1_5718595321.mp3
2.24M
🏴•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ ↻
داره میاد دوباره باز بوی محرم ...
🎙#طاهری | #مداحی | #محرم
═ೋ۞°•🖤•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
هشدار هشدار.mp3
4.01M
🔔 مهم و فوری💯
📣 چند نکتۀ مهم و هشدار اساسی دربارۀ انتخابات
‼️ گوش کنید و به گوش بقیه برسونید.
🎙#محسن_عباسی_ولدی
🗳 #انتخابات
هدایت شده از اخبار ۲۴ ⏰
⏰ توهین و سرزنش قومیتها نهتنها کاستیهای جبهه انقلاب را جبران نخواهد کرد که مثل سمی برای تصویر مردم از انقلابیها ست.
اگر موقع شکست نمیتوانید خودتان را کنترل کنید و به یاوهگویی میافتید هزینه شما از فایدهتان برای انقلاب بیشتر است، دنبال کسب و کارتان بروید و بیش از این برای انقلاب هزینهتراشی نکنید.
❗️ ضمنا کانالی که در ایتا به اقوام لجنپراکنی میکنه باید بسته بشه😡
@Akhbare_24
دانشگاه حجاب
⏰ توهین و سرزنش قومیتها نهتنها کاستیهای جبهه انقلاب را جبران نخواهد کرد که مثل سمی برای تصویر مر
#نظر_شما 👇🧐
من نمیگم توهین کرد
ولی واقعا دیگه انتظاری ندارم با این ملت بشه تمدن سازی کرد.
این ها منو یاد جاهلیت قبل از اسلام میندازن که عرب بودن و فلان قبیله بودن افتخار بود.
من عرب هستم ولی هیچ وقت بهش افتخار نکردم. چون انسان بودن اولویت داره به اقوام و قبایل!
🥀🍂
از عرش، از میان حسینیه خدا
آمد صدای ناله «حی علی العزاء»
جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد
گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا
#استوری | #پروفایل | #تولیدی
═ೋ۞°•🖤•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🌾سلام همراهان عزیز رمان شبانه،،
امشب رمان دو پارت بارگزاری میشه
بمناسبت مشارکت بالای شما در انتخابات
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_بیست_هفتم🎬: همه چیز طبق نظریه شمسی پیش میرفت و شمسی و فتانه تمام راه ه
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_بیست_هشتم 🎬:
فتانه با اینکه همیشه دعا می کرد صمد از جلوی راهش کنار برود تا به اسحاق که مدتی بود با او در ارتباط بود برسد، با دیدن صحنهٔ تصادف که کلهٔ صمد زیر بنز قرار گرفت و در یک لحظه مانند توپی ترکید و خون و مغز ان مرد بینوا و مهربان به اطراف پاشید، دلش گرفت، قطره اشکی از گوشهٔ چشمش سرازیر شد.
شمسی با سنگدلی که برای یک زن عجیب بود، به صحنه پیش رو نگاه میکرد و لبخند ریزی زد رو به فتانه گفت: ببین موکل چه کارها میکنه! من و تو نتونستیم کاری کنیم اما موکل سفلی یک لحظه کارش را تموم کرد و بعد خیره به چشمهای فتانه شد و با تعجب گفت: تو داری گریه میکنی؟! یه کوه سنگی را از بین راهت برداشتم، حالا آبغوره گرفتنت برای چیه؟! تو که از صمد بدت میومد..
فتانه سری تکان داد وگفت: آره صمد مرد مهربونی بود اما در حد و اندازه من نبود، من یه شوهر میخوام مثل اسحاق، هم کشته و مرده ام هست و هم خوشتیپ و خوش قیافه است ،ماشین هم داره راحت میتونیم بریم تهران و بیایم، مثل صمد نیست که همش بند زمین و درخت و آبیاری و گل و شل باشه...
شمسی با شنیدن این حرف انگار کاسهٔ آب سردی بر سرش ریخته باشند، چشمهایش را ریز کرد و گفت: ببینم چی گفتی تو؟! اسحاااق؟! تو...تو..تو به من قول دادی، قرار شد جاری من بشی و محمود را تور کنی، نه اینکه فیلت یاد هندستون کنه و مرد دیگه ای را زیر نظر کنی...
فتانه سرش را به طرفی دیگر برگرداند و گفت: وای نمیتونم ببینم! جمعیت دور صمد بدبخت جمع شدن، پاشو بریم، الان وقت مناسبی برای این حرفا نیست..پاشو..
شمسی با عصبانیت دست فتانه را کشید و گفت: کجا بری؟! میگم تکلیف قول و قرارمون چی میشه؟! اسحاق مسحاق نداریم هااا
فتانه دستش را کشید و گفت: درسته من محمود را دوست داشتم اما الان محمود زن داره تازه اگرم زنش را طلاق بده ،اون دوتا بچه داره، من میبا پرستار بچه هاش بشم و از طرفی به گوشم رسیده که حسن آقا پشت سر من حرف میزده و میگفته: این دخترهٔ جوون، با وجود یه شوهر زیبا و کاری و باخدا مثل صمد،با اسحاق روی هم ریخته، پس وقتی پدر محمود اینجور میگه، مطمئن باش هیچوقت اجازه نمیده پسرش بیاد یکی مثل من را که پشت سرش حرف و حدیث هست بگیره...
شمسی چشم غره ای به فتانه رفت و گفت: تو چکار به اینا داری،من محمود را برات جور میکنم...
فتانه که در دلش به خریت شمسی میخندید، در حالیکه بر سرش میزد از پشت درخت بیرون آمد و به سمت جمعیتی که دور پیکر بی جان صمد جمع شده بودند رفت، او باید فیلم بازی می کرد تا کسی این تصادف مرگبار را به پای فتانه ننویسد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872