eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل76 سری تکان داد و چشمان مشکی‌اش برقی زد. -به‌به! چه اتاق دلبازی داری. ست
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل 77 چشمانش را که باز کرد، هوا گرگ و میش بود. فضای اتاق رو به تاریکی می‌رفت، یا شاید هم رو به روشنایی! نگاهی به ساعت روی میزش انداخت. عقربه‌های قلب‌ْ مانندِ صورتی، روی شش ایستاده بودند؛ "کدام شش؟ صبح بود یا عصر؟" صدای در اتاق را شنید که آرام باز شد. خمیازه طولانی کشید. فرشته را سینی به دست که دید، چیزی قلبش را گزید، انگار که خاطره ناراحت‌کننده‌ای را به یاد آورده باشد. -بیدار شدی ستاره خانم؟ -الان کیه؟...چقدر خوابیدم؟ فرشته روی زمین، کنار تخت نشست. -نزدیک غروبه، جانم! -می‌شه چراغو روشن کنی؟ فرشته چشم کش‌داری گفت و کف دستش را روی کلید مستطیل‌ شکل پهن گذاشت. ستاره دستش را روی چشمانش سایبان کرد. -چرا بیدارم نکردی، خیلی خوابیدم. فرشته روی دوپا نشست و چنگال را به دهان ستاره نزدیک کرد. -بخور، جون بگیری. -این چیه؟ فرشته لبخند زد و چال زیبایی روی گونه‌هایش افتاد. -کمپوت سیب خونگی، دستپخت یه فرشته زمینی، برا ستاره خانوم تو آسمون. ستاره با خنده، تکه‌ای از کمپوت را در دهانش گذاشت. همان‌طور که حرف می‌زدند و می‌خندیدند، گوشی فرشته زنگ خورد. -سلام، مامانی خودم... عزیز چطوره؟ شما دلخور نشو، عزیزه دیگه... ببین مامان یه روز سپردم به شما!... باشه حتما... دوستمم خوبه خداروشکر، یکم نیاز به مراقبت داره...چشم مراقبیم... خدانگهدار. سرش را به معنای تاسف تکان داد. چند لحظه‌ای به فکر رفت. اما دوباره همان فرشته چند دقیقه پیش، با لبخند دلگرم کننده‌، به ستاره نگاه کرد. ستاره در حالی‌که داشت، گازی به سیب سر چنگالش می‌زد گفت: -راستی فرشته‌جان، اون کتابم با خودت ببر. نتونستم بخونمش. می‌ترسم گم شه. و اشاره سر، به میزش اشاره کرد. فرشته رد نگاهش را دنبال کرد. کتاب روی میز کنار ساعت صورتی، انگار برایش زبان درازی می‌کرد. بلند شد و از روی میز برش داشت. ستاره احساس کرد، غم در صورت رفیقش جا خوش کرد. زیر چشمی، پاییدش! فرشته، طوری به آن نگاه می‌کرد که انگار جزئی از وجودش را ورق می‌زد. کتاب را کنار کیفش گذاشت. -حتما برات جذاب نبود، آره؟ -نه اتفاقا خیلی خوب بود، همون چند صفحه... ولی خب این‌قدر ذهنم درگیره که نمی‌تونم تمرکز کنم. اصلا اون دخترو درک نمی‌کنم، چرا باید این‌قدر از خود راضی باشه که به شوهرش این‌قدر گیر بده. نتونستم با اون دختر ارتباط بگیرم. ولی متنش جذاب بود. فرشته آهی کشید. -راست می‌گی... خیلی از خود راضی بوده. صدای اذان بلند شد. ستاره که متوجه تغییر حال فرشته شده بود، به شوخی گفت: -ای کلک، تو کیفتم مسجد داری، اذان می‌گه؟ فرشته لبخند زد. اما لبخندی نبود که به از قلبش سرچشمه گرفته باشد. - من برم وضو بگیرم. کاری داشتی صدام کن. -بی‌زحمت اون پنجره‌رو ببند. هوا سرد شده. فرشته بدون هیچ حرفی، پنجره را بست. -برا منم دعا کن. دعا کن خدا بزنه تو کلم شاید هدایت بشم. فرشته جلوتر رفت. دست نوازشی روی سر ستاره کشید. -این چه حرفیه عزیزم. همین الانم کلی از منْ یکی، جلوتری... ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
📛نگرانی والدین آمریکایی از انتشار کتابی که کودکان زیر سن بلوغ را به تشویق می کند ♨️به تازگی کتابی برای کودکان ۳ تا ۱۲ به چاپ رسیده كه آنها را به اقدام زود هنگام برای تغییر‌جنسیت تشویق می کند 📒در این کتاب به کودکان توصیه شده اگر از جنسیت خود راضی نیستند قبل از اینکه نشانه های بلوغ در آنها ظاهر شود به پزشک مراجعه و درمان را شروع کنند 😨والدین آمریکایی نسبت به انتشار این کتاب که در فروشگاه های اینترنتی و زنجیره ای به راحتی در دسترس است انتقاد کرده و آن را برای کودکان خطرناک دانسته اند 📌افزایش انحرافات جنسیتی مثل همجنس بازی و یا نارضایتی از جنسیت و تغییر جنسیت نشانه ی به هم خوردن تعادل روانی جوامع آزاد هست. 🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/news/article-11509601/American-Girl-accused-stripping-away-innocence-book-teaches-girls-change-gender.html 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 من یک چیزی توی ذهنم هست که اگر بگویم شاید مسخره ام کنید.. اما دیگر معلوم نیست من زنده بمانم بگذارید این را به شما بگویم۔۔۔۔۔ 👈 تجربه کنید، ببینید اگر یک هفته این حالت را در وجود خود حفظ کنید، زندگیتان چه می شود.. ✅ کلیپ را کامل ببینید 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠آیت الله جوادی آملی: 🔸«ذات اقدس الهی به ما پناهگاهی داد؛ فرمود این پناهگاه در دستت است در كنار دلت است، اگر یك وقت دیدی شیطان حمله كرد به خدا پناه ببر﴿وَإِمَّا ینزَغَنَّكَ مِنَ الشَّیطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾. 🔸 هر وقت انسان احساس خطر كرد كه دارد گناه می ‌كند؛ شیطان می ‌گوید این نامحرم را نگاه كن یا این غیبت را گوش بده یا این مال حرام را بگیر _ خب وقتی یكی از نزدیك‌ ترین اعضای خانواده را می‌ خواهند به اتاق عمل ببرند ما چطور ﴿أَمَّن یجِیبُ﴾ می‌ خوانیم؟ مضطرانه ﴿أَمَّن یجِیبُ﴾ می‌ خوانیم _ اگر كسی دید الآن در معرض امتحان است بین بهشت و جهنم است، مكرّر شیطان می‌ گوید این گناه را بكن این مال را بگیر این زیرمیزی را بگیر این رومیزی را بگیر این دروغ را بگو این تهمت را بزن، فرمود در چنین حالی فوراً برو در پناهگاه، یك ﴿أَمَّن یجِیبُ﴾ بخوان...» 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 در تبیین حجاب ضعیفیم‼️ 🔻اگر خانم ها از وضعیت زن در کشورهای اروپایی و آمریکایی باخبر بشوند پوشیه هم می‌زنند❕ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل 77 چشمانش را که باز کرد، هوا گرگ و میش بود. فضای اتاق رو به تاریکی می‌رفت
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٧٨ ستاره سهیل از اینکه لرزش غمی را در چشمان فرشته دید، به فکر فرو رفت. با صدای آهنگ گوشی‌اش، یکه‌ای خورد و رشته باریک افکارش پاره شد. اسم کیان بالای دو کلید سبز و قرمز صفحه گوشی نمایان شد، درست مانند چراغ چشمک زن سر چهاراه. با تردید، انگشت اشاره‌اش را روی دکمه سبز گذاشت. -سلام... با آخرین برخوردی که با کیان داشت، دلش می‌خواست سرد و رسمی باشد. تنها چیزی که او را مصمم نگه می‌داشت، حرص خوردن‌های دلسا بود. -ستاره حالت چطوره؟ مینو بهم گفت چی شده... حداقل آن شو، کلی پیام فرستادم برات. -به‌نظرت کسی که پاش‌ تو گچه و حالش خوب نیست، می‌تونه مدام تو وات بگرده؟ -آقا، تو راست می‌گی. من رسما عذر می‌خوام. حالا بگو حالت بهتره؟ کیان چند دقیقه‌ای با چرب‌‌زبانی، لبخند را روی لبان ستاره آورد، اما وقتی کیان از اینکه ستاره، در مهمانی پنجشنبه حضور نداشت، ابراز ناراحتی کرد، دوباره لحنش سرد و خشک شد. درست مثل هوای بیرون از خانه. بعد از قطع شدن تلفن، در حالی که داشت پوست نازک شده لبش را می‌کند، به مهمانی فکر کرد که کیان و دلسا در آن بودند، ولی ستاره بخاطر پایش نمی‌توانست در آن شرکت کند. از طرفی هنوز از کیان دلگیر بود، از طرف دیگر نمی‌خواست دلسا او را به بی‌عرضگی متهم کند، باید خودش را در گروه ثابت می‌کرد. فکرش مانند کلافی رها شده، پیچ می‌خورد. انگار افکار مزاحمش راهی به معده‌اش هم باز کرده بودند و آن را می‌فشردند. کمی روی تخت جا به جا شد، بدون اینکه حواسش به پایش باشد. صدای فریادی ناخودآگاه از اعماق وجودش بلند شد. فرشته سراسیمه، در حالی که چادر نماز دور کمرش رسیده بود و باقی‌اش مثل لباس دنباله‌داری روی زمین رها شده بود، خودش را کنار ستاره رساند. -وای خدا، چی شدی؟ تمام فشارهایی که در مغزش می‌گذشت داشت به چشمش فشار می‌آورد که اشکش لبریز شد. -نمی‌تونم پامو تکون بدم، خیلی سنگینه... می‌خوام بلند شم. خسته شدم خداا! فرشته خودش را روی تخت کنار ستاره جا کرد و دستش را دور شانه‌اش انداخت. -عزیزم، فقط یه مدت کوتاهه، خوب می‌شی. فکر کنم اثر مسکنت تموم شده. می‌خوای یکی بهت بدم؟ رشته‌ای از موهایش را پشت گوشش هدایت و با انگشت شستش، گونه ستاره را نوازش کرد. در حالی که سرش را روی شانه فرشته می‌گذاشت گفت. -فرشته تو هیچی از من نمی‌دونی. اگه بفهمی توهم ولم می‌کنی. فرشته من خیلی خسته و تنهام... کاش اصلا به دنیا... فرشته تا متوجه منظورش شد، وسط حرفش پرید. -این چه حرفیه می‌زنی؟ خدا قهرش میادا! ستاره پر سرو صدا دماغش را بالا کشید. -یعنی الان قهرش نگرفته؟ فرشته اخمی کرد. -معلومه که نه، خودم کنارتم. بذار الان جانمازمو میارم همین‌جا، هرکارم داشتی به خودم بگو. موقع نماز خواندن چشم از او برنداشت؛ لذتش در تماشا کردنش بود، انگار نماز یک فرشته بود. بعد از نماز فرشته، کتابی را جلوی صورتش باز کرد و مشغول خواندن شد. دیگر نتوانست جلوی زبانش را بگیرد. با حزنی که در صدایش بود پرسید: -ببخشید اگه مزاحمت نیستم، چی می‌خونی؟ فرشته کمی به طرف ستاره چرخید. دستی روی صفحه کتاب کشید. - دعای روزه. -دعای روز؟ یعنی دعای شبم داریم؟ فرشته از ته دل خندید. -نه! منظورم دعای روز سه‌شنبه هست...همیشه بعد از نماز صبح می‌خوندم. ولی امروز صبح، عزیز حالش بد شد، رفتم کنارش...بعدم که حال دوست خوشکلم بد شد... کلا نشد بخونم، معنیشو خیلی دوست دارم، گفتم بحونمش. خودش را تا جایی که پایش اجازه می‌داد جمع کرد. پتو را محکم در آغوشش کشید. -می‌تونم یه سوال بپرسم؟ فرشته کمی از قبله به طرف ستاره کج شد. - جانم. -خسته نمی‌شی؟... یعنی خسته نمی‌شی که دعای روزو می‌خونی، مسجد می‌ری؟ من شنیدم، حتی برای ساعتای روزم دعا داریم، واقعا داریم؟ یعنی... تو تموم کارو زندگیتو میذاری و مدام اینارو می‌خونی؟ -منم قبلا ازین جور سوالا داشتم، بعد یه مدت مجبور شدم برم دنبال جواب... چند سال پیش از آقاجونم پرسیدم، آخه چقدر دعا تو مفاتیح هست، نمی‌شه که همش اینارو خوند. آقاجون حرف جالبی زدن، گفتن قرار نیست ما همه دعاها رو بخونیم، می‌دونی دین یجور برنامه ریزیه، خدا حتی برای ساعتمون و روزمون برنامه کلی داده. وقتی دعای روزو می‌خونی اصلا معنیش این نیست که هرسه شنبه باید بخونی، میعنیش اینه که اگر روز سه‌شنبه دلت هوای دعا کرد، بدون برنامه نباشی... از این ور باید نگاهش کرد. ستاره بااینکه از استدلال فرشته خوشش آمد، اما آن‌قدر در ذهنش سوالات جورواجور وجود داشت که جواب یکی از آنها نمی‌توانست درمان کل بیماری ذهنی‌اش باشد. اوهومی کرد و بعد از کمی مکث دوباره به حرف آمد. -می‌شه... دعاتو... بلند بخونی؟ فرشته با لبخند شیرین و چال کنار گونه‌اش، سری تکان داد. 👇👇ادامه78
-اَلحمدُللّهِ وَ الحَمدُ حقُّه، کَما یَستَحِقُّهُ حَمداً کثیراً... حمد مخصوص خداوند است و حمد، حق اوست آن‌چنان‌ که شایسته است. -وَ اَعُوذُ بِهِ مِن شَرّ نَفسی، اِنَّ النَّفسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلّا ما رَحِمَ رَبّی... و پناه می‌برم به او از شرّ نفسم، به درستی‌که نفس، امر‌کننده است به بدی، مگر اینکه پروردگارم، رحم کند. ستاره چشمانش را بست، همزمان که فرشته ترجمه‌اش را می‌خواند، قطره اشکی از گوشه چشم روی گونه‌اش لغزید. -وَ اَعُوذُ بِهِ مِن شَرِّ الشَّیطانِ الَّذی یَزیدُنی ذَنباً اِلی ذَنبی، وَاَحتَرِزُ بهِ مِن کُلِّ جَبّارٍ فاجرٍ، وَ سُلطانٍ جائرٍ وَ عَدوٍّ قاهرٍ و پناه می‌برم به او، از شرّ شیطان که برمن گناهی را بر گناهانم، می‌افزاید. و دوری می‌جویم به کمک او، از هر ظالم نابکار و پادشاه ستمکار و دشمن قهار. در دلش احساس می‌کرد، بی‌پناه‌ترین آدم دنیاست که با پر و بالی شکسته، گوشه‌ای کز کرده. -اَللّهمَّ اجْعَلنی مِن جُندِکَ، فَاِنَّ جُندَکَ هُمُ الْغالِبون، وَاجْعَلنی مِن حِزبِک فاِنَّ حِزبِکَ هُمُ المُفلِحون، وَاجعَلنی مِن اَولِیائِکَ فَاِنَّ اَولیائِکَ لا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون. خدایا قرار بده مرا از سپاهیانت، پس به درستی‌که سپاهیان تو قطعا پیروزند... و قرار بده مرا از حزب خودت ،پس به درستی که حزب تو قطعا رستگارند. و قرار بده مرا از اولیاء خودت، به درستی که اولیاءت ترسی بر آن‌ها نیست و محزون نمی‌شوند. ستاره به ذهنش رسید فرشته یکی از همان اولیائی‌ست، که دعا می‌گوید. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part03_مسئله حجاب.mp3
8.93M
🧕حجاب از دیدگاه شهید مطهری3 🧕فلسفه حجاب برای زن در اسلام 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢شعارزن،زندگی،آزادی.... سخنران استاددانشمند 🎤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
خدایا تو را از نشانه‌هایت شناختم... از زنبور درس‌نخوانده‌ای که دقیقترین زاویه‌ها را رسم می‌کند و شفابخش‌ترین داروها را می‌سازد. ای خدای زنبورهای عسل! به من هم یاد بده دنیا را طبق آنچه درست است بسازم و دوای درد خَلقت باشم... 🌼 @Hejabuni 🍯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌گفت: اسلام دروغه! تا آخر ببینین😄😄 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٧٨ ستاره سهیل از اینکه لرزش غمی را در چشمان فرشته دید، به فکر فرو رفت. با صدای آهن
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 79 ستاره سهیل شب بعد، وقتی که به کمک عمو روی مبل جلوی تلویزیون نشست، یاد دو شب پیش افتاد که تا نزدیک صبح با مینو فیلم دیده بودند؛ اما شب بعدش درست برعکس، فرشته آن‌جا حضور داشت. حضور دو رفیق متفاوتش در زندگی، برایش تداعی کننده همان احساسات ضد و نقیضی بود که اغلب، دچارش می‌شد. عمو سینی به دست، کنارش روی مبل نشست. -خب! دخترِ عمو! پات چطوره؟ -از دیشب بهتره، ولی هنوز درد دارم. -بیا این دستپخت دوستته، بنده‌خدا خیلی زحمت کشیده. فکر کنم تا عفت بیاد غذا داریم. نگاهی به بشقاب روبه‌رویش انداخت. یاد فرشته که افتاد دلش گرفت، چقدر خانه بدون صدای خنده‌ها و شیرینش، سوت و کور بود؛کاش خواهری داشت. -عمو، عفت کی میاد؟ -نمیدونم عمو. شاید، دو روز عمو دستی به ریش کوتاهش کشید و عینکش را روی صورتش جا به جا کرد. -میگم... اگه عفت یکم بدخلقی کرد، به دل نگیر عمو، بخاطر داییش خیلی بهم ریخته... نمی‌دونی اونجا چه کار کرد. چندبار حالش بد شد... اورژانس اومد، طول می‌کشه تا با خودش کنار بیاد. ستاره یاد آخرین حرکت عفت افتاد. سر معده‌اش احساس سوزش کرد؛ اشتهای نداشته‌اش کور شد، به قدری که احساس کرد، آب هم روی نمی‌ماند. . سرش را پایین انداخت. با مظلومانه‌ترین شکل ممکن گفت: -چشم. دست عمو را روی موهایش احساس کرد.. -قربون شکلت. با وجود اختلافات زیادی که عمو و ستاره باهم داشتند، اما هردو فوتبالی بودند و این مسئله گاه باعث بوجود آمدن شوخ‌طبعی‌هایی، بین عمو و بردار‌زاده می‌شد. ستاره به شدت طرفدار پرسپولیس و عمو استقلالی بود. با وجود اینکه یادآوری رفتار عفت، حالش را بد کرد، اما دیدن فوتبال همراه عمو، تمام آن احساسات بد را شست و با خود برد. بعد از تمام شدن فوتبال، ستاره آرزو کرد کاش سر تمام مسائل با عمو، چنین نگاه ساده‌ای داشت. دستش در دست عمو بود و لنگان لنگان به طرف اتاق می‌رفت. -خب دیگه، تیم ما شده رسوای عالم هان؟ ستاره خنده زیرکانه‌ای زد. -خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو عمو جون، بیا تو تیم ما، خودم نوکرتم... -نه عموجون، من به تیمم خیانت نمی‌کنم. دستش از دست عمو سر خورد و با تکان شدیدی روی تخت افتاد. از درد لبش را گزید. -ای وای، ببخشید عمو! خیلی دردت گرفت؟ آخی زیر لب گفت: «نه،چیزی نیست.. می‌شه مسکنم از روی میز بهم بدین؟» همین‌که ستاره کمی آرام گرفت، عمو خواست از اتاق بیرون رود که برگشت و پرسید. -عمو، لیست‌های منو ندیدی؟ رنگ از صورتش پرید. -لیست؟ چه جور لیستی عمو؟ -همین برگه‌ها که روی دسته مبل بود. -آهان! گذاشتم بالای میز تلویزیون... گفتم یه‌دفعه..گم نشه. -قربون دستت...هرچی گشتم ندیدمشون. بخواب عمو، بخواب. با رفتن عمو نفس راحتی کشید. نگاهی به گوشی انداخت. کیان و مینو مرتب برایش پیام می‌گذاشتند. سه پیام خوانده نشده از مینو و شش پیام هم از کیان داشت. پیام‌ها را باز نکرد، طبق عادتش هندزفری را در گوشش گذاشت و چشمانش را بست.چشمانش در حال گرم شدن بود که دوباره صدای دینگ پیام آمد. -چرا آن نیستی تو دختر؟ بیداری؟ بیا تو گروه ببین چه خبره؟ ستاره خواست کمی جا‌به‌جا شود، اما انگار پایش را درون یک مرداب عمیق جا گذاشته باشد. آخی گفت و پیام مینو را دوباره خواند. بعد نوشت: -داشتم خواب می‌رفتم، مسکن خوردم، کدوم گروه، نصف شبی؟ -اوه ننه‌جون چه زود می‌خوابی! سرشبه که هنوز... دلسام هستا! دیگر نتوانست تحقیر مینو را تحمل کند و نتش را روشن کرد. وارد تلگرام شد. به گروه جدیدی اضافه شده بود؛ بیشتر بچه‌ها را می‌شناخت. کیان جلوی همه بچه‌ها، برای ستاره ابراز دلتنگی کرده بود. دلسا شکلک درآورده بود. پسری با قیافه نسبتا آشنا، حرف دلسا را تایید کرده بود. ستاره نوشت: -این‌جا معلوم هست چه‌خبره؟ آرش جواب داد: -به‌به ملکه خانم! کجایی بابا؟ کیان پکید از بس خوند! پات چطوره؟ -ممنون، کل گروهو خبر کردین، هان؟ چی خوند حالا؟ آرش با فلشی اشاره کرد که پیام‌های قبلی را بخواند. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعدام نکنید؟!.mp3
10.93M
🎙 💠 اعدام نکنید؟! 🔸 تحلیلی درخصوص شرایط عجیب کنونی 🔸 سخنان حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در مسجد پیامبر(ص) که انگار برای همین امسال است. 📌 برگرفته از جلسات « خطبه فدکیه» 🎵استاد امینی خواه 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا