eitaa logo
دانشگاه حجاب 🇮🇷
12.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
224 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ⭕️⭕️ میخوایم با یه کار خیلی ساده یه جریان خیلی اثرگذار راه بندازیم ⭕️⭕️ خانومایی که تو مراکز شهرشون رفت و آمد دارن به @Mortagheb پیام بدن. برای شادی برای آرامش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@audio_ketabpart01dameshghfinal64.mp3
زمان: حجم: 11.46M
✅رمان دمشق شهرعشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت میشود. 📌اثری از فاطمه ولی نژاد 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
11.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تا می‌تونی بتاز! تا آخرش این صحنه رو پشت آیفون خونه‌ت ببینی... کمتر از دو دقیقه‌ست؛ ببین و نشر بده 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
سلام ⭕️⭕️ میخوایم با یه کار خیلی ساده یه جریان خیلی اثرگذار راه بندازیم ⭕️⭕️ خانومایی که تو مراکز
تا حالا خیلیا از نقاط مختلف کشور پیام دادن... داریم یه کار کشوری میکنیما گفته باشم جانمونی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب 🇮🇷
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢٨ ستاره سهیل عمو کنار خودش جایی باز کرد. -بیا عمو جون! بشین کنار خودم، برات غذا بک
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢٩ ستاره سهیل وارد قسمت جست‌وجوی واتساپ شد. اسم مینو را پیدا کرد. در شخصی‌اش نوشت: «سلام» چند دقیقه‌ای طول کشید تا تیک مشکی پیامش، آبی شد. نگاهش را به صفحه سبزرنگ واتساپ داد. "مینو در حال نوشتن......" همیشه وقتی این جمله می‌دید، انتظاری شیرین وجودش را فرامی‌گرفت. دوست داشت ساعت‌ها بنشیند و به این‌جمله نگاه کند. صدای آمدن پیام، لحظه ای آهنگ را محو کرد. -سلام عزیز دلم، چی شد، میای؟ با دیدن این جمله، دوباره سیل اشک‌هایش به راه افتاد. با پشت دست چشمانش را پاک کرد و نوشت: «آره، میام. ولی زود باید برگردم خونه.» جوابی از طرف مینو نیامد. دلش طاقت نیاورد. دوباره نوشت: «مینو....» جواب آمد: «جان مینو» درحال تایپ کردن بود که دوباره پیام آمد. نوشته‌اش را پاک کرد. -راستی ستاره جون، بابت رفتار امروزم واقعا معذرت می‌خوام. می‌دونی، یه مشکلی برای یکی از دوستام پیش اومده فکرم درگیر بود. می‌خواستم خودمو خالی کنم. بیچاره گربه! خدا ببخشه منو. ستاره با دیدن این پیام، لبخند امیدوارانه‌ای بر لبانش نشست. کمی خودش را بالا کشید و به تخت تکیه داد. چند بار پیام مینو را خواند. دوباره پیام رسید. - نگفتی چه‌کارم داشتی؟ ستاره کوتاه نوشت: «دلم خیلی گرفته» کنارش یک استیکر بغض‌آلود گذاشت و ارسال کرد. چند لحظه‌ هندفری را از گوشش بیرون آورد و خوب گوش داد. صدای تلویزیون را شنید. عمویش را تصور کرد که در حال چای خوردن بعد از ناهار و تماشای اخبار روز است. هم‌زمان، صدای شیر آب و به هم خوردن ظرف‌ها را از آشپزخانه شنید. نفس عمیقی کشید و دوباره به گوشی‌اش برگشت. یک پیام خوانده نشده از طرف مینو داشت. با اشتیاق بازش کرد. -جان دلم! خدا نکنه دلگیر باشی گلم! تلگرام داری؟ اگه داری بیا، چند‌تا مطلب توپ برات بفرستم، حال دلت عوض بشه. عصر می‌ریم بیرون، کلی حال می‌کنیم. باشه؟ ستاره با چشمانی مشتاق نوشت: «آره دارم. الان فیلترشکنو روشن می‌کنم، میام.» صفحه تلگرامش را باز کرد. سه پیام از طرف مینو داشت. ازروی تخت بلند شد. کنار پنجره‌ی اتاق رفت. دستش را روی طاقچه گذاشت. خودش را بالا کشید و نشست. زانوانش را بغل کرد. گوشی را سر زانوانش گذاشت و مشغول باز کردن پیام‌های مینو شد. پیامش، عکس یک آئودی مشکی را نشان می‌داد که در کنار یک خانه لوکس، وسط جنگل پارک شده بود. «آینده بهت احتیاج داره، اما گذشته‌ات، نه!» مینو نوشته‌ای را هم ضمیمه پیامش کرد. -می‌دونی فاصله دیدن این ماشینو سوار شدنش چقدر کوتاهه؟ فقط کافیه باهم باشیم.. می‌رسونمت به همچنین جایی.. ستاره، جمله‌ها را با صدای نسبتا بلندی خواند و به فکر فرو رفت. گذشته‌ برایش غیر از ابهام و سوال چیز دیگری به جا نگذاشته بود. چیزی که گاهی بخاطرش کابوس می‌دید. با خواندن این جمله، انگار افکار درهمش غبار روبی شد. برای باز کردن پیام بعدی، اشتیاق بیشتری پیدا کرد. تصویر دوم دختری، میان چمن‌زاری در حال قدم زدن بود. کلاهی که بر سرش داشت را با یک دست گرفته بود، تا بادی که موهایش را افشان کرده، آن را از جا نکند. با دست دیگرش هم، دامن سفید چین‌دارش را نگه داشته بود. نگاه رو به پایینش، لبخندش را جذاب‌تر کرده بود. با دیدن این تصویر، تمام ناراحتی چند لحظه پیشش را از یاد برد. زیر نویس زیر عکس را خواند: «هیچ‌گاه اجازه ندهید احساس ناامیدی باعث شود در نهایت، به کمتر از آنچه لیاقت دارید رضایت دهید.» با خودش فکر کرد:"چقدر ناامیدم! چقدر به این حرف‌ها نیاز داشتم." متن دیگری به دستش رسید:«انسان‌های محافظه‌کار به هیچ‌جا نمی‌رسند. آن‌ها در یک نقطه ثابت می‌مانند. برای پیشرفت باید دل و جرات داشت.» خواندن این پیام‌ها، دل و جرأت بیشتری به او داد و برای بیرون رفتن با مینو، مصمم‌تر شد. پیام‌ها یکی پس از دیگری می‌رسید و ستاره برای پیام بعدی تشنه‌تر می‌شد. ❌❌کپی به هر نحو ممنوع! در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇 @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
📸 حرم مطهر حضرت معصومه (س) همین الان نائب الزیاره شما هستیم 🌸 @Hejabuni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا