سلام رفقا ✋ حال و احوالتون؟😍
💜 یک چیزی بگم!
راستشو بخواین خیلی فکر کردم که بازم پاسخ به شبهه براتون بذارم
ولی یک چیزی ذهنم رو مشغول کرده 😔
اونم اینکه... 👇👇👇
🔺پاسخ به شبهه یک کار اساسی نیست
⚠️ مثل این میمونه که آب از لوله داره میاد و ما همش سعی داریم آبی که میریزه رو جمع کنیم
♻️ دراصل باید آب رو از کنتر قطع کنیم
جلوی شاهراه اصلی رو باید بگیریم
😔 این شبهات بازم در شکل های مختلف تولید میشه
🤔 چیکار کنیم که با هرشبهه ای مواجه شدیم زود قبولش نکنیم⁉️
چیکار کنیم شاهراه اصلی شبهه رو ببندیم⁉️
🌷 نظرتون چیه یکم به جای پاسخ به شبهه در مورد شاهراه اصلی این شبهات یعنی رسانه های غرب صحبت کنیم؟
💢 ببینیم چقدر حرفاشون درسته؟
نظرت برام مهمه و بقیه راه رو مشخص میکنه👇
اگر میخوای پاسخ به شبهات کار کنیم مثل قبل 👈 عدد 1 رو بفرست
اگر میخوای اساسی بفهمی باید چیکار کنی جلوی ورود شبهات رو بگیری 👈 عدد 2 رو بفرست
🆔 @fsabet6243
منتظرم 😊
✅ هر کدوم از عدد ها بیشتر بود طبق همون پیش میریم.
پس زودتر نظرت رو بفرست👇
🆔 @fsabet6243
هدایت شده از مکالمه عربی | ترنم حیات
بیش از ۷۰ هزار زائر پیاده در راه مشهد
🔹سخنگوی جمعیت خدمتگزار زائران پیادۀ امام رضا(ع): بر اساس آخرین آمار تا ساعت ۱۸ روز گذشته ۲۴هزار و ۷۶۵ زائر پیاده وارد مشهدالرضا شدند.
🔹دیشب بیش از ۷۰ هزار نفر از مسیرهای نیشابور، تربت حیدریۀ گناباد، تربت جام، فریمان، قوچان و سرخس در محلهای اسکان شبانه اتراق کرده بودند و امروز به سمت مشهدالرضا ادامۀ مسیر خواهند داد.
🔹استاندار خراسان رضوی: تاکنون ۲ میلیون زائر وارد مشهد شدهاند/ پیشبینی میکنیم حدود هفت و نیم میلیون زائر در ایام آخر ماه صفر به مشهد بیایند
___________❤️___________
۶ میلیون تا الان جمع شده. مدد کنید دوستان
برای زوار آقا علی بن موسی الرضا بانی بشید
پول کم جمع بشه، پلوخوشت میشه عدسی😊
واسه تأمین ۱۰۰۰ غذا، ۳۴ میلیون کم داریم
کلیک کنی کپی میشه. کارت مختص هیئته
نیازی به ارسال رسید به جایی نیست.
مجتبی مختاری
6273811174047115بانی اطعام روح و جسم عاشقان آقام میشم ⏳ ۳ روز تا شهادت آقا امام رضا علیه السلام 📲 @speak_Arabic | @hejabuni 📲 @kanaldari | @Herzeebnoreza 📲 @mookab313 انتشار دهنده ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳 دیشب پلیس اسرائیل، زن معترض رو زیر اسبها له کرد
🔺 زن زندگی آزادی به سبک رژیم صهیونیستی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
هدایت شده از مکالمه عربی | ترنم حیات
دیدن این تصویر رو برای همتون آرزو میکنم
مشارکت در اطعام زائران امام مهربانی ها 👇
مجتبی مختاری
6273811174047115نیاز به ارسال رسید نیست. کارت برا هیئته یه روزی که به این کمک ها محتاج میشیم 📲 @speak_Arabic | @hejabuni 📲 @kanaldari | @Herzeebnoreza 📲 @mookab313 حامیان رسانه ای
دانشگاه حجاب
اگر میخوای پاسخ به شبهات کار کنیم مثل قبل 👈 عدد 1 رو بفرست اگر میخوای اساسی بفهمی باید چیکار کنی ج
🔺گزینه 2 بیشترین موافق رو جمع کرد
🦋 ان شاءالله روند صحبتمون درباره این میشه که چیکار کنیم اصلا شاهراه شبهات رو ببندیم 👇👇
‼️ اونم با وجود کار زیاد رسانه های غرب
مارو دنبال کنید..... 😊
004 Oghyanoos e Khaki.mp3
10.07M
🕋 به یاد مدینه و امام حسن(ع) و گذر به کربلا
🎙 محمود کریمی
مگه یادم میره من بودمو یهگل پرپر
مگه یادم میره زخم رویصورت مادر
منو بزنید مادرمو نزنید...😭
#امام_حسنیام
═ೋ❅🍁❅ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_هفتاد_یکم🎬: روح الله مردد بود چه کند، از طرفی پدرش از او تقاضا داشت ت
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_هفتاد_دوم 🎬:
ماشین در جاده به پیش میرفت و هر سه سر نشین در عالم خود غرق بودند و سکوت بود و سکوت و هراز گاهی با حرفی از طرف محمود این سکوت شکسته میشد.
بالاخره بعد از ساعتی رانندگی، به شهر رسیدند، ماشین به طرف محلهٔ بالای شهر میرفت و سرانجام جلوی خانه ای بزرگ و ویلایی با دری کرم رنگ و بزرگ ایستاد.
محمود پیاده شد و در را باز کرد و ماشین داخل حیاطی بزرگ با موزایک های خاکستری که با لکه های رنگ رنگی منقش شده بود، شد.
فاطمه در عقب را باز کرد و پیاده شد، پیش رویش خانه ای بزرگ و زیبا که بیشتر به خانه باغ شباهت داشت، میدید.
ساختمانی با نمای آجر سفال زرد رنگ که اطرافش را درختان سرسبز مختلفی در بر گرفته بود.
انتهای حیاط به سه پله عریض میخورد که حیاط را به بالکن خانه وصل کرده بودند و روی بالکن زنی با چادر سفید رنگ به آنها لبخند میزد.
هر سه به طرف ساختمان رفتند و ان زن که کسی جز منور نبود برای استقبال از میهمانانش، از پله ها پایین آمد، نزدیک انها رسید، با لبخند سلامی به آقا محمود و روح الله کرد و بعد به طرف فاطمه آمد و او را محکم در آغوش گرفت و همانطور که بوسه ای از گونهٔ او میگرفت گفت: به به، چه دختر خوشگلی، ماشاالله هزار ماشاالله انگار حوری بهشتی هستی، ان شاالله به پای هم پیر شین، خوش اومدین عزیزانم، شما هم مثل بچه های خودمین..
فاطمه خیره به حرکات زنی بود با قدی کوتاه و بدنی گوشتی، ابروهایی قهوه ای رنگ و چشمان میشی و صورتی صاف و یکدست که برخوردش از زمین تا آسمان با برخورد فتانه فرق داشت.
وارد خانه شدند و روح الله تازه متوجه پسرکی نُه و ده ساله شد که با ورود آنها به هال از جا برخواست و با صدای معصومانه ای سلام کرد.
منور به طرف پسر رفت و شانه هایش را در آغوش گرفت و او را به سمت روح الله برد و گفت: این پسرم طه هست، اینم برادرت روح الله هست...
هال با سه فرش کرم رنگ پوشیده شده بود و یک دست مبل راحتی قهوه ای رنگ کنار دیوارهایی که با کاغذ دیواری کرم طلایی پوشیده شده بود جای گرفته بود، دو طرف در هال دو پنجره بزرگ بود که با پرده های حریری به رنگ کاغذ دیواری پوشیده شده بود و نوری که از پنجره ها به داخل می تابید فضای خانه را دلبازتر کرده بود، بوی برنج ایرانی و مرغ مجلسی و قورمه سبزی در هم آمیخته بود و مشام میهمانان را نوازش میداد.
محمود نفس عمیقی کشید و گفت: به به چه کردین خانم؟ سفره را بنداز که از گشنگی روده بزرگه ، روده کوچکه را خورد، با این بویی که راه انداختین فک کنم انگشتامونم بخوریم.
سفره رنگارنگ ناهار جمع شده و روح الله و فاطمه به کدبانو بودن منور اعتراف کردند، زنی که از همسرش جدا شده بود و با داشتن پسری ده ساله همسر آقامحمود شده بود و مشخص نبود در آینده تقدیر برایش چه نوشته...تقدیری که او را به جنگ با حریف قدر قدرتی مثل فتانه می خواند.
منور سنگ تمام گذاشت و حتی کادوی پاگشای عروس و داماد هم پیش بینی کرده بود و محبتی را به روح الله نثار می کرد که سالها فتانه از او دریغ داشته بود.
البته مشخص بود پشت همهٔ این محبت ها،سفارش آقا محمود بود تا بچه ها را به سمت خود بکشاند و در گروه خود قرار دهد، انگار پیش بینی جنگی قریب الوقوع و شکننده را از طرف فتانه می کرد...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•📚دانشگاه حجاب📚•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_هفتاد_دوم 🎬: ماشین در جاده به پیش میرفت و هر سه سر نشین در عالم خود غر
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_هفتاد_سوم 🎬:
یک سال از ازدواج روح الله و فاطمه میگذشت، یک سالی که سرشار از عذاب هایی بود که فتانه برای محمود و بچه هاش داشت، درست است که روح الله در آلونک خود ساکن شده بود و سعی داشت نزدیک خانه پدری و هم خانه منور نشود، اما تیر ترکش فتانه، از دور هم که شده بر زندگی اش مینشست و عاطفهٔ بیچاره هر روزش جهنمی پر از آتش بود، فتانه در جبهه های مختلف می جنگید و انگار خستگی ناپذیر بود او به مدد نیروهای شیطانی، زندگی همه را تحت تاثیر قرار داده بود.
عاطفه در تمام این یک سال هر روز و هر ساعت و هر ثانیه اش از گزند فتانه در امان نبود و انگار تمام زندگی اش جهنم شده بود و فتانه به خاطر اینکه محمود قصد داشت از او جدا شود، حکم کرده بود که مسعود ، خواهر زاده اش او را طلاق دهد و مسعود هم که انسانی بد طینت بود، عاطفه را که کودکی کوچک داشت مدام مورد آزار و اذیت قرار میداد تا اینکه یک روز صبح زود تلفن همراه روح الله به صدا درآمد و پشت سرش صدای هیجان زدهٔ عاطفه در گوشی پیچید: الو سلام! روح الله عصری میتونی بیای روستا؟!
روح الله همانطور که چشمانش کلمه های کتاب را دنبال میکرد گفت: سلام عزیزم، چی شده که با این هول و ولا حرف میزنی؟ چی شده که وسط هفته اونم با اون اوضاع قمر در عقرب خونه فتانه من پاشم بیام روستا؟!
عاطفه نفسش را محکم بیرون داد و گفت: آخه بعد از یکسال اذیت و آزار فتانه، امروز مسعود اومده میگه که خاله اش راضی شده بی سروصدا از زندگی بابا بره بیرون، فقط یه شرط گذاشته ،اون شرط هم اینه که بابا، باغی را که تو آباد کردی بزنه به نام فتانه، تلفنی زنگ زدم به بابا هم گفتم، بابا را راضی کردم قبول کنه و شر فتانه کم بشه بلکه اذیت هاش هم برای من کمتر بشه و دست از سر زندگیم برداره، امروز عصر بابا قرار شد از شهر بیاد و یکراست بره باغ، من و مسعود و فتانه و بچه هاش هم میریم باغ تا همونجا بابا یه دست نوشته بده که باغ مال فتانه باشه و تمااام.. حالا بابا میگه چون زحمت اون باغ را تمام و کمال روح الله کشیده، تو هم باشی بهتره
روح الله که خوب فتانه را میشناخت گفت: یعنی فکر کردین فتانه به همین راحتی دست از سر بابا و زندگی تو برمیداره؟! خواهر من! فتانه الان یه مار زخمی چه عرض کنم،یه اژدهای زخمی هست و تا زهرش را به همهٔ ما و علی الخصوص بابا نریزه دست بردار نیست، من که نمیام اما از من به شما نصیحت، گول فتانه و مسعود را نخورین، نه خودت برو باغ و نه بذار بابا بره، من حس خوبی ندارم، فکر میکنم این سناریو همه اش یه نقشه است، یه دام هست که براتون پهن کردن...
عاطفه که انگار می خواست به هر طریقی روح الله را راضی به آمدن کند گفت: روح الله! اینبار به حرف من اعتماد کن و بیا، فکر میکنم فتانه خودش هم از این وضعیت خسته شده، آخه الان یک سال هست که بابا پاش را توی خونه فتانه نذاشته، نه به اون نه به بچه هاش سری نزده، خوب هرکی باشه خسته میشه، حالا فتانه میخواد فاتحه زندگی با بابا را بخونه منتها میخواد دست پر از اینجا بره و باغ را شرط کرده، اگر قلبا راضی هستی بیا دیگه، به خاطر من بیا...
روح الله آه کوتاهی کشید و گفت: من فاتحه این باغ را یک سال پیش خوندم، چرا که هیچ وقت ازثمر باغ به من هیچی نرسید فقط زحمتش پای من بود، یادمه یه روز کنار دیوار بالایی باغ ایستادم و نفرین کردم که باغ از رونق بیافته، الانم نمیام و به خاطر تو نمیام...چون میدونم اومدنم کاری اشتباه هست، فتانه اونی نیست نشون میده عاطفه جان!
تو که عمری زیر دستشون بودی باید بفهمی، نمی دونم چرا روی این کار اشتباه اینقدر پافشاری میکنی؟
عاطفه که به واقعیت حرفهای روح الله ایمان داشت اما حسی درونی او را مجبور میکرد که ناخواسته تن به خواستهٔ فتانه دهد، پس تصمیم داشت اگر روح الله هم حاضر به آمدن نشد، حتما با پدرش به باغ برود و کار را تمام کند
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•📚دانشگاه حجاب📚•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
. هر چه داریم از امام مهربانی هاست فعلا ۱۰۰۰ غذا و ۱۰۰ کتاب کودک در نظر گرفتیم که برای ظهر شه
ان شاء الله پولاتون خرج دوا درمون نشه
هدایت شده از مکالمه عربی | ترنم حیات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸هماکنون؛
عزاداری رحلت پیامبر (ص)
شهادت امام حسن مجتبی (ع)
در مشهد مقدس
برا شهادت امام رضا علیه السلام
تا الان ۱۱ میلیون برای #اطعام جمع شده
زائر زیاده، به کمکت احتیاجه رفیق 👇
مجتبی مختاری
6273811174047115اسمت رو در لیست خادمین ثبت کن👆 نیاز به رسید نیست. کارت برا هیئته شب اول قبر این کمک به کارت میاد 📲 @speak_Arabic | @hejabuni 📲 @kanaldari | @Herzeebnoreza 📲 @mookab313 حامیان رسانه ای