دانشگاه حجاب
✊ چالش #ما_بیشماریم 🔺استان مازندران - شهر "تنکابن" 🔺 ۲ آذر از ساعت ۱۸ تا ۱۹:۳۰ محجبه: ۱۲ نفر بدحج
🔴 من هم تو رشت هستم
🔺 یادداشت جالب یکی از اعضای کانال درمورد آخرین آمار منتشر شده تو چالش #ما_بیشماریم
#خیلی_مهمه
حتما بخونید
✅ این همون نکتهای بود که بنده (که ساکن شمال نیستم) زیر پست قبلی نوشتم و حالا با فرمایش این عزیزمون تایید شد. یه نکته دیگه هم اونجا نوشتم که عزیزمون نفرمودن...
🔸 @Hejabuni 🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
5⃣ قسمت پنجم
📢دوره آموزشی رایگان
🎉 #سوالات_خواستگاری
🎙 دکتر داوودی نژاد
═ೋ❅☕️❅ೋ═
@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اجرای سرود رفیق شهیدم
🔹در سواحل جزیره زیبای هرمز
🔸آموزشـگاه متوسطه اول
🔸 حضــرت هــــاجر (س)
#دهه_هشتادیا | #منم_عمار
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔰درگیری طرفداران ولز و انگلیس👆 تحلیل یکی مثل محسن تنابنده: ای کاش ما از خوشی اینجوری
🔴به روز باشیم
🥇 آیا میدانستید ایران در ادوار بازی های المپیک از سال های ۱۸۹۶ تا ۲۰۲۰ موفق به کسب جمعا ۸۳ مدال شامل
۲۷ طلا، ۲۵ نقره و ۳۱ برنز شده
و این عدد برای عربستان سعودی 🇸🇦 در تمام ادوار المپیک فقط ۴ مدال شامل ۲ مدال نقره و ۲ برنز
و برای امارات متحده عربی 🇦🇪 فقط ۲ مدال بوده⁉️
آیا میدانستید ایران 🇮🇷 در ادوار المپیک موفق به کسب ۲۷ مدال طلا شده
اما عربستان سعودی 🇸🇦 تاکنون نتوانسته حتی ۱ مدال طلا در المپیک کسب کند⁉️
آیا می دانستید عمده مدال های ایران 🇮🇷 در ادوار المپیک بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بوده ⁉️
آیا می دانستید جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 در جدول مدال های ادوار المپیک بالاتر از کشورهایی همچون پرتغال، مکزیک، آرژانتین، هند، کرواسی، مصر، ایرلند، ایسلند، مالزی، صربستان، تایلند، سنگاپور و اندونزی و عربستان و امارات ... قرار دارد⁉️
آیا این نشانی از توسعه یافتگی ورزش در جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 نسبت به این کشورها نیست⁉️
🖋 احمدرضا دلیران فیروز ➖ نماینده قاره آسیا و عضو کمیته رسانه فدراسیون جهانی مینی گلف
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 58 ستاره سهیل بالاخره فرشته سکوت را شکست. -خب، اگه دوست داشتی یه نگاهی به کتابا بن
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
59 ستاره سهیل
بخاطر قرارهایش با مینو، کلاس زبانش را یک در میان میرفت و نمراتش افت کرده بود. البته، سعی میکرد بیرون رفتنش را طوری مدیریت کند که به وقت کلاسش نخورد، اما در برابر اصرارهای مینو نمیتوانست زیاد از خود مقاومت نشان دهد. با این حال، روز دوشنبهای توانست، بعد از چند وقت به کلاسش برسد.
بعد از تمام شدن درس، استاد از او خواست که بعد از کلاس بماند تا با او صحبت کند.
ستاره با اینکه میدانست موضوع غیبتهای متعددش است، اما نمیدانست چه جوابی بدهد. از طرفی دلش نمیخواست دروغ بگوید، از طرف دیگر اگر راستش را میگفت ممکن بود، عمو هم از این ماجرا باخبر شود و آنوقت، ماندن در آن خانه برایش از هرزمانی سختتر میشد.
درفرصتی که بچهها در حال ترک کلاس بودند، دلایلش را آماده کرد. یاد حرف مینو افتاد که گفته بود، بهتر است برای حفظ احترام بزرگتر، حقیقت را فقط وارونه جلوه دهد. با این توجیه خودش را آرام کرد.
استاد از روی صندلی بلند شد و درحالیکه داشت کتابهایش را جمع میکرد، پرسید:
«شکیبا، میدونی تعداد غیبتت از حد مجاز بیشتر شده؟ احتمال افتادنت زیاده»
کمی روی صندلی جابهجا شد.
-بله استاد! میدونم، ولی..
سرش را پایین انداخت. با گره زدن دستانش، سعی در پنهان کردن لرزششان داشت.
استاد از پشت عینک، دقیقتر نگاهش کرد.
-ولی چی شکیبا؟
-استاد.. راستش، زنعموم چند وقتیه مریضه. همهاش دنبال دوا دکترن. عموم که بیشتر وقتا مأموریته، مجبورم خودم دنبال ببرمشون دکتر. میبینین استاد، شانس منم از زندگی همینه که بجای درس و کلاس خودم، برم دنبال درمون زنِ عموم.. نه مادر خودم!
جملات آخری را با چنان بغضی گفت که خودش هم باورش شد، عفت دچار یک بیماری صعب العلاج شده.
استاد به حدی تحتتأثیر قرار گرفته بود، که ستاره چشمان پر از اشکش را از پشت عینک دید.
در دلش خطاب به وجدانش گفت:
"خب، کار خلافی نکردم، فقط میخوام یهکم شاد باشم و احساس آزادی کنم، نزدیک فاینال، حسابی میخونم."
استاد کمی دماغش را بالا کشید.
-امیدوارم کاری از دست موسسه بربیاد. من با مدیر حرف میزنم، ببینم میتونن غیبتارو مجاز کنن یانه. ولی به دوستات چیزی نگو. فقط شکیبا، سعی کن هرطور میتونی خودتو برسونی به کلاس. تو جزو بهترینای کلاس بودی، میتونی تو زبان خیلی پیشرفت کنی. موسسه معمولا از بین زبانآموزا استاد میگیره.. حیفم میاد بخدا!
بعدخودکارش را روی شقیقهاش گذاشت و کمی فکر کرد. ستاره فهمید تا استاد مشکلش را حل نکند، ول کنش نیست.
- صبر کن، یه راه دیگه هم هست! اگه بتونی ساعت کلاستو جابهجا کنی، شاید به کار زن عموتم برسی. میتونی؟
فکری در ذهنش جرقه زد.
-وای! استاد ممنونم. اگر بتونم جابهجا کنم، به کارامم میرسم، عالیه.
-باشه من صحبت میکنم،بهت خبر میدم.
ستاره خوشحال از این پیروزی که به دست آورده بود، به خانه رفت و روز بعد خبر موافقت تغییر کلاسش را دریافت کرد. اما این خبر را به نحوی تغییر داد و اطلاع عمویش رساند.
عمو مشغول تلویزیون دیدن بود. ستاره کنارش روی مبل نشست.
-عمو! عفت کجاست؟
عمو لیوان چایش را تا آخر سرکشید و بدون اینکه نگاهی به ستاره بیندازد، جواب داد.
-خونه همسایه است، پیش همدمش، ملوک خانم! کلانتر محله.. استغفرالله حواس برا آدم نمیذاری که دختر.
ستاره طوری قهقهه زد که نزدیک بود از روی مبل بیفتد.
-حال کردم، عمو! هیشه همینطوری باش..
با تک نگاه عمو، خندهاش را که رام کرد و بعد دوباره پرسید:
- عمو این فیلمه چیه؟ چهارچشمی چسبیدین بهش، منو نگاه کنین.
-فیلم نیست، قشنگم! مستنده"
-راز بقا؟ این که توش آدمه.
ستاره سعی کرد با شوخی و خنده حرفش را پیش ببرد.
-کم از راز بقا نداره، با این وحشیگری که در حق ملت کردن. نه، عمو! مستند"خارج از دید" درباره فتنه هشتاد وهشت.
-فتنه هشتادو هشت چیه؟
-یادم بنداز، بعدا برات بگم، اون موقع تو نُه، ده ساله بودی.
-آهان! میگم عمو میدونین دختر قشنگتون تو کلاس زبانش، ارشد شده؟
عمو بدون اینکه چشم از تلویزیون بردارد، دستش را روی شانه ستاره گذاشت.
-آفرین! بهت افتخار میکنم، عمو!
در ذهنش جملهای که خودش را با آن توجیه کرد، این بود:
"خب، قبلا که درسم عالی بوده."
-میگم عمو.. یه چیز دیگه هم هست.
- گوشم با توئه!
-خب.. راستش.. بخاطر همین ارشد شدنم، باید با بچههایی که زبانشون ضعیفتره کار کنم. میخواستم ازتون اجازه بگیرم.
-خب کار کن عمو، اجازه نمیخواد دیگه.
- عموجانم! قربانتان بگردم، خب اگه بخوام کار کنم، باید بیشتر بمونم. یعنی به جای دو ساعت، میشه حدود چهار یا پنج ساعت، اشکال نداره؟
-نه عموجون. فقط مراقب خودت باش. تو راه سوار تاکسی بشی، نه شخصی.
-چشم عموجون. یه دونهای، عمو!
بعد صورت عمویش را بوسید و سراغ گوشیاش رفت تا این پیروزی را به اطلاع مینو هم برساند.
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
کسی هست حسابداری بلد باشه؟
ماشین حساب خودمم دارم😐
یه فرد حرفه ای میخوام
حالت خیلی حرفه ای هم نبود مهم نیست
واسه کمک اگه کسی هست👇
@mokhtari9091
فعلا جهادی و رایگان
کار شخصی نیستا
برا دانشگاه حجابه
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
به حساب دانشگاه حجاب❤️
۱۰ میلیون قرضی ۱ ساله کسی داره؟
واسه پشتیبان کارهای حجاب لازم داریم
@mokhtari9091
پولدارا دستا بالا👆
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🗣دعواسر نگاه انسانی به زن است
🎵سرکار خانم نعمتی
#تولیدی
#زن_عفت_افتخار
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 ضرورت ورود بانوان به میدان #جهاد_تبیین
🔆 خانمهایی که تریبون دارند، مهمترین نقش را در جریانات اخیر دارند
‼️ عوض کردن جای جلاد و شهید به راحتی!
🔹 #حجت_الاسلام_راجی
ماشهید دادیم که بیحجابی ارزان نشود
•┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈•
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هدایت شده از مکالمه عربی | ترنم حیات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای بابا..!پس چرا جواب
پیام هامون رو نمیدین!
ما هم میخوایم ثبت نام کنیم
جا نمونیم یه وقت
دانشگاه حجاب
ای بابا..!پس چرا جواب پیام هامون رو نمیدین! ما هم میخوایم ثبت نام کنیم
ارزان و تضمینی
۹ ماهه عربی حرف بزن
شروع دوره از فرداست👇
eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
یه چالش راه افتاده که اگه ایران ببره چیکار میکنی؟
شما بگید چیکار میکنید؟👇👇
@Monjez
♦️ به عشق #الله ،پرچم سبز و سفید و سرخ وطن حامی تیم ملی ایران هستیم
💚همگی امشب برای پیروزی تیم ملی دعا میکنیم🤲
#برای_ایران
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#گزارش
#بینالملل
🇬🇧"مسیحیت" در انگلیس و ولز به اقلیت تبدیل می شود
📉جدیدترین آمارها از کاهش ۱۷٪ (۵.۵ میلیون ریزش) افرادی که خود را مسیحی می دانند حکایت می کند.در حالیکه شاهد افزایش ۴۳٪(۱.۲ میلیون) افرادی که خود را مسلمان می دانند هستند.
✌️جمعیت مسلمان این دو کشور به ۳.۹ میلیون نفر رسیده.این یعنی کاهش چشمگیر جمعیت مسیحی و افزایش روز افزون جمعیت مسلمان
♨️این اتفاق برای اولین بار رخ داده که کمتر از نیمی از مردم این دو کشور مسیحی باشند
۲۲.۲ میلیون نفر گفتند که پیرو هیچ دینی نیستند، که نسبت به قبل افزایش قابل ملاحظه ای داشته
📌اینم یه خبر خوب و امیدوار کننده از خبرگزاری "گاردین" . مردم از مسیحیت به سمت اسلام گرایش پیدا کردن. واقعاً عجیبه که بعضی از مردم کشور ما فک می کنن عملکرد غرب خوب بوده؟!
🌐منبع:https://www.theguardian.com/uk-news/2022/nov/29/leicester-and-birmingham-are-uk-first-minority-majority-cities-census-reveals
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 59 ستاره سهیل بخاطر قرارهایش با مینو، کلاس زبانش را یک در میان میرفت و نمراتش افت ک
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
60 ستاره سهیل
مینو از شنیدن این خبر، خیلی ستاره را تحسین کرد و به او گفت که آمادگی کامل برای تبدیل شدن به یک عضو فعال را دارد.
با حرفهای عمو، ذهنش درگیر شده بود، بعد از تحسینهای مینو درباره فتنه هشتاد و هشت از او سوال کرد، مینو برایش تایپ کرد.
-این اسمیه که اونا روش گذاشتن. درسته ما اون زمان بچه بودیم، ولی من اطلاعات زیادی دارم، که همهاشو مدیون استاد بزرگم هستم. استاد میگه اون زمان خیلی به مردم ظلم کردن. کروبی رو که نماینده مردم بود، زندانی کردن. با وجود اینکه کروبی خیلی طرفدار داشت، تو انتخابات حقشد خوردن. بذار یه چندتا مطلب برات بفرستم، ببین چه بلایی سر معترضا آوردن. تازه مگه چهکار کردن؟ فقط یه اعتراض ساده به نتایج انتخابات داشتن، همین!
دل ستاره با خواندن پیامهای مینو، مانند کتری در حال جوش به قلقل افتاد؛ نمیتوانست باور کند که بخاطر یک اعتراض ساده، چنین برخوردی با معترضین بشود. پیامهای مینو به شدت حالش را بد کرد، مگر شمارش دوباره آراء چقدر سخت بود؟ مگر اینکه تقلبی شده باشد. همینکه این حرف به ذهنش رسید، از مینو پرسید و او در جوابش نوشت:
-معلومه که تقلب کردن. ستاره تو کجا زندگی میکنی که از هیچی خبر نداری.
-ستاره ایموجی غمگین فرستاد. دوباره نوشت:
-از عموم پرسیدم اتفاقا، ولی گفت بعدا بهم توضیح میده.
با به میان آوردن اسم عمویش چیزی در دلش فرو ریخت، یعنی عمو هم در تمام این اتفاقات شریک بوده! میتوانست عموی مهربانش را تصور کند که چگونه گول حرفهای آنها را خورده. با جواب مینو به خودش آمد.
-بفرما! معلومه که جوابی نداره. حتما میخواست تا همون بعدا، فکر کنه تا یه جوابی براش آماده کنه که پای خودشون وسط نیاد. ستاره خیلی باید مراقب باشیا.نباید اجازه بدی حرفایی که همکارای عموت بهش گفتنو و مغزشو شستوشو دادن، روت اثر بذاره. وگرنه روحت برای کلاسای شکرگزاری کدر میشه و نمیتونه به اون درجات بالاش برسی. مثل دلسا که هی درجا میزنه.
ستاره لببرچید.
-باشه بابا، بچه که نیستم، حواسم هست.
تمام فکر ستاره درگیر این مسئله بود. مطالبی را که مینو میفرستاد با حرارت تمام میخواند. آنقدر حالش بد شد که احساس کرد فشارش به شدت بالا رفته. نبض کنار شقیقهاش مانند قلبش، تپش ضربان گرفته بود؛ پای عمویش اگر گیر باشد، چه؟
دوباره تایپ کرد.
-دیگه ازین پیاما برام نفرست، مینو حالم بد شده.. فکر عموم داره دیوونم میکنه! میدونم دارن ازش سواستفاده میکنن. عموم، خیلی مهربونه! ازین که دارن سرش شیره میمالن و به این کارا مجبورش میکنن، حالم داره بد میشه.
لحن مینو عوض شد
-عزیرم چرا حرص میخوری؟
ما اومدیم که وضعیتو عوض کنیم. بعدم با ندیدن واقعیت آدم نمیتونه برای هدفش بجنگه. توصیه میکنم برای تقویت شجاعتت فیلم ببینی. باید ترست بریزه. بگو کیان برات فیلم بفرسته حتما. رابطتتون با هم چطوره؟
ستاره برق اتاق را خاموش کرد، تا عمو متوجه بیدار شدنش نشود. بعد سرش را زیر پتو کرد و در جواب مینو نوشت:
-خوبه، بهم پیام میده. دوبار باهم رفتیم بیرون، ولی تا رسیدم خونه سکته کردم. کلی عضو هم، برای کانال جمع کردیم. البته باید اعتراف کنم، کار کیان خیلی حرفهای بود تو این زمینه.
-خب خداروشکر. همینطور ادامه بدین. من مطمئنم ما میتونیم حقمونو از حکومت بگیریم. نگران نباش، یه روز انتقام هشتاد و هشتو میگیریم. باید تاوان اون خونای بیگناهو پس بدن. تو هستی با ما؟
-معلومه که هستم، وقتی کاری درست باشه. چرا نباشم؟ روم حساب کن.
چتش که با مینو تمام شد. کیان در واتساپ به او پیام داد. از او خواسته بود صوت شانزدهم شکرگزاری را در کانال ارسال کند.
"ای وای !امروزو یادم رفت."
برای کیان تایپ کرد.
-چشم، آقای من!
چند دقیقه بعد، دوباره پیامی از طرف کیان آمد که با خواندن آن قلبش دوباره ضربان گرفت.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓