eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 147👇
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 147👇 با تموم شدن حرفم طلبه شروع به صحبت کرد... در رابطه با اصل پوشش آقایون ۱. اسلام برای پوشش مردان حرف داره ۲. احکام پوشش منحصر در بانوان نیست. ۳. آقایون مثل بانوان اجازه بدپوشی ندارن. ۴. لزوم پوشش صحیح فقط حرف دین نیست بلکه عقل هم جلوگیری از ضرر رو لازم میدونه؛ میخواد در قالب بدپوشی مرد باشه یا زن. فرقی نداره. در رابطه با میزان پوشش آقایون از منظر روانشناختی بین زن و مرد تفاوت های زیادی هست و همین تفاوت هاست که مقدار پوشیدگی رو متفاوت میکنه. مثلا اگر ما با حکم عقل گفتیم زن لازمه موهاش رو بپوشونه یه علتش آسیب زا بودن نمایش موی زن برای مردها بود و ریشه این آسیب مساله ای بود که با عنوان قدرت تعمیم و سه بعدی آقایون از دانشگاه جانز هاپکینز آمریکا ثابت شد اما در مقابل وقتی موی سر مردی دیده میشه هیچ اتفاقی در ذهن خانم رخ نمیده. هیچ وقت هیچ کجای عالم نشنیدیم از ریش و پشم یه مرد یه زن آسیب ببینه و تحریک جنسی بشه! چه بسا واسه همینم باشه که خدا گفته آقایون لازم نیست موی سرشون رو بپوشونن. پس عقل میگه چون آسیب نیست الزامی هم نیست. اما از اونطرف از موی یه زن قطعا مرد آسیب میبینه. چه خودش متوجه اون آسیب بشه چه نشه. مثل افزایش سطح توقع جنسی که اصلا ارادی یه مرد هم نیست ولی رخ میده. حتی ممکنه یه مردی چون از بدپوشی خانم ها لذت میبره یا چون نمیخواد ضعفش رو نشون بده اصل این مساله رو انکار کنه اما افزایش نیاز جنسی یا تفاوت رفتارش خلافش رو ثابت میکنه. پس با دیدن موی جنس مخالف اتفاق هایی در ذهن مرد میفته که در ذهن زن نمیفته. و این موضوع به غرض و مرض هم کاری نداره چون وابسته به تفاوت خلقت و تفاوت های روانشناختی افراد مربوطه میشه. پس نمیشه گفت تو غلط میکنی! چرا ذهنت نسبت به زیبایی من واکنش نشون میده! خلقت آدما رو که نمیشه عوض کرد! البته ممکنه خدا حکمت های متعددی واسه اصل پوشش و نوع پوشش مدنظر داشته باشه اما ما صرفا از جهت همین تفاوت هایی که هست به این نتیجه میرسیم که اگر چه در نوع پوشش تفاوت هست ولی این تفاوت از بابت تبعیض نیست و چه بسا حکم کیفیت و کمیت پوشش از جانب خدای حکیم وابسته به هزاران ریز معیارهایی باشه که ما از اون ها خبر نداریم و علم هنوز بهش نرسیده باشه. در رابطه با تبعیض اجرای قانون - یه جای راه رو اشتباه رفتید خواهرم. شما از قانون اجرا نشده حرف میزنید ولی به اسلام میتوپید! این منصفانه نیست. اینکه دولت و حکومت چه میکنه با اینکه اسلام چی گفته این ها با هم فرق دارن... خدا با کسی پسر خاله نیست. اگر ۴ تا آدم به ظاهر متدین دیدید که دم از اسلام میزنن و خلاف اسلام عمل میکنن مشکل از اسلام نیست مشکل از ذات خراب خودشونه! مشکل از دین نماهایی هست که فقط اسم دین رو یدک میکشن و به اسم دین هر غلطی میکنن. عمل نکردن و بد عمل کردن یه عده به اسلام چه کار به حکم دین داره. پس تبعیض اجرا شده توسط مردم یا مسئولین رو پای دین ننویسیم. ما معتقدیم قانون باید برای همه اجرا بشه. بله یه مرد میتونه موهاش رو بیرون بذاره اما... حق نداره با شلوارک و رکابی بیرون بیاد. حق نداره سیکس پک هاش رو به نمایش بذاره. حق نداره لباس چسب و بدن نما بپوشه حق نداره ذهن یه دختر رو درگیر خودش کنه و خیلی حق نداره های دیگه. اگر کم و کاستی در اجرای قانون هست دهن مسئولش باید سرویس بشه. چون در این صورت داره به خانم ها ظلم میکنه. تعارف که نداریم. قرار نیست من چون مَردم از مردها دفاع کنم. پس حق چی میشه؟ حتی اگر اون مسئول ِچیز، توی دنیا هم قِسِر در بره قطعا خدا در اون دنیا باعث و بانیش رو مورد عنایت قرار میده. من کاملا با اصلاح اجرای قانون موافقم البته خودم موارد متعددی رو شاهد بودم که با مردان بدپوش برخورد قانونی صورت گرفته. اگر چه کافی نیست ولی اجرای قانون برای آقایون هم صفر نیست. فرضا که در اجرای قانون کوتاهی باشه... این تکلیف رو از گردن خانم ها بر نمیداره. دقت کنیم.. مثلا اگه به این رسیدیم که سیگار مضره. اگر مردها سیگار کشیدن، دلیل نمیشه که خانم ها هم سیگار بکشن! اگر مردها خودکشی کردن خانم ها هم خودکشی کنن! اینکه فلان مسئول غلط اضافی میکنه و وظیفش رو درست انجام نمیده، اینکه هستن مردهایی که مثل بعضی از خانم ها پوشش نامناسب دارن. اینکه هستن کسایی که دور از شأن و منزلت یه انسان با حیا لباس میپوشن این ها هیچکدوم دلیل نمیشه به هزاران مرد خوش پوششی که لباسی عفیفانه به تن دارن بی اعتنا باشیم. ادامه 👇👇👇 ✍️ مجتبی مختاری 🆔 نظرات رمان 👈 @mokhtari355 ═ೋ❅📚❅ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 147👇 با تموم شدن حرفم طلبه شروع به صحبت کرد...
. ادامه قسمت 147 👇👇 تقاص گناه اون ها رو که نباید این ها بدن... و البته این قضیه دو طرفه هست. یعنی اگر یه خانمی هم رعایت نکرد یه آقا حق نداره حقوق دیگر خانم ها رو نادیده بگیره. این ها همه به ما میفهمونه با پوشش بد یه خانم یا یه آقا فقط اون آقایون و خانم های متخلف نیستن که آسیب میبینن! همه آسیب میبینن. مراقب باشیم. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدا ۰۳۰.m4a
4.07M
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 💎فرستادن این صوت در گروه ها صدقه ی جاریه است🌧 صوت شماره ۲۵ ( اثرات رعایت نکردن حریم عفاف و بدپوششی دختران بر پسران نوجوان) ✅ تأثیر بر پسران عفیف و لغزش آنها ( پسران بصری ) ❌ خود ارضایی ❌ ❌ تأثیرات پس از ازدواج ✅ سوءاستفاده پسران غیر عفیف ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧕ماجرای مسلمان شدن خانم کاستاریکایی عالیه از کاستاریکا در کشور کاستاریکا درباره اسلام اطلاعات چندانی وجود ندارد.😔 ♦️آشنایی خانم تازه مسلمان شده با فردی فلسطینی و سوالات زیاد وی سبب هدیه گرفتن قرآن کریم و مطالعه این کتاب ارزشمند شد. 🍂 با خواندن قرآن کریم و آشنایی با اعجاز آن عاشق دین مبین اسلام شدند. به گفته وی تاکنون با هیچ چیزی غیر از قرآن کریم احساس خوشبختی نداشته و آشنایی با افراد مسلمان راهی تازه به دنیای جدید برای او بوده است. ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
💗 خدا دوست دارد، فرشته‌ای -که شما باشی- در جامعه اینگونه باشد: 🌷۱) با ناز و کرشمه صحبت نکند: «فَلَا تَخضَعنَ بِٱلقَولِ فَيَطمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلبِهِ مَرَض» 🌷۲) با حیا گام بردارد: «تَمشِي عَلَى ٱستِحيَآءٖ» 🌷۳) نگاه حرام نکند: «يَغضُضنَ مِن أَبصَٰرِهِنَّ» 🌷۴) چادر خود را باز نگذارد و جلوی آن را بگیرد: «يُدنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَٰبِيبِهِنَّ» 🌿 بانو جان! خدا دوستت دارد... می‌خواهد وسیله هوس‌رانی بی‌شرم‌ها نشوی، اذیت نشوی... بلکه پیشرفت کنی و به کمال حقیقی‌ات برسی.😇 ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیست و ششم🎬: سلمان که هنوز چند قدمی تا درب خانهٔ پیامبر داشت ، برگشت و رو ب
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیست و هفتم🎬: علی علیه السلام وارد خانه شد و درحالیکه صورتش از شادی می درخشید به طرف مکانی که آسیاب را درآنجا قرار داده بودند و اینک صدای دستی آسیاب از آنجا بلند بود رفت . او خوب می دانست که زهرایش اینک مشغول آسیاب جو است تا نانی تازه فراهم آورد. زهرا سلام الله علیها مشغول آسیاب کردن بود و چشم به حفره آسیاب داشت ، حسن و حسین گوشه ای نشسته بودند و حسین صدای گریه اش بلند بود. علی علیه السلام با دیدن این حال و روز زهرا که کارهای وقت گیر و سخت خانه و مراقبت از فرزندان کوچک واقعا توانش را گرفته بود ، قلبش بهم فشرده شد. نزدیک زهرا آمد و زهرا با دیدن سایهٔ مردش که بر سرش افتاده بود ، در حالیکه سلام میداد از جا نیم خیز شد. علی ، دست به روی شانهٔ زهرا گذاشت و امر کردند که بنشیند. خودش در کنار زهرا نشست و تا چشمش به خون خشک شدهٔ دور انگشتان فاطمه افتاد که در اثر سایش آسیاب بود. آسیاب را جلوی خود کشید و همانطور که شروع به گرداندن چوب کوچک و زبر آسیاب می کرد فرمود : علیکم السلام ای تمام هستی علی... حسن و حسین با دیدن پدرشان از جا برخواستند و به سمت پدر روان شدند و هر کدام روی یک زانوی علی ،قرار گرفتند. حسین که کوچک تر بود ،مشغول بازی با نگین انگشتری که بر انگشت پدرش می درخشید، شد و حسن با لحنی کودکانه پرسید : چقدر قشنگ است، از کجا آوردی اش بابا؟! زهرا لبخند زنان ، شوهرش را نگریست و با لحن شوخی فرمود : این هدیه از هر کجا که رسیده باشد ، پدرتان آن را نگه نخواهد داشت و بی شک در راه رضای خدا آن را انفاق خواهد کرد.. علی نگاهی پر مهر به زهرایش کرد و فرمود : مال دنیا از چرک کف دست هم برایم کم ارزش تر است... و براستی که مال دنیا آن زمان ارزش پیدا می کند که برای خداوند خرج شود، آن موقع ، معیاری برای سنجیدن آن ،نخواهیم یافت. علی بوسه ای از سر دو فرزندش گرفت و همانطور که جوهای پیش رو را آرد می کرد فرمود : این هدیه ایست از جانب نجاشی، پادشاه حبشه برای رسول خدا و رسول خدا ،آن را به من بخشید، در ضمن کاروانی پر از غلام و کنیز را نیز راهی مدینه نموده ، حالا که اینچنین در کارهای خانه ، دچار سختی شدی ، بد نیست به نزد پدر بزرگوارتان برویم و از او تقاضای کنیزی برای شما نماییم... زهرا سرش را پایین انداخت ، او با خود می اندیشید ، براستی که روی آن را ندارم چنین تقاضایی از پیامبر نمایم و خوب می دانم که پیامبر از فروش این غلامان و کنیزان ،کمک مالی به مسلمانان مهاجر و تهی دست می کند تا در مضیقه نباشند. علی که ناگفته های زهرایش را از سکوت او می فهمید ،دستی به روی دست های زخمی فاطمه اش کشید و فرمود : به تهی دستان مدینه فکر نکن که با فتح خیبر غنائم زیادی نصیب مسلمانان شده و البته زمین های حاصلخیز فراوانی، به زودی تمام مسلمانان مدینه ،تمکن مالی خوبی پیدا خواهند نمود.... ادامه دارد.... 🖍 به قلم :ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیست و هفتم🎬: علی علیه السلام وارد خانه شد و درحالیکه صورتش از شادی می درخش
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیست و هشتم🎬: چند روزی از ورود میمونه به خانهٔ پیامبر می گذشت، چند روزی که به اندازه تمام عمرش ،فیض برده بود و تجربه و علم کسب کرده بود. میمونه که دخترکی ده ساله بود و در این ده سال ، از صبح تا شام در قصرهای رنگ و وارنگ به سر کرده بود و قد کشیده بود ، اینک عظمت این خانهٔ خشت و گلی که عاری از هر تزیین و تجملی بود در پیش چشمش هزاران برابر آن قصرهای مجلل می نمود . او پیامبر اسلام را چونان پدری مهربان بر امتش یافته بود و حال که مشرف به دین مبین اسلام شده بود ، محمد صل الله علیه واله را چون پدرش و حتی بسیار بیشتر از او دوست می داشت و گویا این حس دو طرفه بود و رسول خدا هم محبتی اینچنین به میمونه داشت. پیامبر به راستی چون دخترش ، میمونه را دوست می داشت و در هر لحظه از حضورش در خانه ، نکته های ناب را به این دخترک آموزش می داد و میمونه بسیار مسرور بود که در تقدیرش ،چنین سرنوشت زیبایی رقم خورده و دوست داشت این برکتی که نصیبش شده تا آخر عمرش ادامه داشته باشد و این زیبایی حضور او در خانه پیامبر به زیبایی حضورش در بیت علی و زهرا پیوند بخورد. چند روزی بود که فاطمه سلام الله علیها ، دختر پیامبر، به خانهٔ پدرش می آمد ، میمونه همیشه در خفا و پنهانی، این بانو را می نگرید و هر لحظه که بوی فاطمه در فضا می پیچید خود را مانند باد به نزدیک ترین جای ممکن به این خانم مهربان، که بی شک سرور زنان عالم بود ، می رساند. میمونه احساس کرده بود که فاطمه چیزی می خواهد بگوید ،اما از گفتن آن شرم دارد ،تا اینکه چند روز بعد فاطمه به اتفاق همسرش علی به خانه پیامبر آمدند و به محضر رسول خدا رسیدند... ادامه دارد... 🖍 به قلم :ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
020.mp3
1.17M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر 🌴 بخش بیستم ⭕️ حضور باید همراه با "توجه بخشیدن" باشد تا موثر باشد. 🔴 ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🥀🖤|°• هر که شد گمنام‌تر زهـــــرا خریدارش شود... | ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیست و هشتم🎬: چند روزی از ورود میمونه به خانهٔ پیامبر می گذشت، چند روزی که
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیست و نهم🎬: فاطمه و علی وارد خانهٔ پیامبر شدند و باز عطر دل انگیزی که گویی از بهشت می آید بر عطر محمدی افزوده شد و فضای خانه ،بهشتی شد در روی زمین.. میمونه به شتاب خود را به پنجره ای که مشرف به حیاط خانه بود رساند و همانطور که پنهانی ، قامت مردانه و پهلوانی علی و چهرهٔ زیبا و آسمانی زهرا را می نگریست ،قلبش به تپشی سخت افتاد ،او دوست داشت جلو برود و سر بر آستان علی و زهرا بساید. آنها وارد اتاق شدند و به محضر رسول خدا رسیدند.. میمونه از اتاق بیرون آمد و مدام حیاط را بالا و پایین میرفت ، تا اینکه یکی از اهل خانه ،آرام در گوش دیگری گفت : فاطمه و علی آمده اند و علی برای اینکه فاطمه ،کمک کاری در خانه داشته باشد از پیامبر ،خدمتکاری طلب می کند. با شنیدن این حرف ، کبوتر دل میمونه ، بیشتر از همیشه به قفس تنش می کوبید، دل در دلش نبود ، او دوست داشت اگر پیامبر خواست خدمتکاری برای دخترش بفرستد ، این سعادت نصیب او شود‌. بعد از‌گذشت ساعتی ، علی و فاطمه با چهره هایی خندان از اتاق بیرون آمدند، میمونه به شتاب خود را آنها رسانید و در حالیکه ،عرق شرم از سرو رویش می بارید گفت : س..س...سلام علیکم علی نگاهش را به زمین دوخت و با لحنی مهربان جواب سلامش را داد و فاطمه با محبتی مادرانه به سمتش آمد با دستان مبارکش دست میمونه را گرفت و در حالیکه کل صورتش از مهربانی لبریز بود ، جواب سلامش را داد.... طاقت میمونه از دیدن اینهمه مهر و عطوفتی که آسمانی بود ،طاق شد و ناگهان گریه کنان به سمت اتاقش رفت. او می خواست خود از فاطمه بخواهد که او را به منزلشان ببرند ولی نتوانست که خواسته اش را بر زبان آورد. صدای بسته شدن درب اصلی خانه که بلند شد، میمونه از جا برخواست تا بیرون برود و ببیند چه کسی سعادت خدمتکاری این زوج ملکوتی را یافته.. و شنید که پیامبر به جای دادن خدمتکار ، اذکاری را به دخترش آموخته که با خواندن آن بعد از هر نماز ،فاطمه نیرویی مضاعف پیدا کند تا بتواند به امور خانه رسیدگی نماید.. ادامه دارد‌... 🖍 به قلم :ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیست و نهم🎬: فاطمه و علی وارد خانهٔ پیامبر شدند و باز عطر دل انگیزی که گوی
شاهزاده ای در خدمت قسمت سی ام🎬 : میمونه از اینهمه تواضع رسول الله تعجب کرده بود ، و براستی ایشان به فاطمه که همگان میدانستند ،دخترش را از جانش بیشتر دوست می دارد ، خدمتکاری عنایت نفرمود و در عوض آن ، ذکری به او آموخت که نیرویش را بیافزاید... یک شبانه روز از آن حادثه گذشت ، پیامبر با حالتی خندان از مسجد آمدو تا نگاهش به میمونه افتاد ، جواب سلام او را داد و با حالتی به او نگریست که میمونه دانست ،اتفاقی در راه است. میمونه به اتاقش پناه برد و همانطور که به درگاه خداوند دستانش را بالا می برد با خدایش گفت: خدایا ، به دلم افتاده که پیامبر می خواهد مرا به کسی ببخشد یا بفروشد و پولش را صرف امور مسلمین نماید ،خداوندا تو‌خود می دانی که رنج اسارت را تحمل کردم تا به پیامبرت برسم و حالا طعم شیرین خدمت در دستگاه پیامبرت ، بر جانم افتاده ، به جان رسولت مرا از این خانواده جدا مفرما، میمونه دعا می کرد و راز و نیاز می نمود و غافل از این بود که پیامبر امر فرمودند که کسی به دنبال علی و زهرا برود و ایشان را به اینجا بیاورند. همهمه ای از بیرون اتاق به گوش میمونه رسید ، او که قبلا با هر صدایی به حیاط خانه کشیده می شد ، اینک اما ناراحت از چیزی که فکر می کرد قرار است رخ دهد ، زانوی غم به بغل گرفته بود و همانطور که هق هق می کرد با خدا گفت :چرا...چرا دیروز که بهترین بندگانت به اینجا آمدند و خدمتکاری طلب کردند ، به دل پیامبرت ننداختی که مرا برای خدمتکاری آنها برگزیند...خدایا...من امیدم به توست همانا که امید نا امیدان و دادرس درماندگانی... میمونه غرق شیرین زبانی با خدایش بود که کسی درب اتاقش را زد و پشت سرش درب باز شد و کلهٔ یکی از زنان اهل خانه از بین دو لنگ درب داخل شد و با لحنی شاد گفت : آهای دخترک سیم نشان که به گفتهٔ پیامبر مانند نقره میدرخشی...پیامبر تو را به اتاقش می خواند...فضه جان از جا برخیز و ببین رسول الله چه برایت به ارمغان آورده است.. میمونه اشک چشمانش را با پشت دستش پاک کرد و زیر لب تکرار کرد فضه....چه اسم زیبایی پیامبر روی او نهاده.‌‌.. با شتاب از جا برخواست و به سمت درب اتاق حرکت کرد... ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدا ۰۳۱.m4a
5.82M
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 💎فرستادن این صوت در گروه ها صدقه ی جاریه است🌧 صوت شماره ۲۶ 🌹مبانی عفاف در خانواده🌹 ( اثرات بد پوششی در جوانی بر مردان و زنان جامعه و مهمترین دلیل وجوب حجاب از سوی ❤️پروردگار مهربان و حکیم❤️ ) 🔹دوران جوانی و تعیین اهداف زندگی 🔹جلوه گری ظاهر یا باطن 🌷حقیقت وجودی زن👇 زن مظهر و اُسوه ی جمال است یک جلوه ی روی ذوالجلال است زن چشمه ی عشق و مهر و نور است از ظلمت و تیرگی به دور است ✅ چرا حجاب مهربانانه ترین حُکم خداست؟ ✅ به چه اندازه محبت الهی را در حکم حجاب درک می کنیم؟ ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ دلیل دشمنی ایران با آمریکا چیه ؟؟ ♦️از زبون کمدین آمریکایی ببینید و بشنوید .═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت سی ام🎬 : میمونه از اینهمه تواضع رسول الله تعجب کرده بود ، و براستی ایشان ب
شاهزاده ای در خدمت قسمت سی و یکم🎬: میمونه درب اتاق را گشود ، می خواست دمپایی های حصیری را به پا کند ، اما به یکباره چیزی حس کرد ، هوای اطراف را با تمام قوا به داخل سینه اش کشید ... درست است ، بوی زهرا می آمد...بوی علی در فضا پراکنده بود و بوی فاطمی و علوی با عطر محمدی گره خورده بود. ذوقی شدید بر وجودش عارض شد ، بدون اینکه چیزی به پای خود بپوشد ، با شتاب زیاد و پای برهنه، به سمت اتاق پیامبر که بوی بهشت را می داد ، روان شد. آنقدر شتاب زده بود که چند بار دامن بلندش ، زیر پاهایش گیر کرد و می خواست بر زمین سرنگون شود و تلو تلو خوران خود را به درب اتاق رسانید.. همانطور که نفس نفس میزد درب را گشود ، خود را به داخل اتاق انداخت و با دیدن رخسار ملکوتی بهشتیان روی زمین ، آرامشی بر قلب پر از تپشش حاکم شد. زنی که او را به اتاق خوانده بود ، پشت سرش وارد شد و‌گفت : نمی دانم این دخترک را چه شده؟ انگار مجنون شده؟ تا به او گفتم که رسول خدا کارتان دارد ،مانند دیوانه ها ،سراسیمه خود را به اینجا رسانید.. میمونه، نگاهی شرمگین به چهره پیامبر انداخت و سپس چشم به زمین دوخت و از شدت هیجان شروع به جوییدن لبهایش نمود و پیش خود می گفت : براستی که این زن راست می گوید ، من مجنونم ...من دیوانهٔ محمدم....من عاشق فاطمه ام ...من مجنون علی ام... حضرت رسول نگاه پر از مهرش را به میمونه انداخت و سپس رو به علی و زهرا، فرمود : دیروز که آمدید و خدمتکار می خواستید و من از دادن آن امتناع کردم تا دخترم همرده فقیران جامعه زندگی کند و هیچ‌برتری بر آنها نداشته باشد، خداوند به خاطر این عمل، مرا ستود و پس از نزول آیه «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُورًا» امر فرمود تا خدمتکاری به دخترم فاطمه ، عطا کنم و سپس با اشاره به میمونه ادامه داد : یا زهرا ، این دختر که نجاشی برای ما فرستاده و‌گویا بزرگی از بزرگان سرزمینش است و نجاشی نام میمونه بر او نهاده ، برای کمک در کار خانه، بهترین گزینه ایست که می توانم به خانه ات بفرستم...این دختر که اعمالش به سفیدی نقره است را فضه می نامم... دخترم با او به عدالت برخورد کن ، کارهای خانه را تقسیم کن ،به طوریکه که نه خودت خسته شوی و نه فضه... فضه که با شنیدن این سخن ،مرغ روحش انگار در آسمان اوج گرفته بود ،اشک ریزان خود را به دامان زهرا انداخت و همانطور که عطر بهشتی این خانم آسمانی را به عمق جان می کشید ، سر بر آستانش می سایید. زهرا مانند مادری مهربان ، دست به زیر شانه های این دخترک که بیش از ده سال نداشت ،برد ،او را بلند کرد و به آغوش کشید و فرمود: به زندگی زهرا خوش آمدی فضه جان.... ادامه دارد .... 🖍به قلم :ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت سی و یکم🎬: میمونه درب اتاق را گشود ، می خواست دمپایی های حصیری را به پا کند
شاهزاده ای در خدمت قسمت سی و دوم🎬: فضه همرا با بالا آمدن دستان مبارک زهرا ، از جا برخواست و همانطور که از شدت شوق ،اشک از چشمانش جاری بود ،نگاهی به فاطمه که حسن و حسین دو طرفش را گرفته بودند انداخت و از چهرهٔ آسمانی او ،نگاهش به رخسار ملکوتی علی کشیده شد و دستانش را بلند کرد و با لحنی پر از هیجان گفت : خدایا...خدای خوبم...تمام عمر را سپاسگزار این نعمت خواهم بود ، ممنونم که تقدیرمرا با تقدیر بهترین بندگانت گره زدی ... در این هنگام ، همان زن قاصد که به دنبال او به درب اتاقش آمده بود با لحنی که از شوخی حکایت می کرد رو به او‌گفت : آهای دخترک قند و عسل که اینچنین خودت را در دل همه جا می کنی، از کجا متوجه شدی که همنشین بهترین بندگان خدا شده ای ؟ تو‌که تازه چند هفته است به مدینه النبی آمدی و در منزل رسول بودی و این مدت کافی نیست برای شناختنی چنین عمقی... فضه نگاهی پر از مهر به جمع پیش رویش انداخت و گفت : برای رسیدن به حقیقت و دانستن این موضوع ، یک لحظه هم در محضر ایشان باشی کفایت می کند ، من ندیده بودم رویشان و درک نکرده بودم محضرشان را اما ندای فطری و‌حقیقت جوی جانم ، از فرسنگها فاصله ،مرا با ایشان پیوند داد و اما در این مدتی که اینجا بودم ، چیزهایی را دیدم که خود بر این موضوع دلالت داشت : براستی که روزی کنار دست ام ایمن مشغول تدارک مرغ بریان بودیم، ام ایمن از علاقهٔ وافری که به رسول داشت ، می خواست این غذای لذیذ را برای دوست داشتنی ترین موجود قلبش هدیه کند. مرغ بریان آماده شد و آن را به محضر پیامبر آوردیم... رسول خدا فرمودند : این را برای چه کسی آوردی؟ ام ایمن عرض کرد: آن را برای شما فراهم کرده ام. در این هنگام رسول خدا فرمود : بارالها! محبوب ترین خلق تو ،نزد خودت و نزد من را برسان تا از این مرغ بریان نوش جان کند. من کاملا آگاه بودم که پیامبر هر حرکتش در پی مصلحتی و هر دعایش برای اندرزی ست ، دانستم که او می خواهد با این دعا که بی شک در کمتر آنی به اجابت می رسید ، محبوب ترین خلق را نزدخداوند به امتش بشناساند ، پس خوب دقت کردم ،ببینم چه کسی شریک غذای پیامبر می شود. در این لحظه درب خانه را زدند...قلبم به تپش افتاد ، می خواستم خود از جا برخیزم و درب را بگشایم که پیامبر به انس بن مالک که آنهم در آنجا خدمتکار بود ،فرمودند درب را بازکند . انس از جا بلند شد و درحالیکه زیر لب زمزمه می کرد : کاش زنندهٔ درب از انصار باشد تا ارجحیت انصار بر همگان برملا شود. تا این را شنیدم فی الفور پشت سر انس راه افتادم ، چون می دانستم اگر زننده درب کسی از مهاجرین باشد ، انس شاید حیله ای بکار برد و از ورودش به خانه و شریک شدنش در غذای پیامبر ،ممانعت کند‌ انس درب را گشود و من که پنهانی او را می پاییدم ، دیدم.... ادامه دارد... 🖍 به قلم :ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872