آزادی فحاشی!.pdf
حجم:
6.68M
📚 #معرفی_کتاب
🔴 فایل کتاب آزادی فحاشی‼️
🔹 پرسش و پاسخ دانشجویان
🔹 با استاد رحیم پور ازغدی
❌ از دست ندید ☝️
@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
🔴به روز باشیم 🔰 بعد از شکست ایران از انگلیس و برد عربستان در مقابل آرژانتین، بعضیا شروع کردند به حر
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴به روز باشیم
🔰درگیری طرفداران ولز و انگلیس👆
تحلیل یکی مثل محسن تنابنده: ای کاش ما از خوشی اینجوری مثل سگ همدیگه رو می زدیم!!!😅
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 57 ستاره سهیل در حال و هوای افکار خودش بود که بیمقدمه گفت: «کیان!» کیان سرخوشانه
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
58 ستاره سهیل
بالاخره فرشته سکوت را شکست.
-خب، اگه دوست داشتی یه نگاهی به کتابا بنداز. هرکدومو دوست داشتی بیا برات بنویسم، تو دفتر. بیشتر چیا میخونی؟
-من کتاب خوندنو دوست دارم. ولی چند صفحه که میخونم، دیگه ادامه نمیدم. خیلی دلم میخواد یهکتابو تموم کنم. همه کتابام تو خونه نصفهان. من بیشتر خارجی میخونم، مثلا آنهشرلی رو از بچگی دارم. ولی هیچوقت درست نخوندنمش. بیشتر کتاب میخرم، تا میخونم.
فرشته کمی فکر کرد و بعد در جواب ستاره گفت:
-سندرم کتاب نصفه داری!
ستاره از ته دل خندید.
-شایدم!
خب بعد از این سندرم، کتاب بیقرارت، چه میکنی؟ یکی از بیمارام همین سندرومو داشت البته دوستمم هست ، شیرین کتاب براش مثل قرص خوابه.. البته الان خوب شده دیگه. زیر نظر خودم درمانش کردم، حالا تو چی؟ خوابت میبره؟
ستاره سرش را به دو طرف تکان داد
-نه! نه! خوابم نمیبره، بعدش.. بعدش میرم سراغ گوشیم.
-آهان! پس بخاطر گوشیه که نمیتونی کتاب بخونی. پس به کل اشتباه تشخیص دادم، سندرم گوشی داری! خب گوشیو بذار یه جا که دستت بهش نرسه.
-وای نه! اصلا نمیتونم ازش دور باشم..
ایندفعه واقعا اثر غم در چهرهاش هویدا شد.
- حیف شد. تخصصم به باد رفت!
ستاره با لبخند جواب داد.
-حالا.. میگم، ناراحت نشو. یه بار تمرین میکنم، ببینم میشه یا نه.
چشمان سیاه فرشته برق زد.
-آره بنظرم تمرین کن. بعد اگه جواب داد، بیا بهت کتاب میدم. چاییت سرد شد.
ستاره آنقدر گرم حرف زدن با فرشته شد که گذشت زمان را حس نکرد، پیدا کردن مباحثی که بخاطرش بخندند و شاد باشند از طرف فرشته آنقدر ماهرانه بود که ستاره حاضر بود چند روز بدون غذا، به همینشکل ادامه دهد.
صدای قرآن مسجد که بلند شد، فرشته گفت: «ای خدا، چقدر زود گذشت. امشب مراسمه من باید برم کمک.»
ستاره کمی روی تخت جابهجا شد.
-چه مراسمی؟
-یکی از خانمهای مسجد بعد از نماز نذر داره، گفته برم کمکش. اگه دوست داشتی، بیا عزیزم.
-قربونت. خب پس مزاحمت نباشم. منم باید برم دیگه، خیلی دیر شده.
-صبر کن یه کتابی بهت بدم، نثر گیرایی داره. شایدم خونده باشی، نمیدونم. ولی حالا ببر، ببین میتونی باهاش ارتباط بگیری.
ستاره به شوخی گفت:
-باشه بده، ولی قول نمیدما!
لحن فرشته کمی غمگین شد.
-شما ببر، هروقت خوندی بیار. برا خودمه، دیرم شد اشکال نداره. نگران نباش.
از مسجد که بیرون آمد، حالش بهتر شده بود. جای خالی یک خواهر یا مادر به قلبش چنگ میزد. با این حال، هنوز هم نمیتوانست به راحتی با فرشته ارتباط بگیرد و صمیمی باشد.
خیلی وقت بود که دیگر کسی او را مذهبی نمیدانست و از جمعشان فاصله گرفته بود، اما انگار فرشته کسی بود، که سالهای سال با او دوست بوده و او را از قبل، میشناخته. با اینکه در اولین ورودش به مسجد حسابی، دلخور شده بود، اما کششی نامرئی گه گاه پایش را به آنجا باز میکرد.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
@audio_ketabpart14dameshghfinal64.mp3
زمان:
حجم:
8.82M
#دمشق_شهر_عشق14
✅رمان دمشق شهرعشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت میشود.
#سوریه
#عبرت
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓