♨️ #پیشنهاد_ویژه
با خرید کتاب #ناگفته_های_صورتی و اعمال کد تخفیف 👈
ناگفته های صورتی👉 می توانید این کتاب و سایر کتاب های اندیشکده را به صورت #ارسال_رایگان دریافت نمایید. ❗️برای ارسال رایگان سایر کتاب های اندیشکده حتما باید کتاب #ناگفته_های_صورتی، یکی از کتاب های سبد خرید شما باشد❗️ http://soada.ir/shop 🛑 تنها تا ۳۱ شهریور ماه (۱۷ ربیع الاول)، مهلت استفاده از این کد تخفیف است ____________________________ 👥 سعداءپلاس|معرفی آثار 👇 @soada_shop
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 لحظاتی از سخنان خانم ساره جوانمردی
قهرمان پارالمپیک پاریس
و پرافتخارترین بانوی ورزشکار پارالمپیکی ایران
در دیدار امروز با رهبر انقلاب
۱۴۰۳/۶/۲۷
💗 #ایرانقوی_ورزشقوی
💖 #زنان_قهرمان
💗 #بانوی_افتخار_آفرین
💻 Farsi.Khamenei.ir
دانشگاه حجاب
🌷 لحظاتی از سخنان خانم ساره جوانمردی قهرمان پارالمپیک پاریس و پرافتخارترین بانوی ورزشکار پارالمپیک
.
نمونهای از زن ستیزی جمهوری اسلامی ایران😏
.
🔺🔻🔺🔻🔻
📍مهسا امینی یا جنبش مهسا؛ فراموشی‼️
🔻دومین سالگرد فوت خانم مهسا امینی با بی سر و صدا ترین شکل ممکن گذشت! سال گذشته این ایام در نخستین سالگرد فوت او مردم ایران در مسافرتِ تعطیلات چند روز متوالی آخر تابستان بودند. امسال آن تعطیلات هم نبود. هم کف خیابان هم کف شبکه های اجتماعی به نسبت وسعت هیاهوی آن روزها خبری نبود! وقتی ۱۸ تیر سال ۷۸ در کوی دانشگاه تهران رخ داد تا چند سال بعد در سالگرد ۱۸ تیر لااقل تجمع مختصری برگزار میشد. آن هم در دوره ای که شبکه های اجتماعی و اینترنت به معنای امروزی آن وجود نداشت.
🔴 آیا #مهسا_امینی فراموش شده است یا اساسا مردم به چیزی به نام "جنبش مهسا" اعتماد نداشتند و ندارند؟
🔻در درجه اول باید گفت آنچه در سال ۱۴۰۱ رخ بیش از آنکه واقعیت برآمده از بطن نیازهای اساسی جامعه ایران باشد، یک "برساخته رسانه ای" بود. القا بود. بیش از این که حقیقت داشته باشد، سر و صدا داشت! سیطره رسانه بود. اذهان همه تحت سیطره شبکه های اجتماعی به وقایع پس از فوت مهسا آنقدر ضریب و وزن داد که گویی واقعا انقلابی در راه است! نه انقلاب و نه جنبشی در کار نبود. یک توهم سازی بود. برای نسلی که برداشت تاریخی از جامعه ایرانی نداشت و ندارد.
⁉️ اما آیا وقایع پاییز ۱۴۰۱ بی اثر هم بود؟ خیر. اثر داشت. چون با سطحی از مطالبات فرهنگی جامعه به ویژه جامعه هدف یعنی زنان گره زده شده بود. نفی مطلق اثرگذاری غلط است، اما بزرگنمایی نیز خطاست. یعنی با آن وقایع خشن، با آن شدت عمل یک عده در کف خیابان و دانشگاه "انقلاب" شکل نمیگرفت.
🔻دلیل دیگر اینکه؛ کارفرماها و عوامل خارجی دخیل در آشوب های ایران نسبت به چند سال قبل در موضع ضعف قرار دارند. رژیم صهیونیستی تمرکز ایجاد جنگ روانی ندارد. سازمان مجاهدین بخوبی کنترل و محدود شد. کومله، حزب دمکرات و سایر گروهگ ها که میخواستند از اعتراض مردم بهره برداری کنند خودشان مشغول و یا محدود شده بودند. اینجا قدرت نظامی و دیپلماتیک جمهوری اسلامی به کمکاش آمد.
💯 اما من نکته مهمتری را مدنظر دارم. بخشی از جامعه به این نتیجه رسیده است که از دست مخالفان "جمهوری اسلامی" کاری بر نمیآید! اُپوزیسیون جمهوری اسلامی در ذهن جامعه ایرانی فروریخت. بی هویت، بی مبنا، بی برنامه، بی رهبر و بی آینده تر از حد تصور رفتار کردند. بزرگترین خطای آنان بالا بردن حد خشم و خشونت ورزی در اعتراضات بود. بخشی از جامعه نه از حُب نظام سیاسی بلکه در اثر نوع رفتار آنان به این نتیجه رسید که بهتر است به آنان اعتماد نکنند.
✅ در واقع جمهوری اسلامی الان اُپوزیسیونی خارجی و داخلی ندارد. در حکم هیچ هستند، بزرگترین اپوزیسیون جمهوری اسلامی عملکرد مسئولان است.
1⃣ فرهنگ و تربیت نسل بی هویت
2⃣ بحران معیشت و عدالت
✍ #علیرضا_زادبر @Politicalhistory
═ೋ۞°• ✨ دانشگاه حجاب ✨•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_نود_هفتم 🎬: چند روز از آمدن روح الله و فاطمه به خانه پدری روح الله می
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_نود_هشتم 🎬:
محمود از جا بلند شد و گفت: فتانه دوباره معرکه گرفتی؟ نمیشه بزاری بعد از چند سال که بچه ها اومدن اینجا دور هم جمع باشیم به کاممون زهر نکنی؟!
فتانه با نگاه تیزش نگاهی به محمود کرد وگفت: میشه تو دخالت نکنی...همه شاهدن که از وقتی روح الله اومده این دو تا دختره با هم جیک تو جیکن، حالا هم که این خانم خانما با زبون یک متریش داره از اون ورپریده که جگر منو خون کرده، دفاع میکنه، انگار این وسط من ظالمم و این دوتا مظلوم...
و بعد به طرف فاطمه رفت، بشقابی را که فاطمه داشت میشست از دستش گرفت و پرت کرد توی ظرفشویی، بشقاب چینی با صدای بلندی به شیر آب برخورد کرد و لبه اش پرید، فتانه نگاهی خشمناک به فاطمه کرد و گفت: اونو نمی تونم یعنی زورم نمیرسه از خونه ام بیرون کنم، چون عقد سعید هست و سعید هم هنوز خونه جدا نکرده، اما تو رو که میتونم بیرون کنم، سریع برو جولرو پلاست را جمع کن و از این خونه برین بیرون...
محمود که از عصبانیت حرکاتش تند شده بود به سرعت خودش را به آشپزخانه رساند دستش را بالا برد تا به فتانه سیلی بزند، فاطمه جلو آمد و گفت: خواهش می کنم اینکار را نکنید
محمود دستش را ارام پایین آورد و گفت: به شرطی از فتانه میگذرم که حرفهاش را نشنیده بگیرین و از اینجا نرین..
فاطمه آهسته چشمی گفت و به طرف عباس که از سرو صدا ترسیده بود و داشت گریه می کرد رفت.
شراره نزدیک فاطمه شد و گفت: فتانه را ولش کن، نمی بایست چیزی بگی، من عادت کردم و صدایش را پایین تر اورد و گفت: بالاخره آدمش می کنم..
روح الله و فاطمه، یک روز بعد از اون بحث به بهانه کار به تبریز برگشتند و درست از زمانی که پاشون را داخل خانه گذاشتند، دردی استخوان سوز به جان فاطمه افتاد، تمام استخوان های تنش درد گرفته بود، دردی که بی قرارش کرد، اول فکر میکرد که شاید آنفلوانزا هست و وقتی ادامه پیدا کرد و به دکتر مراجعه کرد، دکتر که از درد ناگهانی تعجب کرده بود نظرش این بود که علائم بیماری روماتیسم را مشاهده کرده البته این بیماری طوری نیست که به یک باره فرد را درگیر کند و کم کم بدن را تحت تاثیر می گذارد و از اینکه فاطمه یکباره چنین شده متعجب بود و با این حال داروهایی که برای روماتیسم مفید بود برای فاطمه تجویز کرد.
فاطمه روزانه میبایست مشت مشت دارو بخورد و وقتی داروها اثر می کرد و اندکی دردش تسکین پیدا می کرد با کمال تعجب میدید که پاهایش ورم میکند و این ورم هر لحظه بیشتر و عمیق تر میشد.
به تدبیر روح الله فاطمه نزد دکتر دیگری رفت و بازهم دکتر دیگر...چندین دکتر عوض کرد اما همه متفق القول بر این گفته پافشاری داشتند که بیماری فاطمه، نوعی بیماری ناشناخته است و با قرص های رنگ و وارنگ سعی در تسکین دردها داشتند و انگار درمان قطعی برایش وجود نداشت.
و علاوه بر این بیماری،حرکات عباس هم به کل تغییر کرده بود، بچه ای که بسیار سربه زیر و بی سرو صدا بود، اینک تبدیل به پسری پرخاشگر و بسیار شیطان شده بود که هر لحظه آتشی نو میسوزاند.
فاطمه که هر روز با بیماری اش دست و پنجه نرم می کرد، حسش نسبت به عباس تغییر کرده بود و تا چشمش به او می افتاد حس تنفری عجیب نسبت به او در خود حس میکرد...
در این احوالات روح الله هم برای راحتی همسر و فرزندانش به فکر خرید خانه بود و مقداری پول هم برای پول پیش خرید کنار گذاشته بود و می خواست فاطمه را سورپرایز کند
شراره هر روز به بهانه های مختلف با فاطمه تماس میگرفت و فاطمه از دردهایش می گفت و غافل از این بود که پشت دلسوزی های ظاهری شراره ذوق هایی شیطانی پنهان بود.
گویی دوباره زندگی روح الله و فاطمه دستخوش حوادثی عجیب شده بود، حوادثی که میتوانست به نابودی این خانواده منجر شود
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_نود_هشتم 🎬: محمود از جا بلند شد و گفت: فتانه دوباره معرکه گرفتی؟ نمیشه
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_نود_نهم🎬:
دم دم های عصر بود، روح الله با انبوهی کاغذ در جلویش سخت مشغول آنها بود، زینب غرق نقاشی و عباس هم مشغول شیطنت، فاطمه همانطور که با خشم عباس را نگاه می کرد، پاهای ورم کرده اش هم با دست ماساژ می داد که صدای تلفن همراهش بلند شد.
زینب که دختری فهمیده بود، خود را به میز عسلی رساند و گوشی را برداشت و به طرف مادر داد، فاطمه نگاهش به اسم روی گوشی افتاد و تماس را وصل کرد وگفت: الو،سلام شراره جان، ممنون شکر خدا بهترم، شما چطورین؟ آقا سعید خوبن؟!
و بعد از تعارفات معمول، فاطمه درحالیکه با اشاره به عباس می فهماند که از روی پاهایش کنار برود گفت: نمی دونم والا،صبر کنید گوشی را میدم به حاج آقا از خودش سوال کنید و بعد گوشی را به طرف روح الله داد، روح الله با تعجب به خودش اشاره کرد و وقتی مطمئن شد شراره با او کار دارد گوشی را گرفت.
چند دقیقه ای شراره صحبت کرد و آخرش روح الله با گفتن ان شاالله فردا یه فکری می کنم، تمامش کرد.
روح الله همانطور که گوشی را به طرف فاطمه میداد گفت: تو به شراره گفتی که می خوایم خونه بخریم؟!
فاطمه با تعجب ابروهایش را بالا داد و گفت: نه من؟! مگه میخوایم خونه بخریم؟!
روح الله قهقه ای زد و گفت: ای وای میخواستم سورپرایزت کنم که نشد..
همون پول هایی را که پس انداز کرده بودیم را می خواستم بزارم برای پیش خرید خونه و قراره یه وام هم از اداره بگیرم و خونه را بخرم.
فاطمه با ذوق زدگی دستی به پاهای دردناکش کشید و گفت: چه خوب! دستت دردنکنه که به فکر مایی، حالا این ربطش به شراره چی بود؟!
روح الله برگه های جلویش را دسته کرد و گفت: انگار میدونست ما پول و پله ای داریم، میگفت سعید دو تا خونه توی تهران دیده مفت، می خواد پولی جور کنه بخردشون و اونجور میگفت تا یک ماه دیگه میتونه دوبرابر پولی را که برای خریدش داده با فروششون به دست بیاره، یه مقدار پول کم داشتن که از من می خواست، حالا من میخوام اگر تو راضی باشی این پول پیش خرید خونه را بهش بدم، سرماه هم ازش میگیرم، شاید یه مقدار سود هم بده ، نظر تو چیه؟!
فاطمه که انگار شراره خواهر واقعی اش هست، دلسوزانه لبخندی زد و گفت: حالا ما اینهمه مدت بدون خونه بودیم، این یک ماه هم روش،بهش بده
روح الله سری تکان داد و گفت: خودمم همین نظرم هست، از طرفی میگفت یکی از اون خونه ها را به نام خودم میزنه یعنی در هر صورت ما صاحب خونه میشیم، خوبه؟!
فاطمه نفس کوتاهی کشید وگفت: اون وام اداره را چی؟!
روح الله گفت: دوست دارم یه آلونک توی قم برا خودمون بگیریم، نظر تو چیه؟!
فاطمه با خوشحالی سری تکان داد و گفت: عالی میشه...
روح الله برگه ها را جمع کرد، گوشی اش را برداشت و شماره سعید را گرفت..
روح الله و فاطمه اصلا توجه نکردند که شراره از کجا می دانست آنها پول دارند و به چه راحتی شراره آن پول را از دستشان درآورد.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
رسانه نباید دوقطبی سازی کند
جمله رئیس جمهور:
آمریکا داره تحریم می کنه، پایگاه می زنه و و و [ظلم می کنه علیه ایران]
اگه اونا این کارا رو نکنن (با خنده و شوخی گفتند:) اصلا ما با اونا هم برادریم.
شبیه چیزی که در مورد عراق اتفاق افتاد. دشمن بودیم، حکومت عوض شد هر چند همسویی کاملی هم با ما نداره ولی به متحد اول منطقه برای ما بدل شدند.
این حملات به جمله ی رئیس جمهور به این شکل که بگن پزشکیان گفت ما با آمریکا برادریم، اسمش دروغگویی هست نه نقد.
بله در انتقاد میشه گفت باید سنجیده تر کلمات رو انتخاب کرد تا سوء برداشت نشه و نقدهای منصفانه اینچنینی...
و الا با این دروغگویی در حالی که بنده خدا در حال حمله به مواضع آمریکا بود، کار بسیار زشت و زننده ایه.
✍علی اکبر غلامی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
نقد یک پیرمرد پلاستیک فروش
بر سخنان رییس جمهور در کنفرانس خبری
دیروز بابت گشت ارشاد
با لهجه شیرین یزدی😂😂😂
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
صدا ۰۲۱.m4a
5.77M
💎فرستادن این صوت در گروه ها صدقه ی جاریه است🌧
🎧 صوت شماره ۱۶
🌹مبانی عفاف در خانواده🌹
🎙 فاطمه کفاش حسینی
(رابطه نماز با عفاف)
شرایط نماز قابل قبول در سوره های👇
💎 سوره #ماعون
💎 سوره #حاقه
💎 سوره #معارج
#حیا #عفاف #حجاب #مبانی_عفاف
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
مگه قرار نشُد
چادر سر کردن
معنیش این باشه
ک زینتهامون رو
از نامحرم بپوشونیم؟!
و اصلا چادر برای بی اثر کردن جلب توجه هاست.
پس فلسفه تبلیغ و عرضهی این چادرهایِ
پر زرق و برق و جواهر دوزی (قطعا فقط در مهمانی استفاده نمیشه و توخیابون و مترو، رو سر خانمها میبینیم) و
دو کیلو آرایش صورت چیه؟!
فلسفه چفیه انداختن روی چادر برای راهپیمایی و زیارت و...؟
فلسفه ادا و ژستهای لوس ب اسم شهداچیه؟
🔸کدوم #حجاب منظورمونه دقیقا⁉️
حجاب زهرایی⁉️
یا
حجاب سلیقه ی امروزی⁉️
شهیدی که شاید در مسیر پیاده روی اربعین از کنار مزارش در حوالی حرم امیرالمومنین(ع) گذشتهای خطاب به من و تو در وصیتنامه اش نوشته:
از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت کنند، نه مثل حجابهای امروز، چون این حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد».
وقت پوشش به سبک این حجاب های بلاتکلیف و پر زرق و برق امروزی، تلنگر شهیدهادیذوالفقاری را به یاد اوریم.
◍⃟⚘🍃࿐💕
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ توی خیابون کشف حجاب دیدیم. چه کنیم؟!
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#علی_زکریایی
#بیناشو
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
42.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 جواب زیبای عباس گودرزی نماینده مجلس به اظهارات دیروز پزشکیان
دیر آمدی برادر، انقلاب صادر شده!
حجاب را قربانی بازی های سیاسی نکنید...
انقلاب اسلامی به اسلام عزت داد
چرا حرکت گستاخانه خبرنگار را تایید کردید؟
مرحبا به ایشان ✌️
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺صدا سیما هم رسما علیه #پزشکیان موضع گرفت
#نفاق_ملی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
.
#گزارش
#بینالملل
📵اینستاگرام نسخه «حساب های نوجوان» معرفی می کند زیرا دولت ها محدودیت های سنی رسانه های اجتماعی را در نظر می گیرند
🔞متا کاربران زیر 18 سال اینستاگرام را وارد «حسابهای نوجوان» جدید میکند تا به والدین اجازه دهد کنترل بیشتری بر فعالیتهای خود داشته باشند، از جمله توانایی مسدود کردن کودکان از مشاهده برنامه در شب.
🔻نوجوانانی که در اینستاگرام ثبتنام میکنند بهطور پیشفرض در سختترین تنظیمات حریم خصوصی قرار میگیرند، که شامل ممنوع کردن بزرگسالان از پیامرسانی به نوجوانانی که آنها را دنبال نمیکنند و بیصدا کردن اعلانها در شب است.
🔻با این حال، طبق ویژگی جدید «حساب نوجوان»، کاربران زیر 16 سال اکنون برای تغییر این تنظیمات به اجازه والدین نیاز دارند، در حالی که افراد 16 تا 18 ساله که به طور پیشفرض از ویژگیهای جدید استفاده میکنند، میتوانند به طور مستقل آنها را تغییر دهند.
📌فیلترینگ در ایران رو محکوم می کنن ولی خودشون فیلتر می کنن شبکه های اجتماعی رو
🌐منبع:https://amp.theguardian.com/technology/2024/sep/17/meta-instagram-facebook-teen-accounts-social-media-ban-australia
#تولیدی
http://eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_نود_نهم🎬: دم دم های عصر بود، روح الله با انبوهی کاغذ در جلویش سخت مشغو
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_صد🎬:
ماه ها از بیماری فاطمه می گذشت و او همچنان درد می کشید، حتی پزشکان تهران هم از درمان این بیماری که به نظر ساده می امد عاجز شده بودند، روح الله می خواست برای تغییر روحیهٔ فاطمه هم که شده تغییری در وضع زندگیشان دهد و به فکر خرید خانه در تبریز بود، پولی را که سعید برای سرمایه گذاری خرید خانه از او قرض گرفته بود هم از دستشان رفته بود، زیرا به گفتهٔ سعید رفیقش که قرار بود خانه ها را بخرد پولش را بالا کشیده بود، روح الله از این موضوع چیزی به فاطمه نگفت تا مبادا دردی بر دردهایش اضافه شود، برای خرید خانه در تبریز، دو قطعه زمین را که در ورامین سالها قبل خریداری کرده بود برای فروش گذاشته بود و یک قطعه از انها با قیمت خوبی به فروش رفته بود و امروز از بنگاه معاملاتی به او زنگ زده بودند که قطعه دیگر هم مشتری خوبی برایش آمده، روح الله سخت مشغول کار بود تا کارهایش را راست و ریست کند و عصر به اتفاق فاطمه و بچه ها رهسپار شهرش شود تا هم زمین را بفروشد و هم در مجلس عروسی سعیده شرکت کند، البته او نمی دانست داماد خانواده اش کیست چون عقد سعیده و همسرش پنهانی انجام شده بود و انها فقط برای عروسی دعوت شده بودند.
روح الله زنگ در را فشار داد و در باصدای تلیکی باز شد، روح الله وارد خانه شد، بچه ها همه لباس پوشیده و آماده حرکت بودند، روح الله با لبخند جواب سلام بچه ها را داد و رو به زینب گفت: مامان کجاست عزیزم؟!
زینب اتاق خواب را نشان داد و روح الله به طرف اتاق رفت، در اتاق را باز کرد، فاطمه را درحالیکه لباس بیرونی به تن داشت، روی تخت نشسته بود و زانوهایش را در بغل گرفته بود دید، چشمان اشک آلود فاطمه خیره به برگهٔ پیش رویش بود، با ورود روح الله بینی اش را بالا کشید و همانطور که سلام می کرد گفت: روح الله جان، در هم پشت سرت ببند و بیا اینجا کارت دارم
روح الله با تعجب به فاطمه نگاه کرد، در را بست روی تخت کنار فاطمه نشست
فاطمه برگه جلویش را نشان داد و گفت: ببین روح الله، عزیز دلم! من سعی کردم زن خوبی برات باشم اما انگار تقدیرم نیست و این بیماری لعنتی منو از زندگی انداخته، من...من من خیلی تو رو دوست دارم و چون دوستت دارم نمی خوام سختی بکشی برا همین تو این برگه بهت اجازه دادم تا زن دوم بگیری لااقل اون زن بتونه کارهای اولیه زندگی را برات انجام بده ..فاطمه شروع به هق هق کرد و روح الله که واقعا غافلگیر شده بود، برگه را برداشت و همانطور مچاله اش می کرد به طرفی انداخت و گفت: من با وجود فرشته ای مثل تو زن دیگه ای می خوام چه؟!
و بعد نزدیک تر امد، سر فاطمه را در آغوش گرفت و ادامه داد: تو تمام عمر و زندگی روح الله هستی، اگر دور از جانت روزی برسه که تو از دست و پا و همه چیز فلج هم بشی، روح الله مثل غلامی حلقه به گوش، نوکریت را میکنه، دیگه هم نبینم از این حرفا بزنی، حالا هم پاشو برو بیرون آبی به دست و روت بزن که باید بریم، بچه ها منتظرن پاشو و با زدن این حرف از اتاق بیرون رفت و در همین حین گوشی اش زنگ خورد
فاطمه پشت سر روح الله لبخندی زد و از جا بلند شد، برگه مچاله شده را برداشت و همانطور که زیر لب میگفت: این نشانه عشق دو طرفه است و باید مثل گنجی نگهش دارم به طرف کمد لباس رفت تا برگه را در صندوقچه ای کوچک و چوبی که اشیاء خاطره انگیزش را در ان نگه میداشت بگذارد.بیرون اتاق ، روح الله مشغول صحبت با تلفن بود، پشت خط کسی جز شراره نبود که دوباره درخواست پول از روح الله داشت و ادعا می کرد پول را برای راه انداختن کاری برای سعید می خواهد، روح الله به حرفهای شراره گوش کرد و چون اهل دروغ نبود و نمی خواست بگوید پول ندارد و از طرفی تجربه قرض دادن پول را به سعید داشت، به او گفت: ببین شراره خانم، پدرم یه مغازه لوازم خانگی برای سعید ومجید راه انداخته، حالا سعید فعلا به همین کار بچسپه تا ببینیم چی میشه و با زدن این حرف از او خداحافظی کرد.
روح الله گوشی را قطع کرد و همانطور خیره به گلهای ریز آبی رنگ فرش بود گفت: این از کجا فهمیده من الان تو حسابم پول دارم؟!
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872