eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
➕ببخشید خانم✋ ➖چیه؟ چته؟ 🙄😒 ➕لطفا حجابتونو رعایت کنین😔 ➖به تو و رفقای بسیجی و پاسدارت هیچ ربطی نداره😠 ➕ میدونید همین الآن این رفقای پاسدارم تو مرزا دارن بخاطر امنیت من و شما میشن⁉️ 🥀 [ ❗️] 🌸 @hejabuni I دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
چقدر کم سن و سال هستن😭 سه نفرشون سرباز بودن #شهدای_مظلوم_مرزبان #غریب
⭕️ ای تاریخ ننگ بر تو اگر فراموش کنی ، در یک شب پنج جوان رشید مملکت برای جلوگیری از ورود اشرار به کشورمون جونشون رو فدا کردند اما صدای یک سلبریتی هم در نیومد ، اما فرداروز که قاتلشون رو بخوان اعدام کنند همه‌شون میشن مدافع حقوق بشر! ... ✍️ حاج کمیل (عکس از شهید بادامکی و فرزند خردسالش😭) @hejabuni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌اعتراف عبدالمالک ریگی، فرمانده کل گروهک تروریستی جندالله به قدرت وزارت اطلاعات 🌸انتشار به مناسبت هفته سربازان گمنام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
سالها قبل روزی که خبر بازگشت پیکر شهدای تفحص شده در خبرها اومده بود، در مجلسی زنانه بودم که یه خانم گفت: چرا این استخوان ها رو میارن تا داغ خانواده هاشون تازه بشه؟ بذارن همون‌ جا بمونن! با شنیدن حرفش، خیلی ناراحت شدم، یه لحظه تموم چشم انتظاری مادرم از ذهنم گذشت... واسه کشاورزان، بچه علاوه بر وجه عاطفی؛ حکم کمک کارو براشون داره، علی الخصوص که بچه اولشونم باشه! داداشم با این که چندان سن و سالی نداشت؛ ولی خیلی خوب از ما مراقبت می‌کرد. او علاوه بر این که در کار کشاورزی، کمکی بزرگ واسه پدر بود، جذب سپاه هم شد و هنوز چند ماهی از ورودش به سپاه نگذشته بود که راهی ماموریت مناطق جنگی شد. چندین ماه از ماموریتش گذشت و در این مدت، یکی دو نوبت به مرخصی اومد تا این که خبر شهادتش اومد، دردناکتر این که، گفته شد مفقودالاثر شده. شنیدن این خبر، خیلی واسه مادرم سخت بود! یادم میاد نیمه های شب بیدار می‌شد و می‌رفت دروازه حیاط رو وا می کرد و می‌گفت: نجفقلی پشت در هست...! همسر جوان ۱٧ ساله اش که بچه ای دو ساله از داداش شهیدم داشت، زن داداش دیگه ام شد! یکی از روزا خبر رسید که اُسرا دارن آزاد میشن! این خبرِ بسیار خوشحال کننده، اونوقت واسه خانواده، تبدیل به بُهت شد که برخی اطرافیان و بستگان گفتن که ما اسم نجفقلی رو از رادیو شنیدیم که اسیره و با بقیه اسرا آزاد میشه! به پدر و مادرم خیلی سخت می‌گذشت که زنِ داداشم، الان زنِ داداش دیگه ام هست! من که اون زمان درکی روشن از احوال پدر و مادر نداشتم؛ با ذوق و شوق، خونه رو تمیز ‌کردم و منتظر اومدن داداشم بودم، داداشی که موقع رفتن به جبهه و خداحافظی؛ حتی خجالت می کشیدم باهاش روبوسی کنم! اسرا اومدن... اما! خبری از داداشم نشد، چند ماه که گذشت، دوباره همچنان امیدِ خبری از بقایای پیکرش بود که تسکین مون می داد. خانواده هشت سال رو با این امید و انتظار کُشنده ی از رسیدن خبری از بازگشت پیکر داداش گذروندن. در سال هشتم بود که خبر رسید که پیکر شهیدمون به همراه شهدایی دیگه که بتازگی تفحص شدن، به شهرمون خواهد رسید. اون وقت بود که دیگه آن چشم انتظاریها و بیدار شدنهای نیمه شب مادرم تموم شده بود و یه قرار و آرامش نسبی به سراغ خانواده اومد. * * * یهو به خودم اومدم متوجه شدم در مجلس هستم و تموم این خاطرات در کسری از ثانیه از خاطرم گذشته؛ یاد حرف اون خانم افتادم، بهش گفتم: اگه از درد انتظار مادرای شهدای مفقودالاثر خبر داشتی، این حرفو نمی زدی! بله! امثال ایشون قطعاً درکی روشن از انتظار جانکاهِ پایان ناپذیر خانواده های شهدای مفقودالاثر ندارن وگرنه در اظهارنظرهاشون، بیشتر دقت می کردن! اگرچه مادرم، بالاخره انتظارش سر اومد و با در آغوش گرفتن بقایای پیکر مطهر داداشم، کمی تسکین خاطر یافت، اما چه بسا مادرایی که با این انتظار فرساینده، به رحمت خدا پیوستن! روحشون شاد و با حضرت زینب کبری(س) محشور باد! 🌷 ✍ سکینه پاسندی؛ خواهر پاسدار شهید نجفقلی پاسندی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872