دانشگاه حجاب
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 43 👇
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 43
تیکه کنایه های الناز شروع شد!
با چشای گرده شده گفت:
- باز بافتی هانیه؟! کی گفته کم هستن؟!
یه سر به قم بزنی میبینی یه دنیا مُلّا داریم!
همچی میگه انگار هر روز توی قم داره شیخا رو میشمره!
- خبریه الناز خانم؟!
- بد جوری کینه به دل گرفتی!
نکنه ناراحتی چرا نیومدن خواستگاریت ؟!
فائزه به طرفداری از الناز بلند شد:
خدا نکنه این دو تا با هم همدست بشن!
- به نظرم الناز درست میگه! کم که نیستن!
توی قم آخوند خیلی داریم دیگه. ندیدی بگو ندیدم!
چرا بین این همه کفش، امروز پا کردن توی کفش شیخ ها نمیدونم!
رو کردم سمت فائزه. با کلافگی گفتم:
- گیر دادینا!
خب قم مرکز علمیشونه! بایدم اونجا بیشتر باشن،
تو بری سد آب میبینی کلی آب توشه، تعجب میکنی؟
از فردا میای میگی واااو ما چی همه آب داریم! پس کم آبی دروغه!
خب اونجا آبه نباشه کجا باشه؟
فائزه هوفی کشید و گفت:
- نگو هانیه که هر چی میکشیم از دست همین آخونداست.
به نظر من همون کمشون هم زیاده!
الناز هم با سر تایید و کرد و خندیدن.
امروز این دو تا قفل زده بودن روی آخوندا!
گیر الکی داده بودن دیگه! شیخ ها کمن یا زیاد؟
به ما چه مربوط که چه قدرن!
مگه الان ما مسئول آمار و سرشماری هستیم!
چه دشمنی با شیخ ها دارن نمیدونم!
ولی بدم نمیومد منم سر به سرشون بذارم و یه کم اذیتشون کنم!
انگاری گِل لگد میکردم!
داشتم میگفتم چه کار به من و شما دارن بنده خداها که الناز حرفمو نیمه تموم گذاشت و گفت:
- ما با اونا مشکلی نداریم اونا با ما مشکل دارن!!
شما توی ناز و نعمتی نمیفهمی چی میگم!
باید درد کشیده باشی تا درکم کنی!
فائزه هم در تایید الناز گفت:
راست میگه! بعضی از همین کلاه به سرها بدجوری توی کاسه مردم گذاشتن!
اینا امروز داغ کردن سرد بشو هم نیستن!
- ببینید دخترا! شاید من خوب نفهممتون
ولی همینقدر میدونم توی هر قشری خوب و بد هست!
درست نیست همه رو به یه چشم ببینیم.
5 انگشت یک دست که مثل هم نیستن!
چرا باید همشون رو یه کاسه کنیم!
بعضیا بدن؟ خب. این بعضیا فقط توی قشر آخوندا هستن؟
توی مهندس ها نداریم؟ توی دکترا چی؟
درست نیست گناه یکیو پای همه نوشت.
خوب و بد توی همه جا هست.
بدجوری آمپر چسبونده بودن!
دوست داشتم یه بشکه آب روشون خالی کنم خنک بشن.
از حرصشون بدشون نمیومد سر به تنم نباشه.
فائزه دست از فشار دادن انگشت شستش کشید و یه مشت به شونم زد:
- حالا نمیخواد تو وکیل وصیشون بشی!
آخه تو ته پیازی یا سر پیاز که اینقده ازشون دفاع میکنی!
اصلا تو رو چه به آخوندا..!
این وسط چیزی گیرت میاد لو نمیدی؟!
خندیدم و گفتم:
- حرص نخور پیر میشی
الناز هم با مخلوطی از حرص و غیض با کمی ادویه تند گفت :
- نه بابا این هانیه همینجوریه! کلا رو مخه!
منتظر یکی یه چی بگه تا مخالفت کنه! حالا مهم نیست کی چی بگه!
فائزه لبش رو گاز گرفت با دست به پشت دستش زد و گفت:
- عه عه عه! آدم شاخ در میاره! میدونستین خیلی از دانشجوها میرن آخوند میشن!
چشمای الناز چهار تا شده بود:
- واقعا؟! دانشجوها؟
فائزه ادامه داد:
- آره! حتی شنیدم توی قم یه حوزه هست مخصوص دانشجوهایی که طلبه میشن.
متاسفانه همشون هم تحصیلات دانشگاهی بالا دارن!
یارو یه تخته ش کمه! دکترای ریاضی داره رفته آخوند شده! آخه حیف اینا نبود؟!
جالب بود. این مدلیش رو ندیده بودم!
الناز با تعجب گفت:
- اونا دیگه مغزشون عیب داره!
بدجوری امروز حس انسان دوستیم یا بهتره بگم حرص دادن به دوستام گل کرده بود.
رو کردم به الناز و گفتم:
- حالا هر کی مخالف نظر شما باشه مغزش عیب داره؟!
اگه واقعا این همه تحصیل کرده رفتن اونجا لابد چیزایی دیدن که ما ندیدیم.
توی نمیخوای بری شیخ بشی الناز؟
زدم زیر خنده...!
قیافه الناز دیدنی بود.
فائزه خیلی جدی گفت:
- آره! هانیه درست میگه! حتما یه چیزایی دیدن!
نشنیدی میگن چاه نفت توی جیب شیخاست!
- اگه بنا به شنیدنه اینم هممون شنیدیم که تا چیزیو به چشم خودت ندیدی باور نکن!
چون مردم حرف زیاد میزنن!
فائزه بدجوری حرصش گرفته بود و النازم کم مونده بود موهامو بکشه!
کاری به شیخ ها ندارم. خوب و بدشون پای خودشون.
ولی با حرص دادن این 2 تا اعجوبه دلم خنک میشه.
البته ناگفته نماند هانیه خانم گل یه ویژگی خوب داره.
اونم اینه که پشت سر کسی که نیست ازش دفاع میکنم!
این بار قرعه به شیخا افتاده بود!
توی خونه هم همینه!
وقتی تنهایی با مامان یا بابا حرف میزنم مامانم همیشه میگه تو هوای باباتو داری و بابام میگه تو طرفدار مامانتی!!
اینقدر گرم صحبت بودیم که متوجه خلوت شدن محوطه شده بودیم.
20 دقیقه ای از شروع کلاس گذشته بود و ما شاد و خرّم داشتیم با هم کل کل میکردیم!
✍مجتبی مختاری
🆔 نظرات رمان 👈 @mokhtari355
═ೋ❅📚❅ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
هدایت شده از جهاد تبیین ✌️
حلّال سیاسی؛ نه حلال سیاسی!
✍️محسن قنبریان
• "فعلِ" مجتهد عادل مثل "قول"ش حجت و گویای فتوایش است. اگر وضو گرفتن مرجع خود را دیدید انگار در رساله اش خوانده اید.
• البته "فعل" دلالتش از "قول" کمتر است. مثلا "انجام کاری"، دلالتی بیش از "جواز" ندارد؛ حال آیا "مباح" است یا "مستحب" یا "واجب"؟ دلالتی ندارد.
❓ ایستادن در غرفه یک دختر کم حجاب و سخن گفتن با او و حتی تذکر لسانی ندادنِ شخص اول حکومت اسلامی و یک مرجع تقلید چگونه تحلیل می شود؟!
❗️اینکه به قرینه "حرام سیاسی" خواندنِ "کشف حجاب" توسط ایشان، "کم حجابی"، "حلال سیاسی" تلقی شود؛ صدالبته غلط است.
• فعل ایشان (ایستادن و سخن گفتن)، بر جواز فعل شخص دیگر(کم حجابی) دلالتی ندارد و ملاک همان فتوای ایشان است.
• " تقریر" و سکوت مجتهد هم حجیتش ثابت نیست. در این مورد هم دلالتی بر "سکوت رضایت" نیست!
🔅 اما فعل ایشان، در ایستادن و ملاطفت با کم حجاب، آشکارا بر #ولاء_اجتماعی و طرفینی دلالت دارد.
این ولاء و پیوند اجتماعی(۷۲انفال) خاستگاه نهی از منکر است(۷۱توبه) و رتبتاً مقدم بر آن است (ولو زماناً باهم باشند).
تا این ولاء و پیوند اجتماعی بین "عادل و فاسق"، "متشرّع و لاابالی" و "کسانی که هریک از حیثی تخلفی دارند"، زنده و فعال نباشد، امر و نهی کردن نه روان میشود و نه اثر می گذارد!
ارتقای ولاء و پیوند اجتماعی، #حلّال_سیاسی و مشکل گشای اجتماعی برای تأثیر و تأثر طرفینی و بالتبع اصلاح رفتارهای اجتماعی است.
⬅️ زبانِ فعل رهبر انقلاب، رهنما به حلّال سیاسی بود نه حلال سیاسی!
┏━━ °•🖌•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🖌•°━━┛
قاچاقچی ناموس #ایران به دار مجازات آویخته شد
دلّال دخترها !
بیش از ۸۰۰ دختر رو برای کارهای خلاف شأن انسانیت به خارج از کشور فرستاده بود و امروز خودش به درک رفت.
یه سوال! چرا برای این آشغال هشتک و کمپین برگزار نشد؟!
📍برای امنیت خواهرم ،خواهرت،خواهرامون #شهروز_سخنوری اعدام شد
#الکس
═ೋ❅ @hejabuni ❅ೋ═
30.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 اجرای ویژه برنامه آتلیه زهرایی
🔰در مرکز تجاری ایوان مال
🔰 با حضور خادمین دارالقرآن و هیئت انصارالمهدی عج رکن آباد
🌸 ایده روز دختر
@hejabuni
دانشگاه حجاب
حلّال سیاسی؛ نه حلال سیاسی! ✍️محسن قنبریان • "فعلِ" مجتهد عادل مثل "قول"ش حجت و گویای فتوایش است.
بعضیا در مورد مضمون این پیام پرسیدن که چی می خواد بگه؟!
خلاصه اش اینه که طبق فتوای رهبری و دیگر مراجع بی حجابی حرام هست. و رفتار پدرانه رهبری برای اینه که پیوند سیاسی بین حاکم و مردم روان بشه تا در سایه سار اون امربه معروف و نهی از منکر تاثیر بیشتری داشته باشه.
پس اینکه رهبری در غرفه ی یک شخص کم حجاب توقف کوتاهی داشتند، دلیل بر تایید این عمل نیست.
ملاطفت پدرگونه ی رهبری با غرفه دار هم برای اینه که پیوندهای سیاسی و اجتمایی بین ولی جامعه و آحاد مردم محکمتر بشه. چرا که ولایت طرفینی که از اون به ولاء و دوستی برای خدا و در راه خدا تعبیر میشه، از اهمیت بالایی برخوردار هست. و تا چنین محبتی شکل نگیره امر و نهی موثر واقع نمیشه و یا تاثیرش خیلی کم میشه.
نتیجه نهایی همان است که رهبری فرمودند: نه باید شل حجابی رو حلال سیاسی شمرد و نه اینکه اون رو نشانه و علامت ضدیت با دین تلقی کرد. با رفق و مدارا هم امر به معروف و نهی از منکر انجام داد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
…………………………………………
باغ حرم تو گلشن رضوان است
قم جلوه ای از تجلی ایمان است
🌸🍀🌸
بین حرم تو و امام هشتم
بین الحرمین کشور ایران است
…………………………………………………
🌼 میلاد حضرت معصومه س و روز دختر بر همه دختران عفیف ایران زمین مبارک باد🌼
#استوری بسیااااار زیبا #تولیدی
★ Eitaa.com/afagh_graphi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دانشگاه حجاب
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 43 👇
🔥مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 44 👇
چند روزی به دور دوم آزمون باقی مونده بود.
سیر و سرکه رو اگر میجوشونن نمیدونم اصلا چرا میجوشونن و اگر میجوشه چه جوری میجوشه!
اما دل منم مثل سیر و سرکه میجوشید!
رتبه نیارم بدون هیچ تردیدی صد در صد به فنا میرم!
یکی نیست بگه دختره فلان فلان شده تو برای چی همچین شرطی با مامانت کردی؟!
البته چاره ای هم برام نمونده بود و اگه یادتون باشه این تیر آخرم بود!
اما آزمون.
با توجه به پراکندگی شرکت کننده ها از سراسر کشور، قرار بود توی هر کلان شهری یه دانشگاه متصدی برگزاری آزمون باشه،
اینجا هم دانشگاه تهران متصدی برگزاری این مرحله بود.
بنا بود مثل دور اول، آزمون به صورت کتبی برگزار بشه.
ادامه رمان👇
دانشگاه حجاب
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 43 تیکه کنایه های الناز شروع شد! با چشای گرده شده گفت: - باز
توی خونه بیکار نشسته بودم و هرازگاهی مسافت یخچال تا اتاقم رو طی میکردم
یکسره روی تخت ولو بودم.. فکرم درگیر آزمون بود.
حوصله درس خوندن نداشتم. خوابمم نمیومد
البته میگن خواب دم غروبی خوب نیست و باعث سردرد میشه.
با تعجب نگاه نکنید. مریض که نیستم دروغ بگم!
استادمون میگفت. منم مجانی دارم براتون میگم!
حتما باید پول بدید چیزی یاد بگیرید که باورتون بشه؟
گوشی رو برداشتم و بعد یه دور سه فرمونه توی پیامرسان ها به الناز پیام دادم:
- سلام إلی کجایی؟ کم پیدایی! نیستی!
30 ثانیه نشد صدای دینگ گوشیم بلند شد.
الناز بود. انگار گوشی به دست فقط منتظر پیام من بود!
- سلام هانی جون! خوبم ممنون.
از صبح خونه ام. تا نیم ساعت قبل هم داشتم در و دیوار رو نگاه میکردم!
الانم پای لپتاپ دارم بازی میکنم. چی شده راه گم کردی، یادی از ما کردی؟!
انصافا این سرعت ارسال پیام عادی نیست.
معلومه پای گوشی بزرگ شده که اینقدر سریع تایپ میکنه!
- حال و حوصله درس خوندن نداشتم گفتم اگه وقت داری با هم بریم بیرون.
- وقت که تا دلت بخواد دارم. کجا بریم؟! فائزه هم میاد؟!
- نمیدونم یه جایی میریم دیگه ، میتونیم استخر بریم!
- استخر؟! الان؟! توی این هوای سرد؟! تا بریم شب شده ها!
- چون و چرا نیار دیگه. ادای آدمای تنبلم در نیار.
زود حاضر شو وسائلتم بردار باز عینک منو نگیری!
به فائزه هم خبر میدم. سریع پاشو بیا...
چه قدر خوبه آدم دوستای پایه داشته باشه...
دو ساعت بعد توی استخر بودیم.
قسمت کم عمق استخر کنار هم بودیم.
1 متر و 20 ، 30 ثانت عمق بود.
فقط 10 ثانیه بود عینک استخر رو از روی چشام برداشته بودم!
فائزه آب پاشید توی صورتم.
- ورزشکار شدی هانیه!
- دختره و خل و چل! آب رفت توی چشام!
الناز زد زیر خنده!
جاش بود هر دو شون رو زیر آب خفه کنم!
چشمامو مالیدم، چه قدر کُلُر میزنن به این آب ها!
یه مقدار آب سمتشون پاشیدم ولی دلم خنک نشد.
الان هم وقتش نبود. باید حواسشون پرت میشد تا بشه تلافی کرد.
ابرویی بالا انداختم،
- دیگه به دیگ میگه ته دیگ!
فیلسوفانه نگاهشون کردم.
- من که خیلی وقته ورزش میکنم؛
هم واسه روحیه خوبه هم برا سلامتی
فائزه هم که کافیه من یه چی بگم شروع کنه خلافش حرف زدن!
- مگه چه قدر میخوایم عمر کنیم اینقدر ورزش میکنی؟!
بسه بابا از بروسلی هم جلو زدی هانیه جان!
از اول تا آخر یه ریز حرف میزدیم و مجبور بودیم مثل این پیرها فقط توی آب راه بریم!
الناز هم که تیکه کلامش این شده بود:
"مگه دست و پا رو بستیم! خب برو شنا کن!"
و عمرا اگر میذاشت که شنا کنم!
الناز گفت:
همش ورزش ورزش! خسته نشدی؟ بیا عشق و حالت رو بکن..
4 روز دیگه جوون ناکام نشی! دو سه سال کمتر و بیشتر عمر کن ولی حالش رو ببر!
محض احتیاط عینکم رو از روی گردنم برداشتم و به چشام زدم تا با دیوونه بازی این دخترها و آب ریختناشون چشم درد نشم.
- همچین میگین بذار عشق و حال کنیم انگاری الان دست و پاتون رو بستم آوردمتون اسیری؟!
میگم ورزش کنیم. لب جوخه دار که نیاوردم اعدامتون کنم!
رو کردم به الناز و گفتم:
شما هم که الناز خانم اگر کسی گوشی و کامپیوترت رو ازت بگیره باید دعاش کنی، چون حداقل 50 سال به عمرت اضافه کرده!
حیف این آب نیست؟
همش سرت توی گوشی باشه که چی؟!
هم چشات ضعیف میشه همم عمرتو تلف میکنی، آخرشم هیچی!
فائزه با خنده گفت:
- با اینکه کلا با هانیه مخالفم ولی این بار رو بی راه نمیگه!
- یه کمی علاقت رو عوض کن! به فکر آیندتم باش! باور کن خواستگار بیاد ازت نمیپرسه الان فلان بازی رو تا مرحله چند رسوندی!!! »
الناز انگاری گوشه رینگ بوکس افتاده بود. قبل اینکه حرفی بزنه گفتم:
- حالا کی میاد اینو بگیره! به فکر خودت باش دختر! تو زلیخا نیستی و اینجا هم کاریماما نیست که کمکت کنه!
الناز دیگه حرفی نزد و فقط دنبال این بود که گازم بگیره!
مثلا اومده بودیم ورزش!
از دستش فرار کردم.
چند باری غریق نجات بهمون تذکر داد .
این دو بشر بس که آّبروریزی کردن چیزی نمونده بود از استخر بیرونمون کنن!
منم خودم رو کنترل کردم و به چند بار فرو بردن سر الناز و فائزه به طور نامحسوس به زیر آب اکتفا کردم!
بالاخره بعد 2 ساعت با رفتنمون غریق نجات ها نفس عمیقی کشیدن.
فکر میکنم هیچی نمیتونست اینقدر خوشحالشون کنه!
سکوت و آرامش به فضا برگشت!
همه با چشماشون ما رو تا خروجی استخر بدرقه کردن و شادی عجیبی توی چهره هاشون دیده میشد...!
اگر چه با رفتنمون باعث خوشحالی همه شده بودیم! اما نمیدونم چرا کسی تشکر نکرد!!
✍مجتبی مختاری
🆔 نظرات رمان 👈 @mokhtari355
═ೋ❅📚❅ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا