دانشگاه حجاب
1⃣ ☂ زیر چتر شهیدههای نوجوان 🌹شهیده زهرا فارسی بندری 📚 کتاب #شهدای_دانشآموز ✍نویسنده: ناصر کا
سلام سلاااام
یکشنبهی برفیتون بخــــــــــیر❄️☃❄️
میگما ؛ چه پیشنهادی دارید برای اینکه بتونیم برای نوجوانان امروزی راجع به شهدای دانشآموز کار کنیم طوریکه براشون هم جذاب باشه و هم تاثیرگذار ؟
اگر تجربه یا ایدهای دارید برامون بفرستید💚
🆔 @t_haghgoo
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رادیو_معروفانه
👈 بله بیحجاب هم میتونه در دایره انقلاب باشه ، اما ...
🎙توجه❗️این پادکست علیه هیچ گروه و فردی نیست ❌
⭕️ لطفا گوش بدید
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 172ستاره سهیل خواست صفحه گوشی را باز کند که مصطفی چک محکمی توی صورتش گذاشت، دنیا دور
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
173ستاره سهیل
نفس نفس میزد. قفسه سینهاش بالا و پایین میپرید. نگاهش به بینی خونی پریسا افتاد.
رنگ رژ لبش را نمیشد از زیر خون تازه، تشخیص داد.
-بذار براش بگم چه احمقی بوده تا حالا...
شیارهای قرمز خون، دور دندانهایش را گرفته بود وقتی حرف میزد.
-میدونی چرا الان اینجایی؟ چون دستور مینو جونت بوده... دستور گیلاد خان بزرگه... تو فکر کردی کی هستی هی دور و بر مینو میپلکی؟ فکر کردی عاشق چشم و ابروی خوشکلت شدن؟ یا اون دف زدن مسخرهات؟ کدومشون هان؟
با دستش یقه مانتویش را گرفت و محکم کشید.
-اگه پدرت به اصطلاح شهید نبود و عموت بسیجی... کسی برات تره هم خورد نمیکرد.
ستاره پوزخندی زد.
-داری... دروغ میگی... عین... سگ...
-باور نمیکنی، نه! بذار برات بخونم...
مصطفی سر پریسا داد زد.
-وقت نداریم... بس کن!
پریسا غرید.
-نمیتونم... باید با زجر بمیره... باید به وصیت دلسا عمل کنم
خم شد و کاغذی را از کف ماشین برداشت و بازش کرد.
-خوب گوشاتو واکن... این وصیتنامهاتِ...
من... صبرینا شکیبا، فرزند شهید حسین شکیبا... در اعتراضات آبان ماه شرکت کردم و مورد ضرب و شتم شدید نیروهای امنیتی و بسیجی قرار گرفتم...
رفتار وحشیانه آنها، صدمه روحی و جسمی زیادی به من وارد کرده که توان تحملش را ندارم... من به عنوان نماینده نسل جوان اعتراضم را با خون خودم به این مملکت نشان میدهم... انتقام مرا از این انساننماهای پست بگیرید.
امضا، ستاره...
-خوب بود نه؟ تو نباید باور کنی که! مردم باید باور کنن که میکنن...هنوزم فکر میکنی مینو دلش برا یتیمیت سوخته بود؟... هم تو هم اون کیان لعنتی.. خیلی احمقین...
دنیا دور سرش میچرخید. سرش در گودی صندلی ماشین بود و دستانش از دو طرف در اختیار دو تشنه به خونش. اشکش هم دیگر خشک شده بود. مغزش تند تند به کار افتاد و صحنهها یکی یکی جلو چشمش زنده شدند. آشناییاش با کیان و آن دوستی اجباری ورودش به مراسم شکرگزاری و بسیج همه و همه نقشه بود. زندگیاش مثل فیلمی از جلوی چشمانش رژه رفت. داشت بیهوش میشد که با سیلی پریسا چشمانش باز شد.
خودش را در یک قدمی مرگ میدید ترس تمام اندامش را قفل کرده بود؛ بخصوص زبانش را.
-کجا با این عجله؟ هنوز باید بیشتر بفهمی... بیشتر زجر بکشی.
مصطفی دوباره داد زد.
پریسا جوابش را بلندتر داد.
- نمیتونم... دارم خفه میشم...
باید بفهمه... باید زجر بره اون دنیا... بخاطر این کثافت گیلاد کلی تحقیرم کرد... ولی من دم نزدم...
با حرص رو به ستاره کرد.
میدونی کیانو چطوری کشتیم؟ با گوشکوب زدیم تو سرش...
دیوانهوار خندید و ادامه داد.
-چون تخلف کرد... از دستور گیلاد... ولی من تخلف نکردم... من صبر کردم تا وقتش برسه... میدونی تخلف کیان چی بود؟ تخلفش ملیسا بود، خواهرش... گیلاد چشمش دنبال اون عروسک بود... ولی کیان تمرد کرد و سزاشو دید...
ستاره زیر لب زمزمه کرد.
تو روانی هستی... روا...
پریسا جنونآمیز دست ستاره را فشار داد.
-دلسا... فقط بخاطر شعارنویسی لو نرفته بود... اون بخاطر تو کثافت کشته شد... تقصیر تو بود... عوضی... تو جایگاهشو تو گروه آوردی پایین... خودم میکشمت...
مصطفی سیلی محکمی توی صورت پریسا گذاشت.
-داری وقتو تلف میکنی... الان وقت انتقام شخصی نیست...
درد سیلی برایش مهم نبود، فقط کمی رامتر شد. لبخندی زد که دندانهای خونیاش را به نمایش بگذارد.
- حالا یه قربونی خوب داریم... با اون عکسایی که صبح فرستادی برای مینو و این وصیتنامهای که قراره لحظه آخر تو دستت پیدا بشه... خدا میدونه چجوری این مملکتو به آتیش میکشیم...
چشمانش را برای لحظهای بست و باز کرد.رو به مصطفی گفت:
«میتونی شروع کنی، من آمادهام»
آخرین تلاشش را برای زنده ماندن کرد و تکانی به بدنش داد ولی از سه طرف مهار شده بود. دستانش از دو طرف کشیده شدند. میخواست دستش را بیرون بکشد ولی تلاشش بیفایده بود.
صدای مصطفی را شنید.
-اگه آروم باشی... دردت کمتره... تکون نخور...
با چشمانش به مصطفی و دستش که در هوا بلند بود، التماس کرد.
سوزشی در دستش حس کرد و بعد داغ شد.
خون قل قل میجوشید و هر لحظه سفیدی ساق دستش را سرختر میکرد.
قفسه سینهاش بالا و پایین پرید. بوی سار خون در مغزش پیچید. صدای قهقهه و جیغ و تیراندازی دور سرش چرخید.
تصاویر جلو چشمش میلرزیدند، تاریک و روشن میشدند، تا جایی که تاریکی بر همه چیز غلبه کرد و در سکوت فرو رفت.
✍ ف.سادات {طوبی}
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 173ستاره سهیل نفس نفس میزد. قفسه سینهاش بالا و پایین میپرید. نگاهش به بینی خونی
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
ستاره سهیل 174
چشمانش را که به سنگینی دو گوی سرخ آتشین شده بود، باز کرد. تند تند پلک زد. اشک از گوشه چشمان داغش لغزید.
سرش را به دو طرف تکان میداد و ناله ضعیفی از ته گلویش بیرون آمد.
تنها چیزی که یادش میآمد کابوس تلخی بود.
چشمانش را بازتر کرد. همه چیز در هالهای سبز فرو رفته بود.
دوباره چشمانش بسته شد و وقتی بازشان کرد، توانست اطرافش را به وضوح ببیند.
خانم چادری بالای سرش ایستاده بود.
احساس ضعف در تمام بدنش ذره ذره تزریق میشد.
لبهایش چنان به هم چسبیده بودند که فکر میکرد او را از وسط کویر خشکی بیرون کشیدهاند.
ذهنش شروع کرد به کار کردن؛ کویر خشک، بیابان، ماشین، پریسا، مصطفی، جوشش خون، صدای تیراندازی...
از جایش مثل برق گرفتهها پرید.
-کمکم کنین... میخوان منو بکشن... کمک... کمک...
خانم چادری از جایش تکان نخورد.
برانولی که پشت دست چپش بود، کنده شد و دوباره خون با فشار بیرون زد.
وحشت زده به ملافه سفیدی که هر لحظه قرمزتر میشد نگاه میکرد و جیغ میزد.
-خون... خون...
پاهایش را از زیر ملافه سفید، مثل کسی که در حال غرق شدن باشد، تکان میداد.
خون... خون...
پرستارها، پردههای سبز دور تختش را کنار زدند. دو نفر او را خواباندند روی تخت.
دونفر دیگر تند و تند، مشغول بند آوردن خون روی دستش شدند.
همینطور که داشت داد میزد.
-میخوان منو... بکشن... می... خوان... مَ... نو...
صدایش ضعیف و ضعیفتر شد تا اینکه صدایش کاملا ساکت شد، طوری که انگار سالها در خواب بوده است.
✍ ف.سادات {طوبی}
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🌱🌾
🔰 نظرتو راجع به ستاره سهیل
ناشناس بهم بگو ⬇️
https://harfeto.timefriend.net/16758370193934
موج کره ای.mp3
28.39M
📌 موج کره ای 🇰🇷
💠 جلسه سوم
🎧 #پادکست_صوتی
📎 #بی_تی_اس #کیپاپ #kpop
🎧 بی تی اس (BTS) ، اکسو (EXO) ، بلک پینک ( BLACKPINK)
🔴 نفوذ موسیقی کره ای میان دانش آموزان خصوصا دختران ، تدریس شده توسط استاد مجید دهبان
🔺ادامه دارد...
🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❇️ به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دولت،
رئیس جمهور در جلسه یکشنبه ۲۳ بهمن هیئت دولت، گفتهاند :
« در موضوع حجاب همه دستگاههای فرهنگی و رسانهای موظفاند با تبیین رویکرد اقناعی به گسترش فضای عفیفانه کمک و با تولید محتوایی مناسب به وظیفه اجتماعی خود عمل کنند ».
همچنین ایشان بر ضرروت توجه به قانون به عنوان یک اصل مورد تفاهم اجتماعی در مسئله مهم حجاب تاکید کرد.
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆👆حتما ببینید
چند راهکار جالب و مهم👇
👌 برای شروع حال خوب
😍چکار کنم حالم خوب وهمیشه شاد باشم💚
━═━🍃🍃❀🌺❀🍃🍃━═
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓