.
#گزارش
#بینالملل
📵اینستاگرام نسخه «حساب های نوجوان» معرفی می کند زیرا دولت ها محدودیت های سنی رسانه های اجتماعی را در نظر می گیرند
🔞متا کاربران زیر 18 سال اینستاگرام را وارد «حسابهای نوجوان» جدید میکند تا به والدین اجازه دهد کنترل بیشتری بر فعالیتهای خود داشته باشند، از جمله توانایی مسدود کردن کودکان از مشاهده برنامه در شب.
🔻نوجوانانی که در اینستاگرام ثبتنام میکنند بهطور پیشفرض در سختترین تنظیمات حریم خصوصی قرار میگیرند، که شامل ممنوع کردن بزرگسالان از پیامرسانی به نوجوانانی که آنها را دنبال نمیکنند و بیصدا کردن اعلانها در شب است.
🔻با این حال، طبق ویژگی جدید «حساب نوجوان»، کاربران زیر 16 سال اکنون برای تغییر این تنظیمات به اجازه والدین نیاز دارند، در حالی که افراد 16 تا 18 ساله که به طور پیشفرض از ویژگیهای جدید استفاده میکنند، میتوانند به طور مستقل آنها را تغییر دهند.
📌فیلترینگ در ایران رو محکوم می کنن ولی خودشون فیلتر می کنن شبکه های اجتماعی رو
🌐منبع:https://amp.theguardian.com/technology/2024/sep/17/meta-instagram-facebook-teen-accounts-social-media-ban-australia
#تولیدی
http://eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_نود_نهم🎬: دم دم های عصر بود، روح الله با انبوهی کاغذ در جلویش سخت مشغو
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_صد🎬:
ماه ها از بیماری فاطمه می گذشت و او همچنان درد می کشید، حتی پزشکان تهران هم از درمان این بیماری که به نظر ساده می امد عاجز شده بودند، روح الله می خواست برای تغییر روحیهٔ فاطمه هم که شده تغییری در وضع زندگیشان دهد و به فکر خرید خانه در تبریز بود، پولی را که سعید برای سرمایه گذاری خرید خانه از او قرض گرفته بود هم از دستشان رفته بود، زیرا به گفتهٔ سعید رفیقش که قرار بود خانه ها را بخرد پولش را بالا کشیده بود، روح الله از این موضوع چیزی به فاطمه نگفت تا مبادا دردی بر دردهایش اضافه شود، برای خرید خانه در تبریز، دو قطعه زمین را که در ورامین سالها قبل خریداری کرده بود برای فروش گذاشته بود و یک قطعه از انها با قیمت خوبی به فروش رفته بود و امروز از بنگاه معاملاتی به او زنگ زده بودند که قطعه دیگر هم مشتری خوبی برایش آمده، روح الله سخت مشغول کار بود تا کارهایش را راست و ریست کند و عصر به اتفاق فاطمه و بچه ها رهسپار شهرش شود تا هم زمین را بفروشد و هم در مجلس عروسی سعیده شرکت کند، البته او نمی دانست داماد خانواده اش کیست چون عقد سعیده و همسرش پنهانی انجام شده بود و انها فقط برای عروسی دعوت شده بودند.
روح الله زنگ در را فشار داد و در باصدای تلیکی باز شد، روح الله وارد خانه شد، بچه ها همه لباس پوشیده و آماده حرکت بودند، روح الله با لبخند جواب سلام بچه ها را داد و رو به زینب گفت: مامان کجاست عزیزم؟!
زینب اتاق خواب را نشان داد و روح الله به طرف اتاق رفت، در اتاق را باز کرد، فاطمه را درحالیکه لباس بیرونی به تن داشت، روی تخت نشسته بود و زانوهایش را در بغل گرفته بود دید، چشمان اشک آلود فاطمه خیره به برگهٔ پیش رویش بود، با ورود روح الله بینی اش را بالا کشید و همانطور که سلام می کرد گفت: روح الله جان، در هم پشت سرت ببند و بیا اینجا کارت دارم
روح الله با تعجب به فاطمه نگاه کرد، در را بست روی تخت کنار فاطمه نشست
فاطمه برگه جلویش را نشان داد و گفت: ببین روح الله، عزیز دلم! من سعی کردم زن خوبی برات باشم اما انگار تقدیرم نیست و این بیماری لعنتی منو از زندگی انداخته، من...من من خیلی تو رو دوست دارم و چون دوستت دارم نمی خوام سختی بکشی برا همین تو این برگه بهت اجازه دادم تا زن دوم بگیری لااقل اون زن بتونه کارهای اولیه زندگی را برات انجام بده ..فاطمه شروع به هق هق کرد و روح الله که واقعا غافلگیر شده بود، برگه را برداشت و همانطور مچاله اش می کرد به طرفی انداخت و گفت: من با وجود فرشته ای مثل تو زن دیگه ای می خوام چه؟!
و بعد نزدیک تر امد، سر فاطمه را در آغوش گرفت و ادامه داد: تو تمام عمر و زندگی روح الله هستی، اگر دور از جانت روزی برسه که تو از دست و پا و همه چیز فلج هم بشی، روح الله مثل غلامی حلقه به گوش، نوکریت را میکنه، دیگه هم نبینم از این حرفا بزنی، حالا هم پاشو برو بیرون آبی به دست و روت بزن که باید بریم، بچه ها منتظرن پاشو و با زدن این حرف از اتاق بیرون رفت و در همین حین گوشی اش زنگ خورد
فاطمه پشت سر روح الله لبخندی زد و از جا بلند شد، برگه مچاله شده را برداشت و همانطور که زیر لب میگفت: این نشانه عشق دو طرفه است و باید مثل گنجی نگهش دارم به طرف کمد لباس رفت تا برگه را در صندوقچه ای کوچک و چوبی که اشیاء خاطره انگیزش را در ان نگه میداشت بگذارد.بیرون اتاق ، روح الله مشغول صحبت با تلفن بود، پشت خط کسی جز شراره نبود که دوباره درخواست پول از روح الله داشت و ادعا می کرد پول را برای راه انداختن کاری برای سعید می خواهد، روح الله به حرفهای شراره گوش کرد و چون اهل دروغ نبود و نمی خواست بگوید پول ندارد و از طرفی تجربه قرض دادن پول را به سعید داشت، به او گفت: ببین شراره خانم، پدرم یه مغازه لوازم خانگی برای سعید ومجید راه انداخته، حالا سعید فعلا به همین کار بچسپه تا ببینیم چی میشه و با زدن این حرف از او خداحافظی کرد.
روح الله گوشی را قطع کرد و همانطور خیره به گلهای ریز آبی رنگ فرش بود گفت: این از کجا فهمیده من الان تو حسابم پول دارم؟!
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_صد🎬: ماه ها از بیماری فاطمه می گذشت و او همچنان درد می کشید، حتی پزشکا
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_صد_یکم🎬:
فاطمه و روح الله به همراه زینب و عباس وارد تالار عروسی شدند، تالاری که به نظر میرسید یکی از بزرگترین تالارهای تهران باشد.
عروسی که نه، انگار یک شویی بزرگ بود و زن و مرد در کنار هم مشغول حرکات موزون بودند.
با ورود آنها پذیرایی از میهمانان شروع شد، پذیرایی عروسی به صورت سلف سرویس بود و انواع پلو ها و چلوها به همراه جوجه کباب و کباب بختیاری و چنجه و کوبیده با مخلفات و تزیینات زیاد، روی میزها به چشم می خورد به طوریکه انسان از انتخاب درمی ماند.
شراره درحالیکه آرایشی غلیظ کرده بود و لباسی عریان و بدن نما پوشیده بود،باورود فاطمه،به طرفش رفت و همانطور که دست فاطمه را در دستش می گرفت و به سمت میز میبرد گفت: چرا دور کردین؟! بعدم بنداز این روسری را،یک شب خوش باش، یعنی شوهر تو دل نداره تو رو یک بار مثل ما ببینه؟!
فاطمه که دردی شدیدداخل استخوان پایش پیچیده بود گفت: ای خواهر دلت خوشه هااا، خودمون را لخت کنیم که نامحرم نگاهمون کنه و گناه برا خودمون بخریم که چی بشه؟!
شراره که دید از در خوبی برای صحبت وارد نشده، توجه فاطمه را به سمت خوراکی های روی میز جلب کرد و گفت: از این خوارکی های رنگ و وارنگ بخورین،ببین فتانه چه دست و پایی سوخته و چه خرج هایی کرده برا سعیده جااانش..
فاطمه با تعجب نگاهی به انواع خوراکی های روی میز کرد و گفت: مگه خرج عروسی با داماد نیست؟!
شراره سر در گوش فاطمه گذاشت و آهسته گفت: اگر دوماد می خواست خرج کنه با یه چلو کباب سر و تهش هم میاورد، تمام خرج ها را فتانه و محمود کردن، البته گفتن به کسی نگین، تازه فتانه به منم وعده میداد که یه مراسم بهترش را برام میگیره..
فاطمه با یاد آوری عروسی خودش که در حقیقت بله برون بود و فتانه نگذاشت عروسی بگیرن،آه کوتاهی کشید و روی صندلی نشست.
شراره هم کنار فاطمه نشست و احوالش را گرفت و بعد شروع به حرف زدن کرد: فاطمه جان، من همه اش به فکرتم و به خاطربیماریت ناراحتم ولی سعید هم خیلی اعصاب خوردی داره، پشت هم خیطی بالا میاره، چند روز پیش بهش گفتم بیا با داداشت روح الله شریک شو و یه کاری راه بنداز آخه به نظرم روح الله هم مالش برکت داره هم شراکتش برا سعید میتونه خوش یمن باشه...
فاطمه که واقعا منظور حقیقی حرفهای شراره را متوجه نمیشد گفت: خوب مگه اقا محمود برا سعید و مجید یه مغازه راه ننداخته؟! بزار اونجا کار کنه، ان شاالله کارشون میگیره..
شراره اوفی کرد و گفت: اه مجید هم لنگه سعید هست این دوتا پت و مت که نمی تونن کاری از پیش ببرن، کاش آقات میومد دست و بال سعید را میگرفت که اینقد من بدبخت از فتانه سرکوفت نخورم
فاطمه نگاهش را به شراره دوخت وگفت: تو چرا؟! مگه بدبختی ها سعید گردن تو هست؟!
شراره که متوجه شد سوتی داده، از جا بلند شد و همانطور که جلوتر را نشان میداد گفت: عه بزار ببین شیلا چکارم داره و از جا بلند شد..
چند روز بعد از عروسی پر ازتجمل و اسراف سعیده، با تماس بنگاه معاملاتی روح الله و فاطمه از خانه آقا محمود به قصد فروش زمین بیرون آمدند، البته کسی از این موضوع خبر نداشت.
نرسیده به بنگاه معاملاتی، تلفن روح الله زنگ زد و صدای هراسان سعید داخل گوشی پیچید: الو داداش، خودت را برسون به مغازه و تماس قطع شد
روح الله که خیلی نگران شده بود، با سرعت دور زد و راه مغازه را در پیش گرفت.
وارد خیابان اصلی شدند و دودی غلیظ از سمت مغازه سعید به هوا بلند بود و آمبولانس هم آژیر کشان جلوی مغازه بود.
روح الله پایش را روی گاز گذاشت و جلوی مغازه پیاده شد و وقتی رسید که مجید با صورت و دست و پایی سوخته را سوار آمبولانس کردند.
کمی انطرف تر هم سعید درحالیکه سرو صورتش از دود اتش سیاه شده بود، مانند کودکی اشک میریخت.
آمبولانس حرکت کرد و روح الله به طرف سعید رفت، دستش را روی شانه اش گذاشت، سعید که انگار آغوش گرمی برای گریه هایش پیدا کرده بود خودش را در بغل روح الله انداخت و گفت: داداش بدبخت شدیم، کل سرمایه مان دود شد و رفت هوا...
روح الله آرام با دستش پشت سعید را نوازش کرد وگفت: فدا سرتون، دعا کن مجید طوریش نشه، چکار می کردین اینطور شد؟
سعید شانه هایش را بالا انداخت و همانطور که هق هق میکرد گفت: با مجید اومدیم اینجا، من رفتم ماشین را پارک کنم، مجید در مغازه را باز کرد و داخل رفت، من از دور میدیدم، تا پای مجید به مغازه رسید یکدفعه با صدای مهیبی مغازه منفجر شد، نمی دونم دادش..نمی دونم چی شد..
روح الله دستی به سر و موهای سعید کشید و گفت: بریم بیمارستان ببینیم سر مجید چی اومده و هر دو غافل از نگاه زنی آشنا که کمی آنطرف تر از پشت درخت با نگاه شیطانی اش به آنها چشم دوخته بود و لبخند میزد،بودند...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
مهم‼️فوری‼️
عکس العمل مردم غیور و انقلابی نسبت به حمایت غیرقانونی رئیس جمهور از خبرنگار بدحجاب با سابقهی کشف حجاب و تضعیف نیروی انتظامی در تریبون بین المللی❌
📡✅ امام خامنه ای : قدرت نظام باید جلوی فساد و فحشا را بگیرد...
📡💎 مطالبه_اثر_دارد
‼️دکتر پزشکیان رئیس جمهور همهی ملت ایران است نه فقط تعدادی قانونشکن !!
‼️آقای پزشکیان چرا نیروی انتظامی رو در تریبون بین المللی تضعیف کردید؟❌
👇👇👇👇
باشماره ۱۱۱ و ۰۲۱۶۱۳۳ تماس بگیرید
(سامانه ارتباط مردم و دولت)
👆👆👆👆
و حتما مودبانه و قانونمند مطالبه کنید
که پلیس امنیت اخلاقی راه اندازی شود
و این بساط کشف حجاب ،
برهنگی ،
بی حیایی ،
منکرات و هرزگی ،
که طراحی دشمن است جمع شود
و مطالبه کنید حکم خداوند و وصیت امام و شهدا باید اجرا شود.
✅📡نشر حداکثری این پست جهاد تبیین است....📣📣📣📣
🇮🇷مجمع رهروان استان تهران🇮🇷
🇮🇷جبهه متحد تشکلهای مطالبه گر کشور🇮🇷
صدا ۰۲۲.m4a
5.69M
💎فرستادن این صوت در گروه ها صدقه ی جاریه است🌧
صوت شماره ۱۷
🎙 فاطمه کفاش حسینی
🌹مبانی عفاف در خانواده🌹
(تکمیل مفهوم حیا و مصادیق خطا در حیا)
🟢 چرا دایره حیا از تقوا گسترده تر هست؟
✅ حیا = رعایت آداب شرعی، عقلی و عُرفی
📣 مصادیق بی حیایی در زندگی چیست؟
#حیا #مصادیق #مبانی_عفاف
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️نطق اتشین زهرا شیخی نماینده مجلس:
دیگر چه میخواهند بر سر انقلاب بیاورند؟ #حجاب را به قربانگاه مصلحت اندیشی خود برده اند، مافیاهای خودرو و مسکن و دارو و دلار و طلا را به جان مردم انداخته اند...
دزدان سرگردنه زیادی را در مصادر قدرت قرار داده اند، جریان نفوذ همه جا رخنه کرده، آنها به راحتی بر روی قله ها نشسته و سربازان انقلاب رابه حاشیه برده اند...!!!؟
هرچه ولی جامعه بگوید آنها دقیقا عکس آن را به کرسی می نشانند
🙏خدا حفظت کنه خانم شیخی که حرف دل ما را فریاد زدید👏
✅لعنت بر مسؤلان خائن ان شاءالله به عذاب الهی گرفتارشوند۔
به بزرگترین گروه مطالبه گران کشوری🔸🔸 بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/607060724C4e6078d0b5
♦️♦️♦️
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
صدا ۰۲۳.m4a
4.06M
💎فرستادن این صوت در گروه ها صدقه ی جاریه است🌧
🎧 صوت شماره ۱۸
🌹مبانی عفاف در خانواده🌹
(آغاز حیا در زندگی از چه زمانی هست؟)
✅ تربیت از کِی آغاز می شود؟
✅ شرایط گزینش و ازدواج...
✅ شرایط انعقاد نطفه...
✅ شرایط بارداری...
✅ شرایط تولد...
✅ شرایط انتخاب نام فرزند...
✅ برنامه های اوقات فراغت...
✅ دقت در دیدنی ها و شنیدنی ها...
💫 عفاف = غلبه عقلانیت بر شهوات
خشت اول گر نهد معمار کج❌
تا ثریا می رود دیوار کج❌
🕋 پس در قرار دادن خشت های تربیت صحیح دقت کنیم.
#تربیت
#عفاف
#ازدواج
#همسر
دریافت صوتهای دوره عفاف 👇
https://eitaa.com/Shokufayi_FK/753
کانال شکوفایی (فاطمه کفاش حسینی)
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
44.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.🌀
اقای حــسن اقـامـــیری، کم مونده
فقط به امام زمان (عجل الله) نقد
کنی شما...😡❌
بزارید همینقدر دینی که برای
جوون ها مونده باقی بمونه!
ویدیو جدید اقای جوادی مدیر
گروه جهادی رسانهای هتنا👇👇
@Hatnaa
.
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥یک کار محشر و پاسخ محکم
به اظهارات نسنجیده مسعود پزشکیان در خصوص مسئله "حجاب" و "پلیس گشت ارشاد"
🔸️آقای پزشکیان❗️
مردم ایران فقط آن اقلیت هنجارشکن و اندام نما نیستن که برای جلب رضایتشان طوری حرف بزنی که خون به دل خانواده شهدا و مومنین شود❗️
#پزشکیان
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹مـحـمــد(ص)
🌿زينـت نـام جهــان اسـت
🌹چـہ خـوشـبـوتـر
🌿از آن انـدر دهــان اسـت
🌹نـــزائــيـــدہ
🌿کسی همچون محمد(صلی الله علیه و آله )
🌹کـــه نـــور
🌿روی وی رنگين کمان است
🌹پیشاپیش مـــیـــلاد
🌿پیامبر اکرم (ص) وامام صادق (ص) مبارک باد 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🌸🌸🌸🌸💖💖💖🌹🌹🌹🌹🌷🌷🌷🌷🍂🍂🍂🍁🍁🍁🎂🎂🎂🎂
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
34292-attachment-مداحی آنلاین - آی عاقلا ببینید دیوونگی همینه - سیب سرخی.mp3
5.47M
دلدادگان نبی خداﷺعیدتان
مبارک باد💫✨
#هفته_وحدت
#میلاد_پیامبر_اکرم ﷺ
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️
آموزش شماره 119
🌼خیاطی آسان
🔰 شومیز چپ و راستی
با کاملترین توضیحات
💛 برای دیدن خیاطیهای آسون دیگهمون #آموزش_خیاطی رو جستجو کن
#شومیز #شومیز_چپ_و_راستی
#آموزش_شومیز #الگوی_شومیز
#خیاطی_بدون_الگو #خیاطی_آسان
#آموزش_خیاطی
═ೋ❅✂️ دانشگاه حجاب ❅ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
1_36327580.mp3
8.72M
💐💐💐
💐💐
💐
🔅چهارده نکته کلیدی درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
🍂 میلاد خاتم انبیا محمد مصطفی (ص) برتمامی مسلمانان جهان مبارک باد🍂
#استاد_رفیعی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872