eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چرا زیبایی زنان را میپوشانید؟.mp3
1.87M
🔰 چرا زیبایی خدادادی زنان رو میپوشونید؟! 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ اندیشکده فکر فردا و دفتر مطالعات گفتمان انقلاب اسلامی برگزار می‌کنند: 💥سلسله نشست های حجاب، ملاحظات و الزامات حکمرانی.💥 ✅ با حضور اساتید برجسته حوزه ، دانشگاه و فعالان عفاف و حجاب. 🗓 زمان: 6 بهمن تا 20 اسفندماه 1401 (حوزه علمیه قم) …………………………… 📝 همچنین اندیشوران و پژوهشگران محترم می‌توانند تا تاریخ ۲۰ اسفند ایده‌های خود در زمینه گسترش فرهنگ عفاف و حجاب را ارسال کنند. 💢 طرح‌های خود را به آیدی زیر ارسال فرمایید:👇 🆔 @fekrefarda 🆔 @D_gofteman 🎁 در پایان از ایده‌های برگزیده تقدیر خواهد شد.
14.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ جمهوری اسلامی به تکنولوژی جدید تو شکنجه اجباری رسیده!!!🤓 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دانشگاه حجاب
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍 👉🏻 @f_v_7951 منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩 🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
؟ سلام. من از حدود شش هفت سالگی چادر سر می کردم... شاید به خاطر چادری بودن مادرم و علاقه ام به ایشون. چادر سر کردم؛بدون اینکه بدونم چرا؟ بعدها که بزرگتر شدم مطالب بیشتری راجب فوایدش خوندم ؛اما قانع نشدم... حس می کردم دلیل محکمتری باید پشتش باشه... حس می کردم فلسفه ی این پارچه ی مقدس خیلی عمیقتر از این حرفاست... به مطالبی هم رسیدم که تا حدودی قانعم کرد... همه ی ما اومدیم در این دنیا برای رسیدن به خدا... کدوم دزدی بدتر از دزدیدن توجه آدم هاست؟ و در این مورد مرد و زن هم نداره... هرکدوم مسئولن... اوایل که درکی از چادر نداشتم؛خونه ی فامیل چادرمو در می آوردم... اما الان می فهمم چه قدر غیر منطقی بوده کارم... نامحرم،نامحرمه...آشنا و غریبه نداره... دوستان... الان تو گذشتم حسرت یه کاری رو می خورم... که امیدوارم هیچ وقت شما گرفتار این حسرت نشید... من چادری بودم؛اما با مانتو و شال بسیار رنگی و شیک... و این یه بی حرمتی بزرگ به چادره... الان خداروشکر سعی می کنم آراسته باشم؛اما در انتخاب رنگ مانتو و روسری هم خیلی دقت می کنم. امیدوارم این یادگاری مقدس از مادرمون رو سرتون بمونه با عشق و عقل... ـــــــــــــــــــــ ارسال خاطرات: @f_v_7951 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 206ستاره سهیل ستاره خنده تلخی کرد. _بعد از اینکه یه همچین اتفاقی برات بیفته، دیگه
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 207 ستاره سهیل ستاره با تعجب پرسید - مگه صابر شوهرت نیست؟ فرشته قاه قاه خندید. -شوهرم؟ کی گفته صابر شوهرمه؟ هنوز داشت با صدای بلند می‌خندید که ستاره عصبی شد. -چرا میخندی؟ -آخه صابر داداشمه. نمی‌دونم چرا اینجوری فکر کردی! ستاره سرش را پایین انداخت. عذاب وجدانی که اذیتش می‌کرد، کمتر شد. یاد اخم صابر افتاد. نگاهی به سر و ضعش انداخت. شاید اگر دوباره می‌دیدش. تعجب می‌کرد. خبری از آن آرایش ثابت روی صورتش نبود. شاید اگر دوباره می‌دیدش دیگر اخم نمی‌کرد. -خوبی؟ -اِ... آره... از تو حرفات... نمی‌دونم... شاید تصور خودم. دوباره سرش را گرفت، بالا. منتظر ادامه حرفش شد. -وقتی آدم اشتباهی میکنه، بعدش دلش میخواد جبران کنه... ولی، هرچی بیشتر سعی میکنه، میفهمه، که اصلاً جبران شدنی نیست. من برخلاف بقیه، حالتو بهتر می فهمم. نامزدم، صادق... مکث کوتاهی می‌کند. دوست... صابر بود. زیاد با هم بیرون می‌رفتن... باهاشون رفت و آمد خونوادگی داشتیم. وقتی عقد کردیم... مثل الان مذهبی نبودم . کف دستانش را روی هم می‌گذارد. سرش را لحظه‌ای تکیه می‌دهد، به دستش. -مثل خیلی از جوونا تو سرم پر از شبهه بود. شاگرد زرنگ کلاس بودم. می‌خواستم پزشکی بخونم. بعدم برای تخصص، برم خارج. از این جور آرزوها... ستاره پرسید: «ولی خونوادتون که مذهبی‌ان که؟» -آره، خیلی... همینم الانم خیلی ها، مذهبی بودنو می‌ذارن پای اُملی... منم بخاطر جوی که بود این جوری فکر می‌کردن. می‌خواستم مثلا روشنفکر باشم.... ستاره یاد خودش افتاد. فرشته ادامه داد. -دنیای من پیشرفت و امکانات و رفاه بود. دنیای صادق، شهادت!... دنیاهامون به هم ربطی نداشت... من مسخرش می‌کردم. می‌گفتم تو دل مرده‌ای، تو فقط فکر مردنی... زندگی نمی‌کنی، اصلاً! - یعنی افسرده بود؟ فرشته خندید. -نمیدونم، چه جوری بگم؟ سخته برام. از نظر فرشته ای که همش آهنگ گوش می‌داد و می‌رقصید و بیرون قاطی دوستاش بود، آره! ولی از نظر فرشته ای که الان هستم، نه! خیلی هم شوخ بود. اهل کوه و رستوران و جگرکی بود. پیتزا زیاد دوست دوشت. فرشته روی نقطه نامعلومی از جلد کتاب خیره شد. -از نظر منو دوستام، هرکی آهنگ گوش نمی‌داد، هرکی می‌رفت روضه، افسرده بود. می‌دونی همه چیو باهم قاطی کرده بودم. زود حکم آدما رو می‌دادم و راحت قضاوتشون می‌کردم. -خوب اصلا چرا با هم ازدواج کردی؟ -به دلایل خیلی پیش پا افتاده؛ چون می‌شناختیم همو... چون... دوباره بغض کرد. نفس عمیقی کشید. - چون صادق عاشق شده بود. با خودش فکر می‌کرد، اگه ازدواج کنیم حتماً درست میشم. ستاره پرسید: «جدا شدین؟» فرشته و خنده تلخی کرد. -جدامون کردن. -کی؟ -عزرائیل! 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓