسرائیل که برای پیش نویس و رو نویس و پشت نویس و همه چیزِ این تحریم ها، بارها اقدام کردند و بارها هم همین چین و روسیه وتو کرده بودن که تحریم ها اعمال نشه... حالا یه بارم روسیه رای داد و وتو نکرد این شد بدجنس و آمریکا شد خوش جنس!!!
میگه شما حالیتون نمیشه. و جالب اینجاست که در عین حالی که میگه مرگ بر چین و مرگ بر روسیه، همزمان به ما میگه اینقدر مرگ بر آمریکا و انگلیس نگید، چون مرگ بر اینو اون گفتن خیلی کار زشتیه و در کائنات اثر منفی داره😂
و نکنه ی جالب تر ماجرا اینجاست که وقتی میگیم دلیل این تناقض اینه که شما تحت تاثیر رسانه های غربی هستی، میگه تاثیر کجا بود؟! ما خودمون شعورمون میرسه که از این حرفهای پرتناقض بزنیم... خودمون داریم میبینیم همه چیو😅
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢٠ستاره سهیل با صدای زنگ گوشی، از خواب پرید. سراسیمه صدای زنگ را دنبال کرد. چادر
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
٢١ستاره سهیل
ستاره طلبکارانه برگشت و به نگهبان نگاه کرد.
مرد چهارشانه، هیکلمند و سبیلویی با لباس فرم آبیرنگ، به سرعت به طرفش آمد. انگار که مچ دزدی را، حین ارتکاب جرم گرفته باشد.
-کارتت خانم! کارتتو نشون بده.
-آقای محترم، من کارتمو جا گذاشتم. نکنه میخوای به خاطر کارت بیرونم کنی؟
نگهبان خودکاری را از جیبش بیرون آورد و مشغول نوشتن چیزی شد. در همان حین پرسید: «اسم و ورودیت؟»
-الان اسممو بگم مشکل حله؟ میتونم برم تو؟
نگهبان نوشتنش را متوقف کرد. سرش را از روی کاغذ بالا آورد.
-چه طرز حرف زدنه خانم؟ بدون کارت اومدی داخل، طلبکارم هستی؟
ستاره کمی صدایش را بلند کرد.
-ای بابا! عمدا بدون کارت نیومدم که! جا گذاشتم. یه جوری با آدم برخورد میکنین، انگار آدم کشتم. فردا میارم قاب کنین سردر دانشگاه، ببینم خیالتون راحت میشه یا نه!
صورت سبزه نگهبان، لحظه به لحظه سرختر میشد. رگ گردنش متورم شده بود.
ستاره کمی ترسید. خودش را عقب کشید. صدای بلندشان توجه دیگر دانشجویان را جلب کرده بود.
بعضی از ستاره طرفداری و برخی دیگر ستاره را به صلح دعوت میکردند.
نگهبان با پرخاش و در حالیکه سرش را میجنباند گفت: «الان با من میای حراست دانشگاه، تا تکلیفتو مشخص کنم.»
با شنیدن نام حراست، رنگ از صورت ستاره پرید. همهمه دانشجویان بلند شد.
-ای بابا! مگه چهکار کرده؟ خب کارتش یادش رفته!
در بین بگومگوها، ستاره از پشت سر نگهبان، چهره آشنایی را دید. با عینک دودی که داشت، تشخیص برایش سخت بود، اما بعد از چند لحظه او را شناخت.
کیان بود، جلوتر آمد. لبخند آشنایی زد. از نگهبان جریان را پرسید. نگهبان درحالیکه دستهایش را به این طرف و آن طرف تکان میداد، در حال توضیح دادن بود.
کیان نگهبان را به گوشهای کشاند. عدهای از پسرهای دانشگاه که انگار سوژه جذابی را پیدا کرده باشند، خودشان را به آنها رساندند تا لحظهای را از دست ندهند.
از آن طرف، دخترها هم شروع به نصیحت کردن ستاره کردند.
یکی گفت: «ببین عزیزم! اصلا ارزش نداره بهخاطر یه کارت، پات به حراست باز شه.»
دختری درحالیکه موهای وِزَش را درست میکرد، با لهجهی شیرازی گفت: «ای بابو! کاری نِداره که، بُگو معذرت میخوام،بره پیِ کارش. واسه خودت دردسر درست نِکن، دختر!»
اما ستاره تمام حواسش به کیان و نگهبان بود که در حال بحث کردن بودند.
بعد از ده دقیقه، کیان درحالیکه عینکش را به سمت موهایش هدایت میکرد به طرف ستاره آمد. بدون هیچ مقدمهای گفت:
«ستاره خانم! بیزحمت شما یه کارت شناسایی از خودت بده. موقع برگشت هم، بیا پسش بگیر.»
ستاره دستپاچه کارت ملیاش را بیرون آورد و به کیان داد.
-من الان برمیگردم.
کیان جملهاش را با چاشنی چشمکی همراه کرد.
وقتیکه برگشت، ستاره درحال صحبت با مینو بود. چند دقیقهای صبر کرد تا صحبتش تمام شد.
-ببخشید، نمیدونم چرا همهاش بد میارم. شرمنده.
- این حرفها چیه؟ من دارم میرم دانشگاه ریاضیات. اگر کمکی ازم بربیاد، در خدمتم.
-شما چی میخونی؟ نمیدونستم اینجا درس میخونین!
-من نرمافزار میخونم. آرش بهم گفته که شما حقوق میخونین.
ستاره قدمزنان شروع به حرکت کرد. با طعنه گفت:
«خوبه آرشخان، فقط از اون طرف اطلاعات دقیق میده.. اتفاقاً منم با مینو تو دانشکده شما قرار داریم. البته اون تا حالا انتخاب واحدشو تموم کرده .. این کلهی کچل منه که بیکلاه مونده..»
-نگین این حرفو! چقدر ناامیدین! موهای به این زیبایی دارین، آدم کیف میکنه..
ستاره نمیدانست از این تعریف باید خوشحال شود یا ناراحت. اما لبخند پر ناز و عشوهای تحویلش داد. در هرصورت از اینکه یک نفر از او تعریف میکرد، لذت میبرد.
وارد دانشکده که شدند، راهشان از هم جدا شد.
در سنگین چوبی را به سختی هل داد و وارد سایت شد.
مینو از پشت سیستم، برایش دست تکان داد. ستاره یکراست به سمت او رفت.
عصبانی کولهاش را روی میز سفیدرنگی کوبید که مانیتور روی آن قرار داشت. صفحهی کامپیوتر لحظهای لرزید. نگاههای معنیدار دانشجویان به طرفشان کشیده شد.
❌❌کپی به هر نحو ممنوع!
در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓