دانشگاه حجاب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نگاه خدا #قسمت_پنجاهوسه نفمیدم چه جوری خودم را به امیر رساندم. همه از هیئت بیرون آمد
💗نگاه خدا💗
#قسمت_پنجاهوچهار
بعد چهار ساعت دکتر از اتاق عمل بیرون آمد.
-اقای دکتر چی شده ؟حالش خوبه؟
- ضربه ای که به سرشون وارد شده باعث ایجاد لخته تو مغزش شده ما لخته خونو درآوردیم.
ولی متاسفانه سطح هوشیاریشون پایین اومده اگه ادامه پیدا کنه میرن تو کما
- یا فاطمه زهرا...
پاهایم جان راه رفتن نداشت.
رفتم پشت در سی سی یو.
ناهید جون نشسته بود روصندلی و گریه میکرد.
بابا رضا و بابا حمید هم رفته بودند نماز خانه.
از پشت شیشه میتوانستم ببینم امیر را.
آنقدر به پرستار التماس کردم تا
بالاخره راضی شد و اجازه داد، بالای سرش بروم.
لباس آبی را پوشیدم.
یاد مادر افتاده بودم نکنه امیرم ..
رفتم بالا سرش.
صداش کردم.
-امیر نمیخوای چشماتو باز کنی ؟
پاشو ببین چادرمو ،تو که خوب منو ندیدی باچادر ،پاشو بریم هنوز کارای هیئت تمام نشده ،مگه منتظر محرم نبودی؟
فردا اول محرمه هااا پاشو باهم بریم پیش بچه ها کمکشون کنیم،امیر! جان سارا چشماتو باز کن ،خدایا به من رحم کن،خدایا به دل پر دردم رحم کن ،امیرو برگردون.
پرستار امد و من را از اتاق بیرون برد.
حالم اصلا خوب نبود صدای اذان را شنیدم. وضو گرفتم. رفتم نماز خانه.
ادامه دارد....
🏴 @hejabuni