10.mp3
3.37M
🎵 آموزش کاربردی
#امر_به_معروف و #نهی_از_منکر
🔅جلسه ۱۰
⚜️ آیا اجازه پدر ، شوهر یا استاد برای امر و نهی کردن شرطه ؟
🔷 #واجب_فراموش_شده
🌐 کانال مصطفی شبهه
═ೋ❅ @hejabuni ❅ೋ═
در کنار مزار مطهر سردار دلها
حاج قاسم سلیمانی عزیزمون
به یاد همه دانشگاه حجابیها هستم
پ ن ؛ چون موقع نمازجماعت رسیدیم
اطراف مزار حاجی خلوت بود
#کرمان #شهید_سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
723.5K
#چرا_چادری_شدم
🎓دانشگاه حجابی عزیزمون ۳۶ساله از خرم آباد🌸
═ೋ❅ @hejabuni ❅ೋ═
چند تفاوت از انتخابات ایران و ترکیه براتون بگم:
۱. ترکیه (ازجمله۲۷کشور دنیاس که رأی دادن درش اجباریه مثل بلژیک، برزیل، سنگاپور و برخی ایالتهای آمریکا هم نظام رأی اجباری دارن) اگه رای ندی۳٠٠ لیر جریمه میشی ولی در ایران اینطور نیست
۲.اونجا باید یک نفر رو با مُهر انتخاب کنی و مثل ایران خودکار نمیدن که خط خطی کنی و بامزه بازی دربیاری:)
۳. اونجا روز انتخابات تو هر شهری جز شهر خودت باشی نمیتونی رای بدی
۴. اگه رای ندی باید توضیح بدی یاجریمه بشی و حتی محرومیت موقت از برخی حقوق اجتماعی داشته باشی.
🏴🏴🏴
▪️ دلــــــــــــــــم
▪️ هــــــــوای
▪️ بقــــیع
▪️ دارد
#تولیدی | #پروفایل | #شهادت_امام_صادق ع
═ೋ● @hejabuni ●ೋ═
دانشگاه حجاب
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 40 این سوال برا برگردوندن اعتماد به نفس خوبه چون زیاد سخت
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 41 👇
دانشگاه حجاب
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 41 👇
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 41👇
توی فاصله بین دو کلاس داخل محوطه دانشگاه با فائزه قدم میزدیم و میحرفیدیم.
- میدونی توی این مرحله با چند نفر باید مسابقه بدیم؟
یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و گفت:
- نابغه! این سوالی بود که خودم سر کلاس ازت پرسیدما!
- خب حالا! ثبت جهانی که نکردی! مهم جوابشه.
پاشو به درخت تکیه زد و گفت:
- توی مرحله دوم فقط باید با نفرات برتر دانشگاه های دولتی رقابت کنیم.
از هر دانشگاه هم که سه نفر بیشتر به این مرحله نرسیدن.
فکر نمیکنم تعداد زیادی باشیم. البته رقابت با یه عده بچه زرنگ، کمشم زیاده.
به نشونه تایید سرم رو تکونی دادم.
ادامه داد و گفت:
- دیشب توی اینترنت میگشتم، دیدم حدود صد و چهل پنجاه تایی دانشگاه دولتی در سطح کشور داریم.
- یعنی توی این مرحله یه چیزی حدود 450 تا رقیب داریم؟
- آره و برای رسیدن به مرحله آخر بین این 450 نفر، باید جزء 3 تای اول باشیم.
حرفش که تموم شد ساکت شد.
دستاش رو بغل گرفته بود. توی فکر رفته بود..
نمیدونم فکر چه جور جایی هست که میشه توش فرو رفت!
یا هیچوقت نفهمیدم که ما دستا رو بغل میکنیم یا دستا ما رو بغل میکنن1
به نظر میاد اونا ما رو بغل میکنن! اگر ما جدای از دستامون باشیم چه طور اونا رو بغل میکنیم؟
اصلا مگه بغل کردن بدون دست هم میشه؟
لابد این بغل کردن دست یه عشق یک طرفه هست.
خوب شد من رشته زبان فارسی نرفتم!
و الا همون روز اولی حتما اخراج میشدم!
- فائزه کجایی؟
- هااا؟
- ها چیه. بگو جانم. به نظرت میتونیم؟!
- چیو میتونیم؟!
- اینکه به قله اورست صعود کنیم. به نظر کار مشکلی میاد؟
چشماش گرد شد!
- قله اورست؟
- شیرین میزنیا! همین مسابقه رو میگم دیگه. به نظرت میتونیم برنده بشیم؟
شونه هاش رو بالا انداخت
- نمیدونم. رقیبامون یه عده بچه مخ هستن! چشمم آب نمیخوره.
با غرور گفتم:
- آره ولی ما هم از سر راه نیومدیم!
- من که امید ندارم. فک نمیکنم بشه ولی اگه بشه چی هم میشه ها!
با دست چندتا پشت شونش زدم و مثل بزرگ ترها شروع کردم به نصیحت کردن!
- کار که نشد نداره دختر!
خیلی جدی و سنگین گفت:
- آره درست میگی. باهات موافقم حق با توئه. ما میتونیم... چرا نتونیم. فقط کافیه تمرکزمون رو بذاریم روی اینکه سوال ها رو چه جوری به دست بیاریم!
- واا! فائزه!! دارم جدی میگما!
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
- یه چیزی برا خودت میگی خب! کلاس انگیزه و امید بخشی که نیومدی هانیه جان!
توی خونه چی میخوری که اینقدر بالا بالا میپری!
میبینی توی پرت نمیزنم به این معنی نیست که داری درست میگی!
من تا همینجاشم فکر نمیکردم قبول بشیم!
تو هم اگه فکر میکنی خیلی زرنگی واسه اعتماد به نفس کاذبته! جو گرفتت!
یه دکتر خوب میشناسم. روان شناس خوبیه. میخوای معرفیت کنم؟
- نخیر. خودت رو معرفی کن!
تو چرا هنوز شروع نشده خودت رو باختی؟!
تا اینجاش که خوب اومدیم. بقیش رو هم میریم.
هوفی کشید. چند ثانیه ای مکث کرد و شمرده شمرده گفت:
- ببین هانیه! با حلوا حلوا کردن دهن شیرین نمیشه!
خیلی از اونایی که باید باهاشون رقابت کنیم جزء بهترینان.
حتی رتبه بندی علمی دانشگاهشون از دانشگاه ما هم بالاتره.
به چی امید بستی؟!
بدجوری نا امیدی توی چهرش موج میزد.
خندیدم و گفتم
- دِ نشد دیگه. ما هم پخمه نیستیم! مثلا نخبه ایم!
خندید و با تمسخر گفت:
- آره! مثلا.
فقط من و تو نخبه ایم!
اونام همشون تُخمه اَن!
از رتبه بندی دانشگاهشون هم معلومه که اصلا چیزی بارشون نیست!
نمیدونم چرا هی رتبه دانشگاهمون رو توی سرمون میزد!
- خب دانشگاه ما هم خوبه. حالا شاید توی رتبه بندی دانشگاه های کشور اول نباشیم ولی آخرم نیستیم.
اصلا مگه این دلیل میشه هر کی اونجاست زرنگ باشه و هر کی اینجاست گاگول؟!
نگید که نمیدونید گاگول یعنی چی؟
هنوز هفت هشت دقیقه ای تا شروع کلاس بعدی مونده بود.
خودمم میدونستم رقابت آسونی پیش رومون نیست
ولی قبول شکست قبل از شکست، از خود شکست ضایع تره!
فرض کن هنوز جنگ شروع نشده از ترس دشمن بری تسلیمش بشی!
دوست داشتم امید رو به فائزه برگردونم.
با این انگیزه و پیش بینی آینده هیچی نمیشدیم!
همیشه اعتقاد دارم باید باور داشته باشی که میشه تا بشه.
خودمم مطمئن نبودم و نگرانی رو داشتم اما تسلیم نمیشم!
شکست با عزت بهتر از تسلیم شدن با ذلته!
اووووف. جمله رو حال کردید! یادم نیست کجا شنیدم. ولی خیلی جذاب بود!
✍ مجتبی مختاری
🆔 نظرات درباره رمان
@mokhtari355👈
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب
واجب فراموش شده جلسه 11.mp3
2.02M
🎵 آموزش کاربردی #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر
🔅جلسه ۱۱
⚜️ میترسم با امر و نهی کردن طرف مقابل کلا از دین زده بشه ، نباید دیگه این کار رو بکنم ؟
🔷 #واجب_فراموش_شده
🌐 کانال مصطفی شبهه
═ೋ❅ @hejabuni ❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
⭕️ کلیپی دردناک اما درست
از بعضی خطاهای جبران ناپذیر والدین در برخورد با دختران...
═ೋ❅ @hejabuni ❅ೋ═
«پاشنه بلند در کافه» به بازار نشر رسید
📚 رمان #پاشنه_بلند_در_کافه توسط باشگاه نویسندگان اندیشکده راهبردی سعداء، به قلم عفت خادمی پور بغداده در ۵ فصل و شمارگان هزار نسخه، از سوی نشر معارف به چاپ رسید.
📚 روایت داستانی این رمان، مستندگونه است و عدالت اجتماعی در جمهوری اسلامی را به چالش کشیده است...
🌐 ادامه خبر را بخوانید...
https://b2n.ir/w95118
🔴 پیوند خرید با تخفیف این کتاب از نمایشگاه بینالمللی کتاب👇
https://b2n.ir/k72403
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
دانشگاه حجاب
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 41👇 توی فاصله بین دو کلاس داخل محوطه دانشگاه با ف
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 👇42
جدیتم رو توی چشام ریختم و محکم نگاهش کردم.
اینم از تمرین قدرت بیان!
- ببین فائزه! وقتی صحبت از اول و دومدی میشه باید ببینیم ملاک رتبه بندی چی بوده،
الان رتبه بندی دانشگاه ها بر اساس تعداد مقالات داخلی و بین المللی و ژورنال ها و این جور چیزاست.
حتی تعداد همایش ها و تعداد اخبار یه دانشگاه رو هم توی رتبه بندی علمیش در نظر میگیرن!
خب این ها که ملاک بهتر بودن دانشجوهاش نیست!
قطعا ملاک وزارت علوم برای این رتبه بندی ها هوش و تمرکز و اینجور چیزا نبوده!
اما ما الان قراره با اون ها مسابقه هوش داشته باشیم! نه رقابت در تعداد اخبار!
پس هیچ دلیلی واسه نا امیدی وجود نداره.
هیچی هم از اون ها کم نداریم.
از خیلی هاشون هم سرتریم.
تااامام!
- پخخخخخخ.. سلااام بچه ها.
چه قدر رو مخ بودن درجات زیادی داره!
یکی بی هوا از پشت پِخِّت کنه جا میخوری دیگه. نمیخوری؟
شما رو نمیدونم. ولی من که میخورم!
- سلااام و درد! زهرم رو ترکوندی!
الناز گور به گور شده بود که نیشش هم تا بنا گوش باز بود و مثل گوریل داشت میخندید!
از این لحاظ میگم مثل گوریل که وقتی میخنده، اون شکم گنده ش بالا و پایین میره!
نپرسید مگه گوریل وقتی میخنده شکمش بالا پایین میره. نمیدونم لابد میره دیگه! یه مثال بود!
فائزه هم ترسید و یه قلمبه بارش کرد! ولی من بیشتر ترسیدم.
دو دستم رو به پهلو گرفتم و شاکی پرسیدم:
- توی نمیخوای آدم بشی؟
این الناز ما هم که به خلاف اسمش اصلا ناز نداره
خدایا یه بهترش رو نصیبمون میکردی چی میشد؟
خوبیش اینه البته دختر با جنبه ای هست.
هر چی هم فحشش بدی ککش نمیگزه
فقط یه کمی پیش فعالی بچگیش ادامه دار شده!
- نمیشه تو یه بار مثل دخترای خوب بیای! بذار برا یه بارم که شده بهت بگیم الناز خانم!
- حرص نخور هانی جون! از الان باید تمرین کنی که پسفردا شوهرت ترسوندت زارتی نگی طلاق میخواام!
مشاوره خانواده هم شده حالا برا من!
تمرین پخ برای زندگی آینده!
میدونستم الان هر چه بگم یه جوابی توی آستینش برا گفتن داره!
باهاش کل کل نکردم و حال گیریش رو سپردم واسه یه فرصت مناسب!
فائزه گفت:
- اینجا چه کار میکنی؟! راه گم کردی؟!
- اومدم حال و احوال استعدادهای دانشگاهمون رو بپرسم. کسی که اذیتتون نکرده؟!
خندیدم و گفتم:
- تا تو هستی بقیه اذیتمون نمیکنن! همه بلاها با هم سر یه نفر نمیاد!
- ای بابا! حالا هر چی میخواید بگید. یه روزی که نباشم اونوقت قدرم رو میدونین.
این همه بدش رو گفتم اینم بگم دختر باحالیه.
توی یه جمعی که باشه اون جمع بی حال نمیمونه.
آخه هر طوری هست سیخش رو به یکی میریزه.
الناز پرسید:
- راستی بچه ها یه سوال!
فائزه صدایی صاف کرد و گفت:
- بپرس دخترم. هر چی سوال داری بپرس!
الناز سر به سرش نذاشت و ادامه داد:
- میگم حوزه های علمیه برای چی توی آزمون سهمیه دارن!
مگه میخوایم قرآن بخونیم؟!
فائزه زد زیر خنده.
- بالاخره اول هر جلسه قرآنی هم میخونن دیگه!
با تعجب نگاهشون کردم و گفتم:
- واا..! گیر دادینا..!
حالا عیب داره بنده خداها هوش و استعدادشون بالا باشه؟!
الناز سری تکون داد و گفت:
- آره هانیه درست میگه.
ولی فک کنم چون هوش و استعدادشون کم بوده سهمیشون کم تر شده!
چون از کل دانشگاه ها 11 نفر واسه مرحله آخر سهمیه دارن ولی از کل حوزه ها فقط 3 نفر!
به چپ و راست نگاهی کردم و گفتم:
- ببینم میتونید یه کاری کنید بیان هممون رو دستگیر کنن!
خندیدیم ... فائزه گفت:
- حالا جدای از شوخی، واسه چی سهمیشون فقط 3 تاست؟!
گفتم:
- فکر کنم چون تعدادشون کمتر از دانشجوهاست واسه همین سهمیشون هم کمتره!
✍ مجتبی مختاری
🆔 نظرات درباره رمان
@mokhtari355👈
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب
واجب فراموش شده جلسه ۱۲.mp3
1.87M
🎵 آموزش کاربردی #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر
🔅جلسه ۱۲
⚜️ آیا باید حتما طرف مقابل رو قانع کنم ؟
🔷 #واجب_فراموش_شده
🌐 کانال مصطفی شبهه
═ೋ❅ @hejabuni ❅ೋ═