eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
183 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_پنجاه_پنجم 🎬: روح الله که اصلا قصد نداشت به فتانه با اینهمه خباثتش بی ا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فتانه وارد خانه شد، لبخند مضحکی روی لب نشانده بود، روح الله از پشت پرده توری سفید رنگ هال، حیاط را دید میزد، با دیدن فتانه ،به سرعت به طرف در ورودی رفت، قلبش مثل گنجشککی بی قرار میزد، از صبح که فتانه رفته بود حوزه، حال روح الله همین گونه بود، حسی درونی به او نهیب میزد که یار دلت را خواهی یافت، روح الله هنوز نمی دانست آیا فتانه دست پر آمده یا نه؟! اما قلبش به تلاطم بود و با وجود این حس، مطمئن بود خبری هست. قبل از رسیدن فتانه، روح الله در هال را باز کرد و سپس با صدای بلند سلام کرد. فتانه که مشخص بود دست پر آمده همانطور که محمود را به کناری میزد، کفش هایش را در اورد و وارد هال شد و با لبخند نگاهی به روح الله کرد و گفت: یعنی دختر نگو و پنجهٔ آفتاب بگو، صورت مثل قرص ماه، ابروها کشیده و مشکی ،چشمها درشت و سیاه، اصلا با همون چشمای خوشگلش مطمئنم هزار نفر جذبش میشن، بینی قلمی و لبها غنچه، رنگ پوستش هم گندمی خوشگل یه ذره سبزه و بعد خنده ای صدادار کرد و همانطور که سعی می کرد با گوشه های چادرش برقصد ادامه داد: سفید سفید صد تومان، سرخ و سفید، سیصد تومان، حالا که رسید به سبزه، هر چی بگی می ارزه.. و بعد رو به روح الله گفت: دختر از این بهتر و ماه تر نمی تونی پیدا کنی، دیگه چی می خوای؟! محمود با تعجب حرکات فتانه را نگاه می کرد، او خوب این زن مکار را می شناخت و تقریبا می دانست که فتانه چرا اینقدر خود عزیزی می کند. روح الله که مثل لبو سرخ شده بود آهسته رو به فتانه گفت: اسمش چی هست؟ فتانه چادرش را درآورد و‌گفت: اسمش هم فاطمه است.. با شنیدن نام فاطمه، انگار بندی درون دل روح الله پاره شد، مطمئن بود خودشه...همون که قراره همسفر یک عمرش باشه، روح الله از شرم سرش را پایین انداخت و فتانه بی توجه به حال روح الله به سمت اتاق آخری رفت تا لباس هایش را عوض کند. وارد اتاق شد، اتاق تاریک بود، کلید برق را زد، لامپ کم نور وسط اتاق روشن شد، چادرش را روی چوب لباسی ایستادهٔ گوشهٔ اتاق انداخت، به طرف کمد لباس چوبی که با پول های روح الله بی نوا خریده بود، رفت، در کمد را باز کرد و بلوزی زرد رنگ از بین لباسها انتخاب کرد و همانطور که خیره به آینه کوچکی که وسط شاخه های کنده کاری شدهٔ یک نخل، روی درب کمد بود زیر لب زمزمه کرد: دختری برات انتخاب کردم که لنگه نداره و خانواده ای متشخص داره، اما مطمئنم خانواده دختره به این وصلت رضایت نمیدن، آخه کی میاد دخترش را به پسری بده که زن باباش را زده؟! وقتی جواب رد شنید و بادش خوابید، اونموقع این پسرهٔ خیره سر مجبور میشه همون دختری را بگیره که به قول خودش من براش لقمه گرفتم، بزار فرزانه را بگیره یک زندگی براش بسازم دو تا از توش دربیاد، حقا که فرزانه در صورت و سیرت مثل خودمه و با زدن این حرف بشکنی زد و در کمد را بست. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part03_هفت شهر عشق.mp3
9.27M
📚کتاب هفت شهر عشق "نگاهی نو به حماسه عاشورا"3⃣ 📌حجت الاسلام خُدّامیان، کتاب را با استفاده از 123 منبع تاریخی معتبر، به خوبی در قالب رمان مستندسازی کرده است ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
. 🏴آقا شنیده ام جگرت شعله ور شده بی کس شدی و ناله تو بی اثر شده😔 پیش حسین سرفه نکن آه کم بکش خون لخته‌های روی لبت بیشتر شده 🏴 شهادت امام حسن مجتبی تسلیت باد ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12-maddahi.721.mp3
7.21M
•🎧•🖤 ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ ↻ قدم قدم با یه علم آخر میریم تو صحن زیبای حسن 🎙حسن شکری | ═ೋ❅🍁❅ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅لازم نیست کار خاصی در اربعین انجام بدی! 🔺همین «حضور در این راهپیمایی» بزرگترین کار برای امام زمانه! 🔰 ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🧕وقتی حجاب برای تکواندوکار بلژیکی‌ هم محدودیت نمیاره. «ساراشعری نماینده‌ی بلژیک ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_پنجاه_ششم 🎬: فتانه وارد خانه شد، لبخند مضحکی روی لب نشانده بود، روح ال
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فتانه برای آشنایی به منزل عروس خانم رفت و از با نزدیک فاطمه و خانواده اش آشنا شد، گرچه به روی خود نمی آورد اما خانواده فاطمه،خانواده ای متشخص و فرهنگی بودند و فاطمه هم دختری زیبا بود که همزمان با خواندن حوزه، در دانشگاه هم درس می خواند و به نوعی مطمئن بود، فاطمه با همچین خانواده تیزبینی محال است که به روح الله زن دهند آخر فتانه اینقدر فضا را مسموم می کرد تا نظر خانواده عروس را اگر هم مثبت بود، منفی می کرد. فتانه چند تا آدرس برای تحقیق به خانواده عروس داده بود و قرار بود که بعد از تحقیق نتیجه به اطلاع خانواده روح الله برسد. آخر هفته بود و روح الله مثل سالهای قبل داخل باغ مادربزرگ مشغول رسیدگی به باغ بود، البته قبل از آن به باغ خودش سرکی زده بود، آفتاب داغ بهاری بر صورت مردانه اش می نشست و عرق از سر و رویش سرازیر بود. روح الله آخرین دانه های سبزی را بر زمین پیش رویش پاشید و روی تخته سنگی کنار باغچه کوچک سبزی نشست و با آستین لباسش عرق های پیشانی اش را پاک کرد که با صدای ننه آمنه به خود آمد: خسته نباشی پسرم، خدا بهت عمر با عزت بده، خدا انجیر هزار شاخه ات بکنه، از وقتی اومدی انگار یه جون دوباره به این طبیعت دادی، خدا همین جور جون تو جونت بریزه و بعد کنار روح الله نشست و ادامه داد: امروز یه آقای خیلی باشخصیت اومده بوده تو محله و راجع به تو پرس و جو می کرده روح الله که از دعاهای ننه آمنه لبخند دلنشینی روی لبهاش نشسته بود با شنیدن این حرف کمی نیم خیز شد و با دستپاچگی گفت: عه! پیش کی رفتن و چی پرسیدن؟! ننه آمنه گفت: اول از همه پیش قوم و خویشای فتانه رفته، تا اونجایی که به من گفتن، همه تعریفت را کردن و حتی گفتن که فتانه و محمود لیاقت پسری چون تو را ندارن، تمام اهل محل هم ازت تعریف کردن و البته تو پسر گل خودمی و تعریفی هستی، یه جوان پرکار،مؤمن که هم درپی رضایت خداست و هم بنده خدا و حتی همین طبیعت هم عاشق توست، روح الله لبخندی زد و گفت: آره ننه جان، هیچ بقالی نمیگه ماست من ترشه.. ننه آمنه دستش را پشت شانه های پهن و مردانهٔ روح الله زد و گفت: حالا بنا به حرف تو من از رو محبت مادری و الکی بگم اهل محل که با تو خورده برده ای ندارن که تعریفت میکنن و ننه آمنه صدایش را آهسته تر کرد و گفت: فقط..فقط این شمسی دو بهم زن رفته به طرف گفته پسره خیلی خوبه و ما ازش بدی ندیدیم فقط کاش فتانه را نمیزد.. روح الله ناخوداگاه از جا بلند شد...یعنی یعنی همین اول راه خواستن آبروی منو بر باد بدن، این زن،هدفش چی بوده هاا؟! ننه آمنه دستان ترک خورده روح الله را در دست گرفت و گفت: خوب معلومه دست فتانه و شمسی توی یک کاسه هست، میخوان تو رو سنگ رو یخ کنن و اونا هم جواب رد بهت بدن و اینا هم توی بوق و کرنا کنن که روح الله را کسی قبول نداره و هیچ کس حاضر نیست زنش بشه و.. روح الله سرش را پایین انداخت و زیر لب لااله الاالله گفت و چند تا قدم برداشت سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: الهی توکلت علی الله...گفتی متوکلینت را دوست داری، خدایا هرچه خیر و صلاحم هست برام پیش بیار.. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part04_هفت شهر عشق.mp3
9.23M
📚کتاب هفت شهر عشق "نگاهی نو به حماسه عاشورا"4⃣ 📌حجت الاسلام خُدّامیان، کتاب را با استفاده از 123 منبع تاریخی معتبر، به خوبی در قالب رمان مستندسازی کرده است ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🔴زن غربی برای پیشرفت اجتماعی مجبور به مردواره شدن است تعبیری که حضرت آقا درباره زنان غربی دارند این است که جنسیتش بر انسانیتش می‌چربد در واقع بی‌هویت و بی‌‌پشتوانه است. دلیل آن سیاست‌های غلطی در غرب وجود دارد و متاسفانه زنان هم به این سیاست‌ها دامن زده‌اند زن غربی برای ابراز وجود خود معتقد است باید مردواره باشد یعنی مانند یک مرد تلاش کند و زیبایی‌های زنانه خود را فقط برای سودجویی خرج کند او باور کرده است و به او قبولانده‌اند اگر انسان باشد باید مردواره زندگی کند لذا تن به خانه داری تربیت فرزند نمی‌دهد 🔻زن غربی روحیه لطیف زنانگی خود را از دست داده است 🔰جوانا فرانسیس به عنوان زن غربی نامه‌ای به زن‌های مسلمان می‌نویسد و میگوید شما از ما پیروی نکنید ما سالانه هزاران قرص ضد افسردگی مصرف می‌کنیم 🔺زن غربی آن کسی نیست که هالیوود نشان می‌دهد واقعیت زن غربی منم که نمی‌توانم مثل شما زن‌های مسلمان در کنار یک مرد سال‌ها آسایش و آرامش داشته باشم شما ۴۰،۵۰،۶۰ سال در کنار یک مرد هستید اما من دست به دست می‌چرخم. 🔸گرانیگاه زن غربی همان بی‌هویتی اوست. البته قبل این چنین نبوده است یعنی زنان غربی در ابتدابا متانت و وقار و حجاب حضور پیدامی‌کردند جنبش هرکاورین در غرب همین رامی‌گوید که ما زنان غربی قبلاً:که پوشش سر داشتیم دربین خانواده و جامعه خیلی عزت داشتیم بعداً برهنگی و تاخیردرازدواج وعدم ازدواج اتفاق افتاد،بنابراین خود غربی‌ها هم معتقدندراه برون رفت از بحران غرب الگوی سوم زن است‼️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آزادی عجیب در استفاده از سوشال مدیا در مدارس یهودی از زبان یک معلم ایرانی 🧕 ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
enc_16563670266321234661208.mp3
3.39M
•••••••••••••🎧•••••••••••• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ ↻ منو به گریه‌های مادرم ببخــــــــــش حسین ...😭 🎙سیدرضا نریمانی | ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
قسمت 9 عبور از جاهلیت مدرن.mp3
10.74M
قسمت نهم روایت داستانی هجده بانو منتشر شد 🖋عبور از جاهلیت مدرن ﴿ بانوانی که به آرامش رسیدن با انتخاب...﴾ «...از پدری روسی و مادری ایرانی متولد شدم من نوازنده و شاعر بودم خانواده ام سختگیر نبودن و این آزادی باعث شد پام به جاهایی باز بشه نه خودم فکرشو میکردم نه خانواده ام... » 🎙 روایت بانو زهرا ظفرمند بانویی که به خاطر ادای یک نذر از تاریکی به روشنایی آمد ✨ مجموعه پادکست‌های دیندار آرام ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_پنجاه_هفتم 🎬: فتانه برای آشنایی به منزل عروس خانم رفت و از با نزدیک فا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: سفره شام پهن بود که تلفن خانه به صدا درآمد، فتانه به سرعت از جا بلند شد و به طرف تلفن رفت و گوشی را برداشت. روح الله، با قاشق مقداری املت روی نان گذاشت و داخل دهان گذاشت و از زیر چشم حرکات فتانه را می پیمایید، لحن حرف زدن فتانه،خیلی رسمی بود و این جلب توجه می کرد، پس ناخوداگاه همهٔ جمع همانطور که خود را مشغول خوردن نشان می دادند،گوششان به حرفهای فتانه بود: بله، بله...ان شاالله به سلامتی، پس با اجازه تون فردا شب به اتفاق آقا پسر خدمتتون میرسیم....به امید خدا...خدانگهدار، روح الله که انگار دهانش خشک شده بود، از پارچ بلوری پیش رویش مقداری آب داخل لیوان ریخت و با کمک آب، لقمه اش را قورت داد. فتانه سرجایش نشست و با اینکه میدانست همه مشتاق شنیدن هستند خودش را به راهی دیگر زد و بشقاب املت را جلو کشید که محمود با تحکم گفت: چی شد زن؟! کی بود؟! چرا سرو سنگین شدی و مثل همیشه وراجی نمی کنی؟! فتانه اوفی کرد و گفت: کی می خواستی باشه؟ همین قوم و خویشا ررروح الله خان هستند، دستور دادن فردا شب برای آشنایی بیشتر بریم خونه شان... محمود لبخندی روی لبش نشست و فتانه که خیلی عصبانی بود و اما نمی خواست عصبانیتش بروز کنه زیر لب گفت: مردم دخترشون از سر راه اوردن... و روح الله که انگار دختری هجده ساله بود و هیجان سراسر وجودش را گرفته بود، هیچ توجهی به حرکات فتانه نداشت، از خوشحالی همراه استرس، اشتهاش کور شده بود، با اجازه ای گفت از سر سفره شام بلند شد و به طرف میهمان خانه رفت. داخل میهمانخانه که رسید، نفسش را محکم بیرون داد و همانطور که به بالا نگاه می کرد گفت: خدایا شکرت... روح الله یک راست به سمت بالای میهمان خانه رفت و پشت مبل قهوه ای رنگ راحتی، کیفش را برداشت، کیف را روی میز گذاشت و درش را باز کرد، دفتری بیرون کشید ، خودکار وسطش پایین افتاد، خودکار را برداشت و دفتر را پیش رویش قرار داد. روح الله نه از نعمت همراهی مادر برخوردار بود و نه اینک خواهری مهربان در دسترسش بود تا رسم و رسوم خواستگاری و آشنایی را به او یاد دهد، پس خود دست به ابتکاری نو زد، او می خواست تمام خصوصیات اخلاقی خودش را روی کاغذ آورد و تمام انتظاراتی که از همسر آینده اش دارد را بنویسد تا اگر وقت کم آورد ، با دادن این طومار به عروس خانم، او را کمی با روحیات خودش آشنا کند. روح الله غرق نوشتن بود که فتانه در اتاق را باز کرد و سرش را از لای درز در داخل آورد، به روح الله خیره شد، برایش عجیب بود که روح الله با وجود شنیدن این خبر، الان بی خیال نشسته و مشغول درسش شده، وقتی دید روح الله متوجه او نشده،آرام آرام خودش را به بالای سر او رساند، غرق نوشته پیش روی او شد، خیلی عجیب بود، نوشته ای بلند بالا و تو هم تو هم...فتانه سواد نداشت اما خیلی دوست داشت سر از کار روح الله دربیاورد پس با لحنی کشدار گفت: ببینم چکار داری میکنی؟! روح الله که غرق نوشتن بود، با صدای فتانه از جا پرید، نوشته را نگاهی کرد و گفت:, هیچی باید یه سری چیزا بنویسم... فتانه اوفی کرد و به سمت در رفت و روح الله هم غرق در نوشتن... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part05_هفت شهر عشق.mp3
9.16M
📚کتاب هفت شهر عشق "نگاهی نو به حماسه عاشورا"5⃣ 📌حجت الاسلام خُدّامیان، کتاب را با استفاده از 123 منبع تاریخی معتبر، به خوبی در قالب رمان مستندسازی کرده است ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا