eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و عرض ادب خدمت همراهان کانال دانشگاه حجاب🌱 بویژه نوجوون‌های گل و نازنین🌸 🔸چیزی که چند سالی هست همه‌مون شاهدش هستیم شکل گیری یه موج از عاشقان «گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک» و دین زرتشت بویژه در بین نوجوانان هست. 🔹و از نظرشون دین زرتشت انقد ناز و مهربون و گوگولی هست که نگو مخصوصا نسبت به بانوان! ✅ برای روشن شدن دوستان هر روز قسمتی از کتاب های این دین و رفتار زرتشتیان با زنان و دختران رو با هم مرور می‌کنیم!👇 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔻زن دشتان در تفکر زرتشتیان : زرتشتیان،دختران و زنان خود را در ایام عادت ماهانه (دشتان) در و نگه می داشتند.چون معتقد بودند زنان و دختران در این ایام،نجس و پلید هستند.* 😡 ❌حتما عکس ها باز شوند‼️ (وندیداد /فصل شانزدهم/زن دشتان و وظایف وی/ شستشوی زن دشتان با ادرار گاو و آب) 😱🤢 *مری بویس،زردشتیان باورها و آداب دینی آن‌ها،ترجمه عسکر بهرامی، ص۲۱۴ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅قهر زن و شوهر ممنوع ⛔️ 🔰 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 187 ستاره سهیل با صدای ظریفی و بلندی که شنید، چشمانش باز شد. _بلند شو ملاقاتی داری! رو
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 188 ستاره سهیل بالاخره به حرف آمد. صورتش در لباس نیلی که پوشیده بود حسابی دلش را لرزاند. _صبرینا خانم... من شما رو خوب می‌شناسم می‌دونم چه دختر معصوم و مهربونی هستی... لبش را گزید. دستش را روی قلبش گذاشت و فشار داد. می‌خواست قلبش را ساکت کند. صدای محراب را خوب نمی شنید. حتما اشتباه شنیده بود "صبرینا خانم"؟ "شما"؟ محراب درباره ساکت شد. فقط کمی از آخرین باری که دیده بودش نا آرام تر به نظر می رسید. _صَبــ... وسط حرفش پرید. با آن صدای خش دار خروسی اش! _تو...تو... ازینایی؟ و محراب دوباره سکوت کرد. دو دستی سرش را گرفت. _منو... بازی... دادی؟ حس می‌کرد در دو درونش زلزله ای بپا شده. محراب تلاش می کرد که توضیح دهد. _تو خیلی وقته بازی خوردی... خودت خبر نداشتی... من فقط اومدم که از این بازی کثیف بکشمت بیرون، قبل از اینکه کیش و مات بشی. و بعد از روی صندلی بلند شد. ستاره سرش را بالاتر گرفت. به نظرش رسید محراب چقدر از او بلندتر است. با التماس و خشم نگاهش می‌کرد. اشک های شیب دارش از زیر روسری سر می خوردند و گوشش را قلقلک می‌دادند. _من اومدم اینجا... که بهت بگم باهاشون همکاری کنی... به نفعته! با نگاهش محراب را تا دم در بدرقه کرد. محراب زنگ کنار در را فشار داد. در با صدای دَنگی باز شد. بعد با کمی مکث از اتاق خارج شد. نگاه خیس ستاره پشت در جا ماند. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 188 ستاره سهیل بالاخره به حرف آمد. صورتش در لباس نیلی که پوشیده بود حسابی دلش را لرزاند.
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 189 ستاره سهیل باورش نمی‌شد. دیگر به هیچ چیز باور نداشت. محراب، محرابی که دلش به او عادت کرده بود، مثل مینو... نفسش بالا نمی‌آمد. چقدر زخم خورده بود. چقدر درد داشت. صدای پرستار را دایره وار می‌شنید. _جای سرنگ نداره... کبود شده...اون دستشو بده. چشمانش را باز کرد. نگاهش افتاد به دست چپش. سرنگ داشت در دستش می‌چرخید. ضعفش زد. _رگ نداره. _بده من... بهوش اومد... چشمانش را بست. صدای تکه تکه شدن قلبش را شنید. ولی کسی نبود. حتی خودش هم برای خودش نبود. گلویش تیر می‌کشید، سرش هم! چشمانش سوخت. محتاج بیهوشی محض بود. آرام‌بخش که برایش تجویز شده بود برای مدت کوتاهی آتش دلش را کمی خنک تر کرد. روی تخت می نشست و خودش را مچاله می کرد زیر پتو. از همه چیز می ترسید. از مهتابی های سفید بالای سرش، از چهار دوربین گوشه اتاق، از دیوارهای ساکت و سرد، از صدای شر شر آب! از سینی غذای پری که می‌آمد و پر برمی‌گشت. از کوچکترین صدایی، از سکوت. نمی دانست چرا نمی مُرد! روزی که دلش نمی خواست بالاخره فرارسید. دو مامور خانم برای بردنش آمدند. بعد از اینکه نگاهی به صورت لاغر و مهتابی اش کردند، با همان چشم بند همیشگی سلولش را ترک کرد. افکار مزاحم توی سرش ولوله به پا کرده بود. صحنه اعدامش جلوی چشمش رژه می ‌رفت. ماشین که تکان می‌خورد دل و روده‌اش به هم می‌ریخت. مسیر دادگاه را دو باره بالا آورد. آیدی نویسنده👇 @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
توضیح 👇 آدم ها تو وجودشون انگیزه های خیانت میتونن داشته باشن گرچه ظاهرا مذهبی باشن یه پیشنهاد مالی میتونه اون انگیزه هارو بیدار کنه، یا حسادت، یا انتقام.... هرچیزی... عفت این انگیزه ها رو داشت. نفاق، چیزیه که خیلی اسلام رو به خطر می‌ندازه. هممون باید مراقب انگیزه هامون باشیم تا عاقبت بخیر بشیم ان شاء الله 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجت الاسلام پناهیان ؛ چشم چران بخواند یا نه؟ ان صلاته تنهاه یوما ما.mp3
1.23M
🗣حجت الاسلام پناهیان ؛ چشم چران ها با این شیوه اصلاح می شوند 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
430.1K
🙈 ویس برا دانش پژوهمـون هست. 😊 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a 9 مـــاهــــه عــربــی صـحـبـت کـنید. 💛 «💯 درصــــد تــضـــمـــیـــنـــی» ❤️ مـدرک مـعـتبـر از وزارت ارشـــاد 💚 توسط اسـتـاد درجه ۱ کــشــوری 💜 ارزان + آفـلایـن + داخـل ایــتــا 🧡 الان پول هم نداری فـدای سـرت 😊 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a نمیگم عضو شو. ولی میگم ضرر نکن
دانشگاه حجاب
🙈 ویس برا دانش پژوهمـون هست. 😊 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a 9 مـــاهــــه عــربــی صـحـ
دوستانی که قصد دارید مکالمه عربی یاد بگیرید از فرصت باقیمونده جا نمونید
حوریان بهشتی بعد از دیدن "چهارتا حوری" در داروخانه اسدی 🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 از " محمد علی کِلی " میپرسه چرا خانومت دﺍره!؟ و جواب تامل بر انگیز محمد علی! .🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔻زن دشتان در تفکر زرتشتیان : زرتشتیان،دختران و زنان خود را در ایام عادت ماهانه (دشتان) در #اصطبل و
♨️ بنظرتون انسانیت حکم میکنه با زن بارداری که فرزند مرده بدنیا میاره چه برخوردی بشه؟ حتما میگید باید از نظر جسمی تقویت بشه و ازلحاظ عاطفی خوب بهش رسیدگی بشه💚 حالا دوست دارید بدونید دین زرتشت در وندیداد اوستا ، فصل ۵ ، ص ۱۲۷ به بعد ، چه نسخه‌ای تجویز میکنه؟!👇👇 برای این زن یک حصار بنا کنن که از شاخه برسم و اب و اتش و مرد پارسا ۳۰ گام فاصله داشته باشه و نخستین خوراکش خاکستر آمیخته با ادرار گاو باشه‼️😱😰🤢 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#ما_بیشماریم سلام صبحت بخیر 😍🌸 پستای ما بیشماریمو دنبال میکردی؟ اگه آره بیا یه چیز جالب بهت بگم..
اگه از دیدن بی حجابا اعصابت به هم ریخته، این گزارش مهم سه چهار خطی رو حتما ببین... 😍 هرکی دیده شگفت زده شده😱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 189 ستاره سهیل باورش نمی‌شد. دیگر به هیچ چیز باور نداشت. محراب، محرابی که دلش به او عادت ک
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 190 ستاره سهیل تعادل نصفه و نیمه اش را حفظ کرد تا روی پا بایستد. زمین زیر پایش سر می خورد. چشمان پف کرده اش را به زحمت چرخاند. تصاویر برایش تار و روشن می شدند. مثل دوربینی که لنزش کثیف شده باشد. چهره مبهمی از مینو و گیلاد در ردیف صندلی های قهوه‌ای دید. نگاه مضطربش را دزدید. صحنه قیامت برایش برپا شده بود. نگاه سنگین مینو و میلاد را پشت سرش حس می‌کرد. قاضی داشت حرف می‌زد -جلسه رسیدگی به... تمرکز نداشت. پیشانی‌اش را به کف دست عرق کرده اش تکیه داد. صدای نفس هایش با جو سنگین دادگاه روی قلبش سنگینی می‌کرد. سرش را بالا آورد. دوباره حالت تهوع داشت. به مامور کنارش گفت:« وکیلم... بگین... بیاد...» یکی از مامور ها بلند شد و به طرف خانمی رفت که مانتو شلوار سرمه ای پوشیده بود. دلش می‌خواست سر برگرداند و عمویش را بین صندلی ها پیدا کند. اما سرش روی گردنش سنگینی می‌کرد. مدام کلمه اعدام در گوشش می پیچید. وکیل کنارش نشست. سرش را جلو آورد. _چیزی می‌خواستی بگی؟ به التماس افتاد. _تو رو خدا... بگین به نفس نفس افتاد. _اول پرونده... من... قلبش بدون توقف می‌زد. خانم وکیل کنار قاضی رفت و چیزی در گوشش زمزمه کرد. متوجه نشد قاضی سر تکان داد یا نه! سرش را بین دستانش گرفت. پاهایش توی دمپایی آبی بی حس شده بود. @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 190 ستاره سهیل تعادل نصفه و نیمه اش را حفظ کرد تا روی پا بایستد. زمین زیر پایش سر می خورد.
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 191 ستاره سهیل اسمش را از زبان قاضی شنید. قلبش محکم تر کوبید. از ستاره دعوت کرد که پشت جایگاه بایستد و خودش را معرفی کند. گوش هایش انگار در یک لحظه کر شدند. مأمور خانم بازویش را گرفت تا بلندش کند. با هر قدم که به سمت جایگاه برمی داشت، یک درجه رنگش سفید تر می شد. حس می کرد کوهی را پشتش گذاشته اند. از پشت جایگاه نگاهش به چشمان وحشی مینو و چانه تیز گیلاد افتادم که از عصبانیت می‌لرزید. نگاهش را برگرداند. دستش را به جایگاه گرفت. هر لحظه احتمال می‌داد نقش زمین شود. _من... صبرینا... شکیبا... فرزند ...حسینِ در دلش غوغا به پا شد "بابا ...کجایی؟... من می‌ترسم... اشکش فرو ریخت. _معروف به ستاره... قاضی شروع به تفهیم اتهام کرد. بسه! بسه! لبه جایگاه را محکم تر گرفت. جای زخم دستش تیر کشید. قاضی هنوز داشت حرف می‌زد. تحملش تمام شد. داد زد. _بس کنین... اینا... اعترافات ...خودمه... همه رو ...قبول دارم... انگار داشت می‌دوید. اکسیژن کم آورده بود. _زودتر تمومش کنین. گلویش نبض زد. خودش را برای شنیدن بدترین خبر دنیا آماده کرده بود. سکوت سردی، بر فضای سنگین جلسه حاکم شده بود. ✍️ف. سادات(طوبی) 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓