.
⬆️ ببینید، پس میشه درستش کرد
🔰 حمید رسایی: سرای ایرانی یکی ااز مراکز فروشگاهی بزرگ بود که در طول ماههای گذشته، فیلمهایی از بیحجابی افراد در آن دست به دست میشد و در پاسخ به اعتراضهای مردمی، میگفتند که به تذکرات توجه نمیشود تا اینکه دادستان تذکر جدی داد و مرکز مهر و ماه پلمپ شد.(البته کارهای قضاییش هم درحال پیگیریه)
📽 حالا در فیلمهای جدید، ببینید وضعیت تذکرات متولیان و واکنش مشتریان بیحجاب را ! پس میشه درستش کرد.🙃
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه هایی عجیب میخواند
از شب و روز کربلای حسین
با خجالت به زینبش میگفت:
پسرانم همه فدای حسین💔
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
🍀 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a 🍀 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
۶ روز تا شروع دوره مکالمه باقی مونده ها
دانشگاه حجاب 🇮🇷
اینم هر کی هنوز توی ثوابش شریک نشده بسم الله
ولو یه نخود هم توی این آش بندازی غنیمته
دانشگاه حجاب 🇮🇷
💯 اینجا یاد میگیری 🛠 چه طور آیندت رو بسازی 📿 چه طور ثروتمند با خدا بشی 🔮 چه طور آرزوهات واقعیت بشه
اینم واسه بانوانی که میخوان
کمک خرج خونه که چه عرض کنم
کاری کنن که همسرشون کمک خرج باشه😊
دانشگاه حجاب 🇮🇷
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 #رمان 110 ستاره سهیل -سلام سلام.. خوبی عفتجون؟.. بهبه! چه بویی راه انداختی! آش ر
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
📚 #رمان
111ستاره سهیل
مدتی بود زندگی برایش روی روال افتاده بود، یا اینکه ستاره دیگری شده بود و داشت به همان عادت میکرد.
از اینکه توانسته بود با موفقیت افرادی را جذب کانال شکرگزاری کند به خود میبالید، اما راضی نمیشد به این حد قناعت کند. دلش میخواست به جایگاه مینو و حتی بالاتر برسد. هر هفته مراسم شکرگزاری را با بهانههای مختلف، شرکت میکرد و دوست داشت در آن مکان به جایگاهی برسد.
شمع روشن کردن و یا علی گفتن را جایگزین نماز خواندن کرده بود. چنان تمرکز میکرد که گویی یک مرتاض هندی است.
در کنار فعالیتهای مجازی و مسابقات زیرزمینی کیکبوکسینگ، وقت بخصوصی بر روی حرکات تنفسی یوگا هم میگذاشت.
احساس میکرد برای خودش کسی شده و با آن ستاره بیدستوپای چند ماه پیش حسابی فرق کرده است؛ تا حدی که خواسته رفتن به کلاس دف را، بدون هیچ ترسی با عمویش مطرح کرد.
عمو که در اتاقش به پشتی تکیه داده بود و در حال نوشتن چیزی بود، از بالای عینک نگاهی به ستاره انداخت.
-گفتی کلاس دف؟ دایره دمبک منظورته؟
ستاره چنان خندید که نزدیک بود سرش به لبهی شوفاژ بخورد.
-وای عمو، چقدر شما باحالی! آره همون.
خندهاش را کنترل کرد.
تنها نشانهای که از خواسته ستاره در صورت عمو مشهود بود، یک لبخند ساده بود.
-حالا چی شده یهو میخوای بری کلاس دف؟
-عمو؟ خب حس کردم علاقه دارم دیگه..
ستاره سینی چای را که روی زمین گذاشته بود، کمی به طرف عمویش هل داد.
-خب پس باجم بهم میدی هان؟
دستی به ریشهای جو گندمیاش کشید.
-حالا نمیشه کلاس رسمی نباشه؟
-یعنی چی عمو؟
-خانم یکی از دوستام میتونه کمکت کنه، قابل اعتمادم هست. عفت هم میشناسش زن خوبیه.. حالا ببينم چی میشه.
دستانش را مقابل صورتش بهم زد.
-وای عموجون! الهی من قربونتون بشم. هرکی میخواد باشه، فقط یادم بده.
پرید عمویش را بغل کرد و غرق بوسه کرد.
-بسه دختر! خفهام کردی. حالا بذار ببین میشه یا نه! بوسات هدر میره یهو.
صدای خنده عمو و ستاره از اتاق بیرون زد و تا آشپزخانه ادامه پیدا کرد و به گوش عفت هم رسید.
روز بعد وقتی عمو خبر کلاس خصوصی دف را به ستاره داد، خوشحالی او تکمیل شد و بهانهگیریهای عفت هم بیشتر؛ چشمانش را تابی داد و لیوان دوغ را نزدیک دهانش برد.
-حالا از کجا معلوم مریم خانم بخواد خصوصی درس بده؟
عمو دستانش را بالا برد و الهی شکری گفت.
-نه جانم، قبول کرده دیگه، گفته فردا بیاد. خودشم دف داره، فعلا نیازی نیست تهیه کنه، تا من پولی برسه دستم.
-جوونای این دوره زمونه چه چیزا میخوان، والا! حالا آدم کلاس دف نره از گشنگی میمره؟ همین کارارو میکنین پرو میشن بعد میگین من چکار کردم بچه همچین دراومد.
ستاره عموی کشداری به نشانه اعتراض گفت.
عمو سری بالا برد، به معنای "چیزی نگو، ولش کن"
عفت چین دامنش را صاف کرد و همراه با پارچ خالی دوغ و سبد نصفه سبزی به آشپزخانه رفت.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓