eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
💢💢 #توجه 💢💢 #حکم_دیوار_نویسی طبق استفتائی که از دفتر حضرت آقا کردیم، هرکس میخواد روی دیوار چیزی بن
واسه پاک کردن دیوارنویسی‌های ضدارزشی هم باید زنگ زد ۱۳۷ تا بیان ،پاک کننـد. من خودم این روزا همه‌ش پدالکلی تو کیفم دارم و شعارهایی که با ماژیک روی صندلی و تاب و سرسره پارک و فضاهای عمومی نوشتن رو پاک میکنم. 🌸 @Hejabuni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8211057064.pdf
7.99M
📚 ⭕️ من به حجاب، معترضم 📚 کتاب با لحن و قالبی امروزی و نوجوان‌پسند، به سوالاتِ این روزهایِ دانش‌آموزانِ معترض به حجاب پاسخ داده ☝️ دخترانِ این سرزمین را تشویق کنید به مطالعه‌ @hejabuni ‌| دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 48 ستاره سهیل مینو از روی صندلی پایین پرید و خودش را در آغوش سگ انداخت. آن‌قدر این
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 49 ستاره سهیل ستاره آن‌چنان خندید که اشک از چشمانش جاری شد. -ببین چه سگ با شعوریه، فهمید داری دروغ می‌گی، اعتراض کرد. مینو اخم‌هایش را درهم کشید. -حالا کی گفته اعتراضه؟ شایدم داشته تایید می‌کرده. ستاره هنوز در حال خندیدین بود که صدای گیلاد را از پشت سرش شنید. - به‌به! خنده‌هات بوی عطر میده! همیشه به خوشی.. باشین.. بگین ماهم خنده کنیم. ستاره روی صندلی‌اش صاف نشست. در دلش گفت،"مثل روح می‌مونه! یه‌بار غیب می‌شه، یه‌بار ظاهر میشه." نگاهی به صورت صاف، صیقلی و چانه کشیده گیلاد انداخت. بعد از صحبت با کیان، تمام احساساتش تغییر کرده بود‌. دیگر آن حس بد و چندش را به او نداشت. برعکس دلش می‌خواست در نظر همه، مهم جلوه کند. گردنش را کمی کج کرد و صمیمانه گفت: «ممنون! مینو جون فعلا خیلی احساساتیه. فکر نکنم حوصله خندیدن داشته باشه.» مرد، صندلی کنار ستاره را پر سر و صدا عقب کشید و با فاصله کمی از او نشست. نگاه معناداری به مینو انداخت که ستاره بعدها هرچه فکر کرد، متوجه نشد که چطور مینو خیلی سریع به حالت قبل برگشت. -آرش داره یه پارتی ترتیب میده، میای؟ مخاطب صحبت مینو، گیلاد بود که جواب داد: « سعی می‌کنم.» دستش را در موهای دم اسبی‌ سیاهش انداخت و صورتش را به طرف ستاره گرفت، ادامه داد: « سرم شلوغه، ولی دوست دارم.. باشم.. مخصوصا شما خوشکلا هم که هستین. مینو جون منو همراهی می‌کنه، درسته؟» مینو، دستی به موهای پشمالوی سگش کشید که خودش را به آرامی در بغلش جا کرده بود، بعد با حالتی که سعی کرد شوخ طبعانه به نظر برسد، گفت: «شما جون بخواد. » ستاره به دنبال کشف رابطه عاشقانه بین مینو و گیلاد بود، اما غافل از آن‌که این رابطه فراتر از چیزی بود که او فکر می‌کرد. گیلاد که از آن‌ها خداحافظی کرد، ستاره هم از روی صندلی بلند شد. -فکر کنم دیرت شده مینو جون، نباید جایی می‌رفتی؟ مینو از جایش بلند شد و سگش را روی زمین گذاشت. ریسمان قلاده را به دستش گرفت و همان‌طور که به طرف در خروجی حرکت می‌کردند، گفت: «نه عزیزم، دیگه خودش اومد پیشم، نمی‌دونستم که هوغود غافلگیرم می‌کنه.» -وای نگو هوغود تو روخدا، بدنم مور مور میشه.. راستی اسم سگت چیه بود حالا؟ مینو با لحن فخرفروشانه‌، همراه با نیم نگاهی به ستاره جواب داد: «معلومه که داره. اسمش مایکیه.» -مایکی! اچه بامزه.. کم‌کم به دلم داره می‌شینه.. شاید منم دلم سگ بخواد. -چیه؟ خیلی سرخوشی! -چجورم! می‌گم مینو من کلی سوال دارم.. بپرسم یا حوصله نداری؟ -تو بپرس، اگه جزوه مسائل ممنوعه نبود، جواب می‌دم. ولی اول بریم تو ماشین بشینیم بعد. به محض این‌که سوار ماشین شدند ستاره گفت: «بپرسم؟» مینو سگش را در بغل ستاره انداخت و ماشین را روشن کرد. -فعلا شیشه رو بده پایین، مایکی یه‌کم هوا بخوره، بعد بپرس. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🧕 فریاد میزنم من،مادر سرزمین سرافرازانم 🎵سرکار خانم نعمتی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✊🏻 🔺 💢 حدیثی تکان دهنده از امام رضا (ع) خداوند برای هیچ چیز دیگر به این اندازه خشمناک نمی‌شود... 💥«نشر حداکثری»💥 🌺 @Hejabuni 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📊 ارزان ترین دوره مکالمه عربی در سطح کشور 📇 با همان اساتید موسسات خصوصی گران قیمت 💛 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a 💛 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a ✅ مورد تایید دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اهل بیت با حجاب کاری ندارند! آیا امیرالمومنین در نهج البلاغه سخنی از داشتند؟! 🎙 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🚨 خلاصه عرض کنم منظورشان از ، آزادیِ نیست، آزادیِ دسترسی به زن است!😐 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝خانومم قبل از اینکه از اتاق جراحی بیایی بیرون، به پرستارت گفتم: ... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#کار_جهادی 🎙 به نیروی منظم ، متعهد و توانمند جهت خوانش #پادکست نیازمندیم😊
سلام سلااااااام عالی بودید دوستان خدا خــیرتون بده🍀 ✅حالا که انقد پایه‌ی جهادتبیین هستید دست به قلم‌های ⇩⇩⇩⇩⇩ منظم و متعهد و توانمند هم لطفا به این آیدی پیام بدید👇 🆔 @RevolutionGirl
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 49 ستاره سهیل ستاره آن‌چنان خندید که اشک از چشمانش جاری شد. -ببین چه سگ با شعوریه، ف
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ۵٠ ستاره سهیل خنده‌کنان، همراه با مایکی از مغازه لوازم التحریری بیرون آمدند. ستاره که از آن‌ها عقب افتاده بود، صدایش را کمی بلند کرد. -خودم حساب می‌کردم، مینو چه کاری بود، آخه! مینو انگشت اشاره‌اش را روی بینی‌اش گذاشت. -هیس حرف نباشه. من و تو نداریم که! بشین تو ماشین، وقت نیست. عمویی هم می‌رسه خونه، می‌بینه جا تره بچه نیست. ستاره با قهقهه‌ای سرخوشانه، مایکی را بغل کرد و سوار ماشین شد. سی‌ دقیقه بعد، در یک پاساژ همراه با مایکی در حال قدم زدن بودند. حقیقتا از این‌که مورد نگاه‌های زیادی قرار می‌گرفتند، در دلشان احساس غریبی موج می‌خورد. وارد مغازه‌ای شدند، مینو یک لباس را انتخاب کرد و داخل اتاق پرو رفت. ستاره، مشغول گرداندن مایکی بود. چند دقیقه بعد، صدای مینو را از داخل پرو شنید، به طرفش رفت. در اتاق پرو چهارطاق باز شد. لحظه‌ای خشکش زد. دست‌پاچه نگاهی به پشت سرش انداخت. نگران نگاه فروشنده بود. خیلی سریع در را تا جایی که ممکن بود، بست. اعتراض مینو بلند شد. -هی چه‌کار می‌کنی؟ بنظرش کارش آن قدر واضح بود که نیاز به توضیح نداشت. به لکنت افتاد. -مینو! مَرده واستاده اینجا.. تو.. با این لباس.. مینو نیشخندی زد. -ای بابا! چه قدر وسواسی هستی. کلی فاصله داره.. بی‌خیال، بابا! - می‌خوای اینو بپوشی؟ -خب! نمیدونم، گفتم.. ببینم.. نظرت چیه؟ -بنظرم که خیلی بازه. به درد جمع زنونه می‌خوره. -خب حالا! یه تور می‌پوشم زیرش یا.. یا یه کت روش می‌پوشم، درست می‌شه، هان؟ نظرت چیه؟ ستاره که با این جمله کمی آرام‌تر شده بود جواب داد: -آره اینم می‌شه. ولی، بنظرم یه مجلسی شیک‌تر انتخاب کن، کلاسش بیشتر باشه. مینو که انگار با حرف‌های ستاره عصبانی شده بود، با تشر جواب داد. -دیگه دلمو زدی، اصلا نمی‌خرم. چقدم لامصب خوشکل بود، اَه! ستاره که دلش سوخته بود گفت: «خب ببین می‌تونی بخریش، برا مجلس زنونه استفاده کنی. یا همون که خودت گفتی.. نظرت چیه؟» -نه دیگه. بیخیال من دوست دارم، آزاد باشم. چرا همه نباید زیبایی‌ منو ببینن؟ اگه همه نبینن دیگه اسمش زیبایی نیست. -مینو تو خودت خوشکلی.. بزنم به تخته، اصلا بخاطر خوشکلی و اینا نمی‌گم.. آخه خیلی بازه. یعنی خودت روت می‌شه جلو کیان و آرش و گیلاد و پسرای دیگه اینو بپوشی؟ مینو نگاهی به خودش در آینه کرد. -خب نمیدونم، برا همین گفتم بیای. می‌خواستم نظرتو بدونم. ستاره شرمنده شده بود. -بذار یه کم بگردم ببینم چی پیدا می‌کنم. ستاره قلاده سگ را به دست مینو داد و گشتی میان لباس‌ها زد. بنظرش لباس مینو به حدی باز بود که خودش در مجلس زنانه هم نمی‌توانست بپوشد. نگران و مضطرب بود. با خودش فکر می‌کرد اگر مینو در دلش او را اُمل خطاب کند چه؟ در گشت و گذارش بین لباس‌ها، لباسی را برداشت. بازهم خودش حاضر به پوشیدنش نبود. اما هرچه بود از آن بندهای نازک و رهایی که مینو پوشیده بود، بهتر بنظر می‌رسید. معذب جلو رفت. -ببین این چطوره؟ مینو از خوشحالی جیغ زد. -وای ستاره این کجا بود؟ چقدر رنگش نازه، صورتیه؟ آره؟ -ردیف آخر بود.نه بابا! گلبهیه بنظرم. مینو پرسید: «یعنی.. بنظرت اشکال نداره جلو کیان اینو بپوشم؟ اجازه می‌دی؟ حسودیت نمی‌شه؟» ستاره اخمی کرد. -منظورت چیه؟ -خب حسودیت می‌شه دیگه، می‌ترسی کیان این لباسو ببینه، برا منم شال قرمزی بخونه. با دلخوری گفت: «نخیر، بنده هیچ نسبتی با کیان ندارم که حسودیم بشه، در ضمن قبلی بنظرم خیلی ناجور و زشت بود.» مینو خندید بد جنسانه‌ای کرد و لباس را پرو کرد. ستاره از طعنه‌های مینو حسابی دلخور شده بود. مرد فروشنده با شنیدن صدای آن‌ها کمی جلو آمد. -خانم‌ها مشکلی پیش اومده‌؟ ببخشید ولی بهتره سگ نیارین داخل مغازه چون مشتریا ممکنه اعتراض کنن. ستاره که غیرتی شده بود، با پاشنه پایش در پرو را بست و پشت در ایستاد. -نه ممنون آقا، چشم الان کارمون تموم میشه، میریم. -خانم صادقی اومدن، اگر سوالی داشتین کمکتون می‌کنه. ستاره نفس عمیقی کشید و از این‌که مرد فروشنده، فاصله را رعایت کرده بود، خیالش راحت شد. مینو، در را هل داد و ستاره کمی به جلو پرت شد -آی.. چرا هل میدی، دیوونه! -دیوونه خودتی، میخوای خفم کنی این تو؟ نفسم گرفت. اَه.. ببین خوبه. ستاره با لحنی که سعی می‌کرد عصبانیتش را در آن کنترل کند، گفت: «خیلی خوبه. بهت میاد.» مینو با لحن لجوجانه‌ای جواب داد: «ولی چشمات یه‌چیز دیگه میگه. نترس روش مانتو جلو باز سفید میپوشم.» ستاره از ناراحتی رویش را برگرداند. احساس کرد در ذهنش او را امل خطاب کرده. با اینکه می‌دانست حرف مینو درست نیست، اما چون جواب و دلیل قانع کننده‌ای حتی در درون خودش نداشت، عصبانی بود. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🕌 ♨️چرا در گناه میگیم به تو ربطی نداره؟ 🎙 حجة الاسلام محمد رضا هاشمی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✊🏻 #زن_زندگی_آزادی_شعار_اسلام 🔺 #زن 💢 حدیثی تکان دهنده از امام رضا (ع) خداوند برای هیچ چیز دیگر
✊🏻 💢 این یکی از آیات فوق‌العاده قرآن در تکریم انسانه جان هر انسان بیگناه، برابر با جان همه انسانهاست... 💥«نشر حداکثری»💥 🌺 @Hejabuni 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
4⃣ قسمت چهارم 📢دوره آموزشی رایگان 🎉 🎙 دکتر داوودی نژاد ═ೋ❅☕️❅ೋ═ @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا