eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_نود_چهارم 🎬: هر چه که سعید توی کارهاش کم میاورد و پس رفت میکرد، خبرهای
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فاطمه آخرین گوجه پیش رویش را داخل ظرف سالاد خرد کرد و‌گفت: برام خیلی عجیبه، چی شده بعد از دو سال که عباس به دنیا اومده، فتانه و بابات الان یادشون افتاده بیان برا دیدنش و چشم روشنی؟! روح الله شانه ای بالا انداخت و گفت: تا جایی میدونم بابام پسر دوست هست و عباس هم اولین نوه اش هست که پسره، احتمالا تا الان فتانه نمیذاشته، خوب فتانه هم آدمه، شاید متوجه شده اشتباه کرده، الانم دست ازلجبازی برداشته و.. حالا که اونا بزرگواری کردند و اینهمه راه را دارن میان اینجا، ما هم نباید کینه ای باشیم. فاطمه آهانی کرد و‌گفت: من که کینه ای ازشون به دل ندارم، تازه از عقد سعید هم خوشحال شدم و حتی اگر ما را هم اونموقع دعوت می کردن، مطمئنا میرفتیم. در همین حین گوشی روح الله زنگ خورد و پشت خط آقا محمود بود،روح الله لبخندی زد و گفت: خوب خدا را شکر رسیدین، الان دقیقا کجایین؟! پس نزدیک خونه هستین، من الان میام پایین، صبر کنید. نهار با شوخی های آقا محمود و شیرین کاری های عباس پ فلفل زبونی های زینب صرف شد، آقا محمود که از دیدن عباس و شباهت زیادش به خودش ،سر ذوق آمده بود مدام قربان صدقهٔ عباس میرفت و فتانه گرچه حفظ ظاهر می کرد و همراه با آنها لبخند میزد،اما از درون خون خودش را می خورد، او با نگاه به خانه زندگی روح الله مدام آه می کشید و با خود میگفت: اینجور زندگی حق سعید من بود نه این روح الله بی مادر..حتی گاهی اوقات پشت سر شراره به فاطمه حرفهایی می زد و تاکید می کرد که شراره از دماغ فیل افتاده و متکبر و بی ادب است و فاطمه حس کرد که فتانه انگار از شراره میترسد. دو روز آقا محمود و فتانه تبریز ماندن و روح الله و فاطمه هم الحق خوب مهمانداری کردند، آنها را به جاهای دیدنی تبریز بردند و حتی به بازارهای رنگارنگ هم سری زدند و روح الله که خود فردی پاک و صادق بود و میپنداشت فتانه هم چنین است، تمام خاطرات تلخ قبل را پای اشتباهات و حسادت های زنانه فتانه گذاشت و فراموش شان کرد و برای او هم مانند مادرش از سر تا پا همه چیز خرید و کلی سوغات برای سعید و سعیده و مجید و حتی شراره خریداری کرد.. فتانه و‌محمود به طرف ورامین حرکت کردند و قبل از آن از روح الله قول گرفتند که به همین زودی به شهرش بیاید و با همه دیدار تازه کند. روح الله و فاطمه از اینکه ابرهای کینه کنار رفته اند و مهر دوستی جای آن را گرفته بسیار خوشحال بودند و اما نمی دانستند شروع این ارتباط، پایانی ست بر آرامش زود گذری که این چند سال دوری تجربه کرده بودند. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872