دانشگاه حجاب
پر گل شدن بازی ایران و انگلیس چندان اهمیتی نداره. بالاخره بازی سختی بود. رقیب قدرتمند بود و تیم ما
🔵 تحلیل یک برانداز از گلهای مهدی طارمی:
👈 کار خودشونه. این کارو کردن که بگن شهدا مقدسن و مادرش براش دعا کرده... اصلا انگلیس هم که طرفدار جمهوری اسلامیه. نشون به اون نشون که ما به بی بی سی میگیم آیت الله بی بی سی.
😱 پس با هم تبانی کردن که فقط طارمی گل بزنه. اونم دو تا... داورم از خودشونه. اینا فکر کردن ما مغز خر نخورده ایم و اینا رو نمی فهمیم.
😂😂
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ۵٠ ستاره سهیل خندهکنان، همراه با مایکی از مغازه لوازم التحریری بیرون آمدند. ستاره ک
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
51 ستاره سهیل
ستاره میدانست اگر حرفی هم بزند، مینو بحث زیبابودن را مطرح میکرد و او را حسود نشان میداد، یا میگفت آدمها آزاد آفریده شدهند و برده عقیده کسی نیستند. ستاره این حرفها را در حدی قبول داشت، اما برای لباسی که مینو انتخاب کرده بود، توضیحی نداشت و این به شدت او را از درون میسوزاند.
نگاه خیره ستاره، به آسمان طلایی نارنجی، دوخته شده بود. انگار دل او هم در حال غروب بود.
با اینکه ناامیدی را نفس میکشید، اما باد نسبتا خنکی که به خاطر سرعت ماشین به صورتش میخورد، حرارت وجودش را کمی فرومینشاند.
غرق افکارش بود که صدای ضعیف پیامک گوشی، در هیاهوی تند ترانه، مانند تلنگری به گوشش خورد.
مینو زیر چشمی نگاهی انداخت. وقتی سکوت ستاره را دید، سرخوشانه پرسید:
«کجایی؟ یه چشمک بزن ستاره خانم، ببینیم تو کدوم آسمون سیر میکنی! پیام اومد برات، نمیخوای چک کنی؟»
ستاره بیتفاوت، چند لحظه مینو را نگاه کرد، بعد گوشیاش را بیرون آورد.
چند ثانیهای طول کشید تا به خاطر آورد، پیام از طرف چه کسی است. بعد بدون اینکه چیزی بگوید گوشی را دوباره داخل کیفش انداخت.
-کیان بود؟
-نه بابا، دوستم بود.
-من میشناسم؟
-نه، اصلا تیپش به ما نمیخوره.
-اوه پس از این رفیق خشک مقدسهام داری!
- حالا دوستمم نیست فقط یه بار دیدمش، به نظر نمیاد خیلی خشک باشه. بخاطر کارتم که رفتم مسجد، اونجا باهاش آشنا شدم.
- راستش اونطوری که دلسا تعریف کرده برا همه، انگار مسجدیا پرتت کردن بیرون، موندم چطور با این یکی رفیق شدی؟
بیتفاوتی لحنش تبدیل به کینه و نفرت شد:
- من یه روز، زهرمو به این دخترهی ورّاج میریزم. دهنشو گِل بگیرن، عفریته..
نفس عمیقی کشید.
فکر نمیکنم، این مثل اونا باشه.
-ای بابا، اینا همهشون مثل همن، یه چندبار ببینن آرایش کردی و لاک زدی، گشت ارشادشون آژیر میکشه.
ستاره از تصور فرشته با ماشین گشت ارشاد، با آن روحیه لطیف، خندهاش گرفت.
-آره، بابا! بخند. چیه کز کردی یه گوشه! تو غمگین که میشی، من دلم میپوسه.
مینو ماشين را قبل از ورود به کوچه متوقف کرد. ستاره، بیمقدمه گونه دوستش را بوسید.
-دلت نپوسه، بخاطر تو نیست. اتفاقا خیلی بهم خوش گذشت. معمولا دم غروب دلم میگیره.
مینو آرام ضربهای به بازوی ستاره زد.
-عاشق همین اخلاقتم دختر. فکر کنم کیانم حسابی دلش پیشت گیر کرده.
-دل من که گیرش نیست.. ولی خب اعتراف وقتایی که بیرونم با تو، کیان، آرش و بچهها حالم بهتره..
-همهچی درست میشه. من دیگه تنهات نمیدارم. تازه قراره با هم یه کار مهمو شروع کنیم. کیانهم که هست.
با وجود اینکه حرفهای مینو را تأیید کرد، اما با وارد شدن به خانه، تمام غم و غصههای دنیا روی دلش سنگینی کرد.
انگار نه انگار که چند ساعت پیش چقدر خوشحال بود.
قدم که داخل هال میگذاشت، ستارهی بیرون از خانه را نمیشناخت. بیرون از خانه که بود، لجاجت عجیبی نسبت به ستاره داخل خانه داشت. بین احساسات ضد و نقیضی گیر افتاده بود.
شب، زمانی که سرش را روی بالش گذاشت. لحظهای صورت مردانه کیان و صورت ظریف و باریک هوغود، از جلو چشمانش کنار نمیرفت. انگار ذهنش هم عادت کرده بود که اسم مستعار گیلاد را تمرین کند. در ذهنش چندین بار صحبتها و رفتارهایش را مرور کرد. انگار که در حال دیدن صحنه اکشن یک فیلم سینمایی باشد.
نبض شیقیقهاش را مانند صدای تیک تاک ساعت، زیر پوستش احساس کرد. چشمانش را بست و با فکر اینکه صبح باید به دانشگاه برود، خودش را متقاعد به خوابیدن کرد.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#گزارش
#بینالملل
📊 رتبه چهارم تجاوز جنسی در جهان متعلق به انگلستان است.
🔻طبق گزارشی با عنوان «مروری بر تجاوز جنسی در انگلستان و ولز»، در سال 2013 توسط وزارت دادگستری، دفتر آمار ملی (ONS) و وزارت کشور ؛ تقریباً 85000 قربانی تجاوز در سال در انگلستان و ولز که معادل حدود 230 مورد در روز است ؛ ثبت شده و از هر 5 زن، 1 نفر از سن 16 سالگی به نوعی خشونت جنسی را تجربه کرده .
🔻براساس مطالعهای که توسط NSPCC بر روی جوانان (بین 13 تا 18 سال) انجام شد، بیش از ۳۰درصداز دختران و 16 درصد از پسران خشونت جنسی را تجربه کرده و حدود 250000 دختر نوجوان از آزار و اذیت رنج می برند.
🌐منبع:
https://www.wonderslist.com/10-countries-highest-rape-crime/
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
✊ چالش #ما_بیشماریم 🔺مازندران - شهر "نور" 🔺سهشنبه ۱۷ آبان از ساعت ۱۵ تا ۱۶ محجبه: ۴۳ نفر بدحجاب:
✊ چالش #ما_بیشماریم
🔺استان مرکزی - شهر "دلیجان"
🔺 ۱۱ آبـــــان
از ساعت ۱۸:۳۰ تا ۲۰:۳۰
محجبه و مانتویی قابل قبول: ۱۳ نفر
بدحجاب: ۲۷ نفر
بیحجاب: 0⃣ نفر
🌸 من شخصا این چند وقت، اقلیت بودن بیحجابها رو به چشم دیدم...
🌹ممنونیم از کاربر *محبوبه*
🌸 @Hejabuni 🌸
part11dameshghfinal64.mp3
10M
#دمشق_شهر_عشق11
✅رمان دمشق شهرعشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت میشود.
#سوریه
#عبرت
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬چرا تو غرب برای یک متر پارچه وروسری اینقدر مبارزه میکنن؟؟
🎤حجت الاسلام والمسلمین عالی
#عالی
#زن_عفت_افتخار
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
✊🏻 #زن_زندگی_آزادی_شعار_اسلام #زندگی 💢 این یکی از آیات فوقالعاده قرآن در تکریم انسانه جان
✊🏻 #زن_زندگی_آزادی_شعار_اسلام
#آزادی
💢 روایت معروفی که اصلش را ندیدهاید
وقتی امام علی(ع) مراقبِ مراعات حال، راحتی خیال و دوام زیبایی زنان است.
💥«نشر حداکثری»💥
🌺 @Hejabuni 🌺
🔴 معنی واقعی زن، از نظر فلاسفه غرب
🔹 فیلسوف و متفکر آلمانی؛ آرتور شوپنهاور: زن حیوانی است با گیسوان بلند و افکار کوتاه.
🔹 فیلسوف و متفکر اتریشی؛ زیگموند فروید: بدبختی زن زمانی تسکین مییابد که بتواند پسری به دنیا بیاورد.
👌معنای واقعی مفهوم زن از نظر مولای عالم
حضرت امیرالمؤمنینعلی علیهالسلام فرمودند:
🌷 #زن گل است، نه پیشکار ، پس در همه حال با او مدارا کن و با وی به خوبی همنشینی نما تا زندگیت باصفا شود.
📚 من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۵۵۶.
#زن_عفت_افتخار
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 51 ستاره سهیل ستاره میدانست اگر حرفی هم بزند، مینو بحث زیبابودن را مطرح میکرد و او
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
52ستاره سهیل
صبح که از خواب بیدار شد، نگاهی به ساعت انداخت و احساس کرد وقت زیادی برای آماده شدن ندارد، باعجله لباس پوشید و راهی دانشگاه شد.
با خودش چندینبار شماره و ساختمانِ کلاس را چک کرد تا اشتباه نکرده باشد.
طبق خواسته مینو، روی صندلیهای آخرین ردیف کلاس نشست. با همکلاسیهایش که وارد میشدند، سلام و علیکی کرد.
آخرین نفری که قبل از استاد وارد شد، آرش بود. دستش را برای آرش با ذوق زیادی بالا برد؛ شاید گمان میکرد قرار است پشت سرش هم، مینو وارد شود. اما برخلافِ تصورش، استاد جوان تازهکاری وارد کلاس شد که ستاره تا به حال او را ندیده بود.
صورتش از خجالت سرخ شد؛ چرا که رفتارش طوری بود که انگار برای استاد جوان دست تکان میدهد. سرش را پایین انداخت و خودش را مشغول خودکار معلق در دستش نشان داد.
چند لحظهای از آمدن استاد نگذشته بود، که در کلاس با تقهای باز شد.
دلسا با غروری که مانند هالهای سرتاپایش را گرفته بود، اجازه گرفت و فخرفروشانه، روی صندلیِ ردیف جلو نشست.
با دیدن دلسا، تمام سرخوشی اول صبحش ذوب شد و جایش را بیقراری گرفت.
صحبتهای استاد را یکی درمیان گوش داد. پیامی به مینو فرستاد با این مضمون که چرا در کلاس حضور ندارد!
منتظر ماند، اما وقتی جوابی دریافت نکرد، ترجیح داد حواسش را به استاد دهد. کتابی را که معرفی کرده بود گوشه جزوهاش یادداشت کرد. تمام تلاشش را کرد که تمرکز کند و به درس گوش دهد، اما حرفهای استاد در نظرش ردیف کلمات بیمعنایی بودند که از دهانش بدون هدف خارج میشد، یا دستکم او معنای آنها را متوجه نمیشد. خودکاری که در دستش بود، بیهوا روی کاغذ عکس گلی را میکشید. به گلبرگهایش که رسید، اسم خودش را از زبان استاد شنید. دستپاچه سرش را بالا آورد. نمیدانست استاد چیزی از او پرسیده یا حضور و غیاب کلاسی است.
مانند خلها، کمی به دو طرفش نگاه کرد. - بله استاد؟
استاد دوباره صدا زد:
-خانم صبرینا شکیبا
ستاره بلند تر گفت:
«بله استاد؟»
استاد از بین دانشجوها، ستاره را که ردیف آخر نشسته بود، تشخیص داد.
- شما هستین؟.. ببخشید، یادم رفت شما موقع ورود بنده به کلاس، دستتونو آوردین بالا و حاضریتونو زدین.
کلاس که منتظر کوچکترین موقعیتی برای سوژه گرفتن بود، با اشاره استاد منفجر شد. ستاره اما باز هم خجالت کشید. بااینکه دلسا نمیدانست موضوع از چه قرار است، اما چنان میخندید که انگار روحش قبل از جسمش در کلاس شاهد همهچیز بوده است.
کلاس که تمام شد، ستاره با چهرهای در هم کشیده، همچنان در کلاس نشسته بود. با صدای پیسپیس آرش از ردیف کناریاش به خودش آمد.
-چیه دمغی؟ مینوت کجاس؟
سرش را بالا گرفت و شانهای بالا انداخت.
-نیومده، خبر نداری ازش؟
-ناسلامتی دوست توئه!
درحال حرف زدن بودند که صدای آشنایی، آرش را از بیرون کلاس، صدا زد.
-آرشخان! دادا، یه لحظه بیا.
ستاره نگاهش را به سمت در کلاس چرخاند، کیان بود. شلوار جین مشکی و تیشرت سفیدش با عکس چهرهای که ستاره نمیشناختش، تضاد زیبایی در چهرهاش را رقم زده بود. مدام دستش را روی موهایش که یک طرف کشیده شده بود میکشید.
نگاهی به ستاره انداخت و دستش را روی سینهاش به نشانه احترام، گذاشت و کمی خم شد.
آرش روی صندلی نیمخیز شد. با لبخند گفت:
«بَه! داش کیان. بیا تو بابا، غریبی نکن. ستاره خودیه که!»
کیان گردنش را کج کرد و نگاه ملتمسانهاش را به چشمان ریز آرش دوخت.
ستاره سعی کرد خودش را بیتوجه و مشغول گوشی نشان دهد. شماره مینو را گرفت اما خبری نشد.
مشغول زنگ زدن بود که دلسا از ردیف جلو او را مورد خطاب قرار داد.
-ستاره جون! مینو نیومده امروز؟
طوری با ستاره حرف میزند که انگار دوستان بسیار صمیمی هستند و از دوست صمیمیترشان هم هیچ خبری ندارند.
ستاره ابرویی بالا انداخت.
-نه چطور؟
-هیچی من دارم میرم بوفه دانشگاه، گفتم اگه تنهایی بیا بریم.
باوجود اینکه از نبود مینو و تنهایی رنج میبرد؛ اما حاضر نبود لحظهای با او قدم بزند.
ناگهان فکری به ذهنش رسید، و موقعیت را برای اجرای آن مناسب دید.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓