eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
✍ پیام حجت الاسلام و المسلمین "محسن قرائتی" به دختران 👇🌷👇
📎چون دامنه مطالعات و مقدار تحصیلات شما را نمی دانم، از همه استدلال های علمی و فنی دوری می کنم و بی مقدمه حرفم را شروع می کنم: ⭕ بزرگترین خطر برای انسان است؛ غفلت از خداوند خالق هستی، از مرگ و معاد، از جوانی، استعدادها، ارزش ها و کرامت های انسانی، از جامعه، دوستان و محرومان، از توطئه های دشمنان و... هر چیز و هر کس ما را غافل کند، ما را به خطر می اندازد و بزرگترین ماست💥 و هر چیز و هر کس ما را از غفلت بیرون آورد و به ما هشدار دهد بهترین ماست✨ 💫دوست ما خداوند است که به ما هستی داد و به ما عقل، فکر، علم، هدایت، قدرت تشخیص و انتخاب داد و طبیعت را تسخیر ما کرد و هم اوست که کار نیکوی ما را به چندبرابر خریداری می کند. 💫دوست ما عزیز اسلام است که با بوسیدن دست دخترش در عصر زنده به گور کردن دختران، به زنان مقام داد و برای زن حق مالک شدن، رأی داشتن، تحصیل کردن، انتخاب همسر و نظارت بر همه امور یعنی حق امر به معروف و نهی از منکر قائل شد و زن را مثل مرد برای رسیدن به همه کمالات شایسته دانست. 💫دوست ما، و هستند که با قبول جراحت و اسارت و شهادت و بی خوابی در مرزها و جاده های شهر و روستا، کشور را امن ساختند تا من و شما هر شب در منزل به راحتی استراحت کنیم. 👈 اما دشمن ما، 🔥 است که با وسوسه خود، آدم و حوا را فریب داد و آنان را به کاری وادار کرد که موجب کنار رفتن پوشش بهشتی آنان گردید. آری، اولین برنامه شیطان و اولین نتیجه‌ی عصیان انسان بود. 👈 دشمن ما، است که زن را برای ، تفنن و کامیابی می خواهد و عکس او را وسیله ی تبلیغات اجناس خود قرار می دهد💥😔 🔻خواهرم و دخترم، من از شما می پرسم: ▫️چرا دشمنان ما پیشرفت های علمی خود را از ما دریغ می کنند اما نسبت به آنچه دختران و پسران ما را می کند، بخشش می کنند⁉️ ▫️در کشور و دفاع از میهن، زنان پوشیده بیشتر فرزندان خود را به جبهه فرستادند یا زنان بدحجاب؟؟ ▫️در اقتصاد و صادرات کشور؛ تولیدات کشاورزی و صنایع دستی، بیشتر تولید زنان است یا ؟؟ ▫️اگر به کشور عزیز ما هجومی شود، مردان و زنان باایمان فرار می کنند یا عناصر سست ایمان؟؟ ▫️اغفال دختران پوشیده راحت تر است یا دختران ؟؟ ▫️اگر برادر شما بنای داشته باشد و شما را وکیل کند، آیا شما دختری را برای او انتخاب می کنی که هر روز چشم هزاران جوان هرزه به او افتاده، یا کسی را که و او کامل تر و از چشم هوسبازان دورتر بوده است؟ ▫️آیا افت تحصیلی، نگرانی و اضطراب، امراض روانی و مقاربتی، فرزندان سر راهی، سقط جنین، فرار از خانه، ولخرجی و بهانه گیری، اسراف و تجمل گرایی، گناه و بی بند و باری در میان دختران بیشتر است یا دختران رها و بدحجاب؟؟ 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
2019_08_23_00_37_46.mp3
1.77M
🌸حواس پرت نباشیم ...🙂 شهدا را فقط شهدا میشناسند ...😉 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_ششم 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده د
✍️ 💠 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💠 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💠 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💠 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💠 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💠 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💠 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌷شـــــهدا سخت محتاج دعای خیر شماییم ... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀🥀 شما را به خون شــ🥀ـــهدا حجابتان .... @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓