فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
جا نمونی رفیق. بهشت رو دریاب🌹
🔹خرج کردن برای امیرالمومنین علیهالسلام لیاقت میخواد👌
#مبلّغ_غدیر_باشیم
شرکت در اطعام و ترویج فرهنگ غدیر👇
مجتبی مختاری
6273811174047115________________ 🎐 @speak_Arabic | ترنم حیات
1.14M
⭕️ فوری فوری
❌رفقا اوضاع اصلا خوب نیست
🔺اگه انقلابی هستی و برات مهمه دولت سوم روحانی تشکیل نشه واجبه این صوت رو گوش بدی🔺
📲 تا می تونید برای دوستا و آشنا هاتون ارسال کنید، نکنه ۹تیر افسوس این لحظات رو بخوریم.
🟣 #نه_به_دولت_سوم_روحانی
#سعید_جلیلی
#انتخابات
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_بیستم🎬: شراره برای چندمین بار شماره ترانه را گرفت و بالاخره بعد از کلی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_بیست_یکم🎬:
اذان صبح را گفتند،فاطمه که شب گذشته حتی پلک روی هم نگذاشته بود، اما وانمود میکرد که خواب است،از جا بلند شد و زیر لب گفت: یاالله...امشب هم مثل دیشب، مثل پریشب و مثل شب های قبل با درد و غصه و هزار فکر گذشت،خدایا امروز را به حال من رحم کن و تقدیر بفرما که ما به راحتی به قم بریم و کار شراره را یکسره کنیم.
فاطمه احساس کرد با زدن این حرف کسی نیشخندش می کند، البته این اواخر گاهی صداهایی میشنید، صداهایی واقعی و ترسناک که اغلب کسی هم کنارش نبود و حتی چند بار سایه هایی شاخدار روی سرامیک های آشپزخانه انگار به او خیره شده بود میدید و همزمان صندلی آشپزخانه کشیده میشد و صدای ترق تروق و بسته شدن در یخچال بلند میشد، فاطمه از ترس اینکه به او برچسپ دیوانگی هم بزنند از این حالات به کسی چیزی نمی گفت، حتی به روح الله...البته روح الله روزها بود که در عالم خود غرق بود و هیچ کس،حتی بچه ها جرأت حرف زدن با او را نداشتند.
فاطمه داخل دسشویی شد، دوباره برق دسشویی شروع به پت پت کردن،نمود، واقعا اعصابش ضعیف شده بود، ترجیح داد با برق خاموش وضو بگیرد، شیر آب را باز کرد و دستش را زیر آب برد و ناله اش به هوا رفت، انگار اشتباهی شیر داغ را باز کرده بود، اما فاطمه با خود گفت من شیر سرد را باز کردم چرا آب داغ بود؟!...به هر زحمتی بود وضو گرفت و وارد هال شد.
در فضای نیمه تاریک هال، روح الله را میدید که به نماز ایستاده، دلش خواست به او اقتدا کند، سریع چادر سفید را از روی دسته مبل برداشت و مهر وجانماز هم از روی میز عسلی کنار مبل و می خواست با شتاب خود را به نماز جماعت برساند که انگار پایش به لبه قالی گرفت و فاطمه تلوتلو خوران جلو رفت و باسر به کمر روح الله خورد و روح الله هم دو قدم به جلو پرت شد اما توانست تعادلش را حفظ کند و مانع شکسته شدن نمازش شد.
انگار نیروی نمی خواست که فاطمه فیض نماز جماعت را ببرد، رکوع دوم بود که باز صدای نالهٔ حسین در گوشش پیچید، فاطمه نفهمید چه طور نمازش را تمام کند،اصلا متوجه نشد چی خوانده، نماز را خوانده نخوانده تمام کرد و به سرعت خود را به اتاق بچه ها رساند.
زینب زودتر از او بیدار شده بود و مشغول نوازش حسین بود، اما حسین آرام نمی گرفت، فاطمه روی تخت نشست و حسین را به سینه چسپانید و حسین ناله میکرد و فاطمه اشک میریخت، حسین اشک میریخت و فاطمه ناله میکرد، انگار خسته شده بود از این زندگی، ناخوداگاه زیر لب گفت: کاش از این زندگی راحت میشدم، همه اش درد و غصه و اشک...
انگار اشک ها و قصهٔ غصهٔ مادر، لالایی خوبی برای پسر بود و حسین دوباره مثل فرشته ای پاک و معصوم خواب رفت.
فاطمه حسین را روی تخت خوابانید و به سمت اتاق خوابشان رفت، انگار چیزی ذهنش را قلقلک میداد که باید گوشی اش را به دست بگیرد.
روح الله داخل هال مشغول خواندن دعا و ذکر بود، فاطمه از هال گذشت و داخل اتاق شد و یک راست به سمت گوشی اش رفت
روی مبل چرمی کنار تخت نشست و ناخوداگاه نت گوشی را وصل کرد و بلافاصله چند پیام از شراره توی صفحه مجازی توجهش را جلب کرد...
مردد بود که پیام ها را باز کند یانه؟! اما خیلی عجیب بود بعد از اون اسکرین شات های دو ماه پیش دیگه تا امروز شراره به او پیام نداده بود، یعنی او از کجا میفهمید که امروز اسم شراره دوباره توی زندگیشون پیچیده و به خاطر وجود نحسش راهی قم هستند، درست همین امروز باید پیام بده؟!
فاطمه نمی خواست پیام ها را باز کند چون میفهمید اگر باز کند دوباره اعصابش بهم میریزد، اما انگار اختیاری در کار نبود و انگشت فاطمه خودمختار شده بود، وارد صفحه شراره شد..خدای من!! باورش نمیشد
هرچه بیشتر نگاه می کرد بیشتر روانش بهم میریخت، عکس هایی از روح الله و شراره...اونم توی حرم حضرت معصومه...توی مسجد جمکران...همه عکس ها را نگاه کرد تا رسید به عکسی که شراره و روح الله انگار توی یه باغ بودند، روح الله خیره در نگاه شراره در حالیکه دست در گردن او داشت به او لبخند میزد...
شراره روی عکس ریپ زده بود و نوشته بود، ببین چقدر روح الله خوشحاله، ببین چه عشقی از نگاهش میباره...تو یک آدم اشتباهی هستی توی زندگی روح الله...خودت را بکش کنار....من قول دادم که روح الله را مال خودم کنم ومیکنم چون روح الله من را عاشقانه دوست دارد اما تو را ازسر اجبار نگه داشته....
هق هق فاطمه شدید شد....شاید شراره راست میگه...شاید اون عابد زاهدی که الان روی سجاده نشسته و داره ذکر میگه، یه منافق بیش نیست...اگر منافق نیست این عکسا چی میگن؟! اصلا اینا را کی گرفته و زمزمه ای زیر گوشش میگفت: درسته...شراره مال روح الله ست تو اضافی هستی...
فاطمه درحالیکه از عصبانیت سرتا پایش میلرزید، گوشی را به کناری پرت کرد و با سرعت وارد هال شد
بدون اینکه نگاهی به روح الله بیاندازد یک راست به سمت آشپز خانه رفت، نگاهش خیره به سرویس کارد الماس نشان روبه رو بود و در یک چشم بهم زدن تیزترین چاقو را بیرون کشید و...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
Part14_طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن.mp3
13.75M
قسمت 4⃣1⃣
جلسه چهاردهم: فلسفه نبوت
🌿صفحات ۳۸۱ تا ۴۰۵
✅ "طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن"
اثر حضرت آیت الله خامنه ای
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
.
♻️ جلیلی همچنان در صدر نظرسنجیها
🔰 این آخرین نظرسنجی سازمان صداوسیما قبل از مناظره دیشب است که در آن جلیلی بیش از شبهای دیگر درخشید. قطعا موج مناظره دیشب او را به ۳۰ درصد و پزشکیان را به ۲۰ درصد خواهد رساند.
الحمدلله زمینه خوبی برای اجماع روی دکتر جلیلی فراهم شده. همه منتظر اعلام نظر آقای قالیبافاند تا کار درمشهد تمام شود.
✍ حجت الاسلام حمید رسایی نماینده انقلابی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی
🗳 ستاد مجازی دکتر جلیلی |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 غــــــــــدیر یعنی...
💡نگاهی متفاوت به غدیر
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
♨️ #دکتر_بانکی در جمع نمازگزاران مسجد امام سجاد علیه السلام #اصفهان :
🔆 با حضور جدی مردم در #انتخابات می توانیم همانطور که با تشییع #شهید_رییسی یک حماسه خلق شد ، حماسه ای دیگر خلق کنیم.
🔸علیرغم اینکه در مجموع ، ۴ نفر نامزد جبهه انقلاب آرای بیشتری دارند، اما نامزد رقیب چون یک نفر است در رقابت تک به تک رای بیشتری دارد.
💢 تلاشهای زیادی برای #اجماع نامزدهای جبهه انقلاب انجام گرفت و هنوز ناامید نیستیم که انشالله به اجماع برسند.
✳️ فعلا بر اساس نظرسنجی در بین اعضای جبهه انقلاب صلاح این است که روی نامزدی که بیشترین اقبال را در بین نامزدهای جبهه انقلاب داشته تمرکز کنیم.
▫️بین اصلح و مصلحت باید مصلحت را در نظر گرفت . چرا که الان رای رقیب بالا آمده و افرادی که پشت سر آنها سینه می زنند مدیران دهه نود هستند که بسیاری از آنها جلوی پیشرفت کشور را گرفتند و اکنون شرایط کشور ما دیگر تحمل بازگشت به آن دوره را ندارد.
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
👓 دقایق آخر، عوضِ زدنِ پزشکیان، همه توپخانههای شناسنامهدار اقای جلیلی ریختن رو آقای قالیباف!
بله بله همش ربات و تصادفیه!
❗️ اگر همین دور اول پزشکیان پیروز شد:
کسایی که گفتند قالیباف بدتر از پزشکیانه (#رسایی)
کسایی که گفتند ارزش رای سفید داره (#ثابتی)
کسایی که گفتند جاعل است (#نوباوه)
اینها را جبهه انقلاب تا پاک نکنه هیچ پیشرفتی نخواهد داشت!
خلاصَ
❌ وگرنه بدگویی از آقای جلیلی که کاری نداره...
@HozeTwit
ما الان وسط این رقابت نامزدها در جلب رای و نظر مردم باید یادآوری کنیم: قدرت در جمهوری اسلامی در دست مردم است. در نهایت مردم باید تعیین کنند چه کسی باید در راس قدرت اجرایی کشور قرار گیرد. این یک پیروزی بزرگ است. به هر میزان مشارکت در انتخابات بیشتر باشد قدرت بیشتری برای ایران تولید خواهد شد.
حتی سران جریان تحریم انتخابات پس از ماجرا خانم #مهسا_امینی ، به این نتیجه رسیده اند راه حل انتخابات است و مشغول تبلیغات شده اند. این یعنی پیروز این میدان "مردم و جمهوری اسلامی" هستند. این فضا تجربه بزرگی برای جامعه ایرانی ایجاد خواهد نمود.
#علیرضا_زادبر
https://eitaa.com/Politicalhistory
🔻 دقت کردید اکثریت بزرگان انقلابی دارن از قالیباف حمایت میکنن؟!
🔹 آیا اکثر بزرگان انقلابی در تشخیص انقلابی بودن، جهادی بودن، مدیریت کارآمد داشتن قالیباف دچار خطا شده اند و عده ای فعال فجازی ول و رها درست میگن؟!!!
👈 فقط کافیه کمی به این پرسش فکر کنیم تا به پاسخ درست برسیم
@s_a_razavi
پ.ن:
البته ای کاش زودتر وارد صحنه میشدند و جواب تخریب ها علیه قالیباف رو میدادند تا مردم مومن و عزیزمون دچار تردید نشوند و با رای بالا در مرحله اول بدون استرس برنده بشیم...
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_بیست_یکم🎬: اذان صبح را گفتند،فاطمه که شب گذشته حتی پلک روی هم نگذاشته ب
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_بیست_دوم🎬:
فاطمه مثل انسان های مجنون دور خود میچرخید،بالاخره زیر سفره ای را پیدا کرد و انتهای آشپزخانه پشت صندلی نهارخوری زیرسفره ای را پهن کرد، انگار نمی خواست خون دستش روی زمین بریزد، روی زیر سفره ای نشست و چاقو را روی رگ دستش قرار داد، می خواست چاقو را حرکت دهد که زینب درحالیکه داشت چادر نمازش را تا می کرد و حرکات عجیب مادرش او را به آشپزخانه کشیده بود وارد آشپز خانه شد و چشمانش به دنبال مادرش همه جا را زیرو رو کرد و تا مادرش را در آن حال روی زمین دید شروع کرد به التماس کردن: مامان! تو رو خدا، تو رو جان حسین و عباس اینکار را نکن...مامان جون هرکی که دوست داری، جون خدا اینکار را نکن..
اما نیرویی محکم چاقو را در دست فاطمه فشار میداد و زیر گوشش وزوز میکرد،یک لحظه میشه، چاقو را بکش و خودت را از این زندگی راحت کن، آره باید همین کار میکرد چاقو را فشار داد و رد خون روی دستش ظاهرشد ناگهان روح الله درآستانه در ظاهر شد و تا قطره های خون را روی مچ دست فاطمه دید،بدون آنکه چیزی بگوید، دستش را روی قلبش گذاشت و درازبه دراز افتاد...
با افتادن روح الله،صدای تلپ مهیبی بلند شد و انگار فاطمه را از عالم خود بیرون کشید، فاطمه از جا بلند شد و تا روح الله را درآن حالتی که فکر میکرد اغما باشد دید، چاقو را روی ظرفشویی پرت کرد و خودش را به روح الله رساند،با دستش چند سیلی به دو طرف روح الله زد و با گریه شدید گفت: پاشو روح الله، غلط کردم، نفهمیدم چی شد..پاشو...جون فاطمه پاشو...اما روح الله حرکتی نمی کرد.
فاطمه سیلی محکمی به خود زد و دستانش را بالا برد تا بر سر خودش بکوبد که ناگهان دستان مردانه و گرم روح الله دستانش را در هوا گرفت و آرام از جا برخواست، روح الله دستان فاطمه را به لبهایش نزدیک کرد و گفت: چکار میخواستی بکنی تمام عمرم؟! چکار میخواستی بکنی عشقم؟! تو واقعا نمی فهمی که روح الله بدون تو میمیره؟!
روح الله از قالب مردی با آن هیکل و پرستیژ به قالب پسرکی در امده بود که انگار برای مادرش شیرین زبانی می کرد و می خواست به دامان امن مادرش پناه بیاورد.
فاطمه درحالیکه هق هق میکرد گفت: اگه من عشقتم، اگر من تمام عمرتم، پس اونهمه عکس که با شراره گرفتی چی؟! اصلا تو کی منو پیچوندی و شراره را بردی زیارت و مسجد جمکران و اونهمه عکس گرفتی؟!
روح الله زهر خندی زد و گفت: عجب زن پستی هست! حتما اون عکسها را برات فرستاده که مثل آدم های جنی شدی؟!
فاطمه سری تکان داد و زیر لب گفت: آره با همون عکس ها و کلی حرف ریز و درشت منو عصبی کرد...
روح الله که روبه روی فاطمه جلوی در آشپزخانه نشسته بود،با دو تا دستش صورت فاطمه را قاب گرفت و گفت: شراره خواستار ارتباط با من بود، اونم نه ارتباط سالم و شرعی، اون میخواست بدون خوندن محرمیت با هم درارتباط باشیم، من قبول نکردم و گفتم حداقل یه محرمیت موقت بخونیم، اما شراره از موقت بدش میومد، مجبور شدیم دائم بخونیم و اون عقد را قم خوندیم و اون عکس هایی را هم که برات فرستاده مال همون روز هست...درست یک ساعت بعد از عقدمون، روح الله در چشمان معصوم فاطمه خیره شد و گفت: من به جز یکی دو دیدار سرگذری، هیچ رابطه ای با شراره برقرار نکردم...هیچ...اصلا بعد از عقد تازه به خودم اومدم که چرا این اشتباه مهلک را انجام دادم ولی فاطمه، به خدا قسم! شراره دست بردار نبود، اگر عقدش نمیکردم این ارتباط حرام را ادامه میداد، انگار این ماموریتی بود که باید انجام میداد، من نمی دونم شراره از کجا خط میگیره اما شک ندارم هر مشکلی توی زندگیمون به وجود اومده همه زیر سر شراره هست و بعد صدایش را آهسته تر کرد و ادامه داد: من فکر میکنم شراره همه ما را سحر کرده، چون حالت تو امروز درست مثل جن زده ها بود...اصلا حالات خودم که دنیا برام شده دو رنگ سیاه و خاکستری، حالات بچه ها همه مؤید همین موضوع هست..
فاطمه که انگار یک تلنگر خورده باشد گفت: راست میگی روح الله، این زن بدطینت ما را سحر کرده،باید با هم بریم پیش دایی جواد...
روح الله که بارها تعریف دایی جواد را که دایی مادر فاطمه بود از مامان مریم شنیده بود گفت: حتما...امروز که رفتیم قم میریم پیش دایی جواد، درسته که شنیدم دایی جواد میانه خوبی با روحانی جماعت نداره اما انگار تمام کارش با آیات قران هست و میتونه سحر ساحران را به خودشون برگردونه و کاش بتونه...
پس الان اینجا نشین و دوباره فکر خودکشی با ابزار دیگه ای نباش، پاشو برو خودت و بچه ها آماده شین که بریم قم...با این حرف هر دو زدند زیر خنده..
و وشوشه تمام این حرف ها را برای شراره خبر می برد و شراره...
ادامه دارد..
براساس واقعیت
📝به قلم:ط_حسینی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872