دانشگاه حجاب
🌸 #نگاه_اسلام_به_شخصیت_زن 🌸 👇👇
♻️با گذری کوتاه به روایات اهل بیت"علیه السلام" در مییابیم که نوع نگرش اسلام به شخصیت #زن، نگرشی #عاطفی و #تکریمی است که با در نظر گرفتن شخصیت و ویژگی های روحی اوست👌
✅چند نمونه از این روایات:
💠بهترین فرزندان شما دختران شما هستند.[۱]
💠اگر چیزی از بیرون خریداری کردید و به خانه آوردید اول هدیهی دختران خود را بدهید و بعد از آن، به پسران خود بدهید، چرا که خشنود کردن دختران و دلجویی کردن از آنها ثواب بیشتری دارد.[۲]
💠غضب خداوند برای هیچ گناهی مانند غضبی که در رابطه با رعایت نکردن حق زنان و کودکان میکند نیست.[۳]
💠بهترین شما کسی است که برای زنان و دختران بهترین باشد.[۴]
💠خداوند بر زنان و دختران نسبت به مردان و پسران مهربانتر است.[۵]
💯اسلام با نگاه عاطفی به شخصیّت زن، جامعه را مسخر عواطف او کرده و در پرتو این عواطف، جامعهای عاطفی بنا می کند تا جایی که #ایثار و #فداکاری از ویژگی های بارز چنین جامعهای شمرده می شود.✨
📚 ۱. پیامبر اکرم(ص)/ سفینه البحار، ج۲، ص۶۸۴
۲. پیامبر اکرم(ص)/ وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۲۲۷
۳. امام کاظم(ع)/ وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۲۰۲
۴. پیامبر اکرم(ص)/ نهجالفصاحه، حدیث۱۵۲۲
۵. امام رضا(ع)/ وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۱۰۴
🎓 دانشگاه حجاب 🎓
🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
دانشگاه حجاب
#زن #نگاه_عاطفی #نگاه_غریزی 👇🌸👇
🚺غرب با نگاه غریزی به شخصیّت زن، جامعه را مسخّر غرایز او می کند. و جامعهی غریزی، جامعهای است منهای #عاطفه و #صمیمیّت.
📛انسان هرچه از #عقل دورتر شده و به غریزه نزدیکتر شود؛ به همان اندازه از #انسانیت فاصله میگیرد و قدم در درههای هولناک #حیوانیت مینهد...⚡️در این هنگام است که #ایثار، به «حماقت» و #فداکاری، به «سفاهت» تفسیر می شود.😒
💯هیچ جای تعجّب نیست که در این جوامع، در سینه جانیان آدمکش مدال افتخار و صلح ببینیم و تهمت جرم و جنایت را متوجه #مدافعان_حریم_انسانیت نظاره کنیم.😐
👈همان گونه که انسان شخصیّت واقعی خود را هنگام عصبانیّت و بروز مشکلات، نشان میدهد، جامعه هم #هویّت حقیقی خود را در جنگها در معرض نمایش وجدان بشریّت قرار میدهد.
جامعهی #ایرانی و #عاطفی ما، در دفاع هشت ساله از #حیثیّت و #شرف خویش، عاطفهی خود را به نمایش گذاشت.✌️
عاطفهای که مردان ما از دامان پر مهر و محبّت مادران خود فرا گرفته بودند✨
و چنین آموختنی ممکن نبود، مگر با نگاه #عاطفی به شخصیّت زن✅
🎓 دانشگاه حجاب 🎓
🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همان
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓