#پرسش_پاسخ
❓آیا با مشاهده رفتار ناپسند از افرادی که ظاهر مذهبی دارند باید آن را به پای دین نوشت ؟
🌀خیلی از افرادی که در عقاید دینی دچار انحراف شدن، دلیل این زاویه پیدا کردن رو دیدن رفتارهای نا مناسب از افراد به ظاهر مذهبی می دونن
〽️مثلاً دخترخانمی که در رعایت حجاب دچار شبهه شده و پوشش رو تغییر داده، علت این اتفاق رو دیدن رفتارهای متناقض از افراد مذهبی پیرامونش بیان می کنه
🧕مادری که پوشش کاملی داره ولی سنخیتی بین پوشش و رفتار و اعمالش نیست، معلمی که به ظاهر مذهبی هست ولی اون طور که باید خودش احکام رو رعایت نمی کنه یا حتی یک رهگذر در خیابان که علیرغم داشتن پوشش کامل برخورد نامناسبی داشته یا رفتار عفیفانه نداشته
〽️خب اگه دقت کرده باشید این دخترخانم افراد مذهبی رو بر اساس ظاهرشون قضاوت کرده یعنی توقعش از کسانی که پوشش کاملی دارند و در ظاهر احکام اسلامی رو پذیرفتن بالا رفته
📍اما اگر کسی پیدا بشه و براساس ظاهرش قضاوتش کنه و بهش بگه که احساس می کنه اعتقاداتش دچار انحراف هست، فوری جبهه می گیره و میگه اجازه ندارید براساس ظاهرم قضاوت کنید.شاید من از خیلی افراد به ظاهر مذهبی بهتر باشم
🔻انگار این آدم احکام دینش رو به زور پذیرفته و مشروط به اینکه اگر کوچکترین رفتاری از یک فرد مذهبی دید که اون رفتار از نظرش خوشایند نبود باید علت این رفتار رو در اعتقادات دینی اون فرد جستجو کنه نه در عملکرد ناقص اون شخص و به راحتی قید احکام دین رو بزنه
ادامه دارد...
#تولیدی_کامل #طراحی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم «کاترین شکدم» به بیبیسی: نه جاسوس بودم، نه با مقامات ایرانی رابطه داشتم، نه به اسنا
🔴به روز باشیم
👓 حتی کرم ابریشم و زنبور هم بر مالکش واجب النفقه است!
🔹 نفقه مملوک حتی زنبور و کرم ابریشم بر مالک آن #واجب است
🔹 و نفقه چهارپا مثلاً اندازه معینی ندارد. بلکه بر مالک واجب است به آنچه حیوان به آن احتیاج دارد قیام نماید از خوردن و آشامیدن و جای رحل حیوان و مانند آن، و مالک بین علوفه دادن به آن و بین آزاد گذاشتن حیوان برای چریدن در علفزار #مخیر است؛
پس اگر چریدن برای حیوان کفایت کند حرفی نیست و اگر کفایت نکند باید به مقدار کافی به حیوان علوفه دهد!
📕 تحریرالوسیله ج۲ص۳۴۸
🔻 پینوشت: معمولا افرادی که برای تبلیغ به غرب میروند با شبهات و سوالات زیادی از طرف مردم غرب مواجه میشوند که یکی از شبهات اصلیشان #حقوق_حیوانات در اسلام است!
اگر عدهای از فضلا سوالات و شبهات رایج را استخراج کنند و پاسخ دهند در پیشبرد اسلام موثر خواهد بود.
از کانال حوزه توییت
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_ويكم به روايت راوي محمد جواد مات و مبهوت اتفاقی که افتاده
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_وسوم
به روایت امیرحسین
.........……………………………
روی کاناپه کنار پدر میشینم و شربت آلبالویی که مامان زحمتش رو کشیده بود رو برمیدارم.
مامان:زنگ زدم بهشون.
_ به کی؟
مامان: به مامان حانیه
کاملا میدونستم حانیه کیه ولی ترجیح دادم بگم: حانیه؟
مامان: اها. یعنی نمیدونی که کی رو میگم.
از دروغ متنفر بودم پس مجبور شدم بگم _ خانوم موسوی؟
مامان:خب حالا ، خانوم موسوی
_ خب؟
مامان : قرار شد فردا بریم خاستگاری.
با شنیدن کلمه خاستگاری مقداری از شربت میپره تو گلوم و به سرفه میوفتم.
بابا میزنه پشتم و یکم حالم بهتر میشه.
مامان: مادر جان اگه میدونستم انقدر مشتاقی که زودتر زنگ میزدم .
اولش بیخیال مخالفت میشم اما بعدش خودمو به خاطر این فکر سرزنش میکنم سریع میگم :مامان من مشتاق چیه؟ نباید زنگ میزدید.
بابا: چرا ؟
_ پدر من شما که مخالف ازدواج من با یه خانوم مذهبی بودید .
بابا: این که مذهبی نبود، مگه ندیدی حتی چادرم سرش نبود.
_ مگه هرکی چادر سرش نباشه مذهبی نیست؟ چه ربطی داره پدر من ؟
مامان: دیگه زنگ زدم. الانم فقط باید بگی چی ؟
_ چشم. دیگه چی میتونم بگم؟
حالا بماند كه از خدام بود و البته تو دلم غوغا
" واي خدايا، من چم شده؟"
مامان: اميرحسين جان. مادر. خدايي دوسش نداري؟
سرمو پايين ميندازم.
مامان:واه تو که از خداته دیگه چرا بدخلقی میکنی
_ ببخشید. شرمندم.
شكرلله حمدلله عفواًلله
واقعا به نماز شب و سجده شكر احتياج داشتم.
اينكه مونده بودم چجوري به مامان بگم كه از اين خانوم خوشم اومده و خودش پيشقدم شد، سجده شكر لازم بود.
فقط خودمم نميدونم چرا يه دفعه اونجوري مخالفت كردم. كلا خوددرگيري دارم.
سجاده رو جمع میکنم و دراز میکشم رو تخت. میخوام مرور کنم همه این چند وقت رو، از دربند تا اون شب مهمونی ، میخوام ببینم دقیقا کی دلم رو باختم؟ اما خودم هم این حس رو درک نمیکنم، منی که معیارم حجاب و چادر بود ، اما دوباره به خودم تشر میزنم ، مگه همه چی چادره ؟ این دختر، پاکی داشت که شاید تو خیلی از دخترای چادری نمیشد پیدا کرد .
شاید همون روز اول تو دربند، یا نه شایدم مسجد با دیدن چادرش ، یا نه شایدم اون شب ، شایدم اصلا اون شب تو خونشون.
نمیدونم نمیدونم نمیدونم وای خدایا. اصلا به من چه. بیا خل شدم رفت.
تو آن تك بيت نابي كه غزل هايم به پايش سجده افتادند....
شعر: افسانهصالحی
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part32_جان شیعه اهل سنت.mp3
4.36M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(32)
♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ جهادِتبیین مردم قم، به روایت تصویر.
🔹 چرا رسانه ها و خبرگزاری های رسمی از انعکاس این تصاویرِناشی از غیرت دینی هراس دارند؟!
🔹 ملالی نیست باز هم جهادگران عرصه رسانه خودشان این رسالت را به سرانجام می رسانند.
🔸 اعتراض مردم قم به مسئولان و ارکان سیاسی شهر، به خاطر ترکفعل و عدم اقدام در پی گلایهی امام خامنهای از وضعیت فرهنگی شهر.
#تصویری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💠: رهبر انقلاب اسلامی:
👩👧👦"عدهای بد و یا کج فهمیدند؛ یک عدهای مغرض هم از این کج فهمی استفاده کردند؛ کأنّه یا باید زن، مادر خوب و همسر خوبی باشد یا باید در تلاشها و فعالیتهای اجتماعی شرکت کند؛ قضیه اینطوری نیست؛ هم باید مادرِ خوب و همسر خوبی باشد، هم در فعالیت اجتماعی شرکت کند.
فاطمهی زهرا (سلاماللهعلیها) مظهر چنین جمعی است؛ جمع بین شئون مختلف. زینب کبری نمونهی دیگر است."
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 👓 حتی کرم ابریشم و زنبور هم بر مالکش واجب النفقه است! 🔹 نفقه مملوک حتی زنبور و کرم ا
🔴به روز باشیم
احتمالاً داره بش میگه: ما مثل اوناش نیستیم، هروقت خواستید بزنید، وسط مذاکره، کنار مذاکره، روی مذاکره😂
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
🚨تحصن جلوی اداره پلیس به مناسبت سالگرد ناپدید شدن "سارا اورارد"
🔻زنان انگلیسی به مناسبت اولین سالگرد ناپدید شدن زنی که بعداً معلوم شد توسط پلیس مورد تجاوز قرار گرفته بود و بعد هم به قتل رسیده بود جلوی اداره پلیس تحصن کردند
🔻این تجمع در اعتراض به قتل "سارا اورارد" و هزاران تجاوزی هست که توسط نیروهای پلیس انجام گرفته
🚔وقتی این زنان به پلیس گفته بودند چطوری امنیت ما رو تامین می کنید.پلیس گفت: در خانه بمانید،خودتون رو مخفی کنید یا با خودتون زنگ خطر تجاوز حمل کنید
🙄امنیت موج می زنه
🌐منبع:https://www.theguardian.com/world/2022/mar/12/feminist-protesters-set-off-1000-alarms-outside-london-police-station
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_وسوم به روایت امیرحسین .........…………………………… روی کاناپه کنار پ
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_چهارم
به روايت حانيه
………………………………………………………
روبه روی آینه وایمیستم ، میخوام با خودم رو راست باشم.
_ عاشق شدم؟
_ نه
_ قرار بود رو راست باشم.
_ اره
_ عاشق کی؟
_ امیر امیر امیرحسین.
_ نههههههههههههه
_ وای امیرحسین چیه ؟ آقا امیرحسین.
_ ای خدایا. خل شدم رفت.
مامان:حانیه جان بیا.
_بله؟
مامان: بيا بشين اينجا.
كنار مامان روي مبل ميشينم.
_ خب؟
مامان: نظرت درمورد پسر خانوم حسيني چيه؟
واي خدايا نكنه مامان فهميده ، چي بگم حالا؟
_ خب يعني چي چيه؟
مامان: بزار برم سر اصل مطلب. خانوم حسيني زنگ زد ، گفت فردا شب ميخوان بيان خاستگاري.
_ نه؟
مامان: عه. چرا داد میزنی؟
_ شما چی گفتید؟
مامان: گفتم بیان دیگه
_ چی؟
مامان_ عه. یه بار دیگه داد بزنی من میدونم با تو. پاشو برو ببینم. عه
" وای وای وای خدایا. عاشقتم که. ولی ولی اگه ، اون عهدم.....😔😔😔"
امیرعلی:سلام جوجه جان
_ جوجه خودتی
امیرعلی: شنیدم که خبراییه.
_ چه خبری؟
امیرعلی: نمیدونم والا. میگن که یکی پیداشده دیگه از زندگی سیر شده میخواد بیاد خاستگاری شما.
کوسن روی مبل رو بر میدارم و پرت میکنم سمت امیرعلی.
_حرف نزن حرف. فاطمه خودشو بدبخت کرد شد زن تو.
امیرعلی: اخ اخ بهش گفتم تنها نره خونه میرم دنبالش.
نگاهی به ساعت انداخت.
امیرعلی : وای بدبخت شدم. نیم ساعته کلاسش تموم شده.
با تعجب فقط خیره شدم به رفتن امیرعلی و یه دفعه زدم زیر خنده. وای فاطمه از معطل شدن متنفر بود الان امیرعلی رو میکشت.
تونیک سفیدی که تا پایین پام بود ، با یه روسری کرم که به لطف فاطمه لبنانی بسته بودم، تصمیم داشتم امشب رو چادر سرم بکنم ، چادر حریر سفید با گل های برجسته ریز صورتی که جلوه خاصی بهش داده بود. برای بار آخر تو آینه به خودم نگاه میندازم ، بدون هیچ آرایشی، ساده ساده و من چقدر این سادگی رو دوست دارم.
امیرعلی: اجازه هست ؟
_ بیا تو پسره.
امیرعلی: سلام دختره.
_ مصدع اوقات نشو.
امیرعلی همون لبخند همیشگی رو مهمون لباش کرد و گفت: شاید مدت کوتاهی باشه که با امیرحسین اشنا شدم ولی دلم قرصه که دست خوب کسی میسپرمت.
_ اوو. توام. حالا نه به باره نه به داره.
با صدای زنگ امیرعلی سریع میره دم در و منم آشپزخونه.
دل تو دلم نیست که برم بیرون. وای پس چرا مامان صدام نمیکنه خدایا .
مامان:حانیه جان عزیزم.
چایی هارو میریزم ، چادرم رو روی سرم مرتب میکنم و از آشپزخونه میرم بیرون .
_ سلام.
مامان امیرحسین : سلام عروس گلم.
با شنیدن این کلمه قند تو دلم آب میشه ولی فقط به یه لبخند کوتاه و مختصر اکتفا میکنم.
اول خانم حسینی، بعد آقای حسینی ، بعد پرنیان و بعد........
به هرسه با احترام خاصی چای رو تعارف میکنم و جواب تشکرشون رو با خوشرویی میدم تا زمانی که میرسم به امیرحسین.
از استرس زیاد، میترسم سینی چای رو پایین بگیرم.
همونجوری میگم بفرمایید، دستش رو بالا میاره که چای رو برداره که یه دفعه سینی رو کنار میکشم و گوشه سینی به زیر لیوان میخوره و لیوان کمی کج و یه مقدار از چاییش روی لباسش میریزه.
تازه فرصت کردم براندازش بکنم، یه کت و شلوار مشکی با یه پیرهن سفید، وای که چقدر بهش میومد.
_ وای شرمندم. عذر میخوام.
امیرحسین : نه بابا خواهش میکنم.
یه دفعه صدای خنده جمع بلند میشه و منم باخجالت سرم رو پایین میندازم و چای رو به بقیه تعارف میکنم. حتی سرم رو بالا نمیارم که عکس العمل مامان بابا و امیرعلی رو ببینم. کلا من باید همش جلوی این سوتی بدم.
انقدر محو تو هستم كه نميداني تو
همه ی عمر منو بود و نبودم شده ای
شعر: افسانه صالحی
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧕👨🏫من یک جوانم
💥پر از شور و انرژی
👏 درست است که عاشق دیده شدن و تعریف و تحسین شنیدنم
⛔️اما نه با پیرویاز هر مُدی؛ با تیپ های عجیب و غریب و زیر پاگذاشتن حرف خدا !
🔖الگویم جوان رعنای امام حسین است
حضرت علی اکبرِ علیه السلام
🔖الگوی من امثال شهید بابک نوری هریس هستند که در اوج زیبایی،نه تنها آلوده به گناه نشدند بلکه دفاع از اعتقادات و باورهایشان را به ظواهر دنیایی ترجیح دادند.
☔️از ایشان آموخته ام که شادی و نشاط بدون گناه، شیرینتر و عمیقتر است .
💪 با امید ، تلاش ، تحصیل و توکل به خدای بزرگ ؛ آینده از آن من است
🇮🇷و ایرانم را به بلندترین قله های افتخار🏔 خواهم رساند.
#پروفایل #جوان #تولیدی_کامل #ولادت_علی_اکبر علیهالسلام
🌸 @hejabuni I دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️غزلی از عشق💌
❤️تقدیم به #جوانان سرزمینم🌸
🍁می زدم قدم در گذرگاهی
در جوانی و از خوشی مسحور
🌾موی خود را به دستِ ابرِ خیال
می سپردم به گام های غرور
🍁می گذشتم من از کنارِ همه
بی توجه به خطِ عبور و مرور
🌾بی تفاوت به هرچه پیشامد
خنده هایم به عابری رنجور
🌼ناگهان در دلِ همان لحظه
با سلامی پر از صدای شعور
🍃چشم هایش به دورِ من چرخید
با نگاهی به نازکیِ بلور
🌼آن زنِ مهربان تبسمی کرد و
گفت: داری تو نامه ای از دور
🍃کاغذی دستِ من سپرد و گذشت
غرقِ حیرت زِ معنی و منظور
☘خواندمش این چنین شروع میشد:
"به فدایت شوم بهارِ شکور
💚مادرم، مادرم، #مادر!
عاشقت بوده ام به خالقِ نور
☘یک پیامی به مردمم دارم
نامه ام را رسان به دستِ طهور
🌸روی حرفم به توست حرمتِ من
فکر و ذکرم زِ حال تا دَمِ گور
🍃بارِ عشق و امانتی شده است
دستِ تو می سپارمش با شور
🌸خونِ سرخم بدستِ #چادرِ تو ست
نکنی لحظه ای هبوط و قصور!
🍃خونِ من شد فدای حُرمتِ تو
حُجبِ تو میشود شمیمِ ظهور
🌸نکند #منجی جهان بشود
زین همه غفلتِ زمین، مهجور! "
🥀نامه اش را به گریه می خواندم
من که بودم عجیب غافل و کور
🌿هرچه بودم گذشت اما حال
هستم از امانتِ شما مسرور
🥀عشق را به قلب من دادند
از تو تا سوی خود شدم مأمور
#روز_جوان_مبارک ❤️
#تولیدی #شعر_حجاب
🌸 @hejabuni I دانشگاه حجاب 🎓
#چی_شد_چادری_شدم
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍
👉🏻 @f_v_7951
منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩
🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
#چرا_چادری_شدم؟
سلام خدمت شما و همه دوستان
چادر و حجاب و عقاید قوی داشتن چیزایی بود که هیچ وقت نه برام جذاب بود و نه دوستشون داشتم و نگاهم به دین و حجاب یک سری عقاید مسخره مثل محدودیت و اجبار بود.
تقریبا دوسال پیش با خانمی دوست شدم که محجبه بود،خیلی آروم داشت روی من و عقایدم کار میکرد و دوستانه ازم میخواست واسه بندگی خدام که شده یک سانت شالمو جلو بیارم، منم برای اینکه دلش رو نشکنم میگفتم بیخیال یک سانت موهام بره زیر شال،چیزی نمیشه ک!!
به این روال نزدیک یک ماه گذشت و اما من دلم هوایی شد و یک شبه تصمیم گرفتم که طرز پوششم رو عوض کنم. گفتم ضرر که نداره، یک عمر بیحجاب و کم حجاب، حالا هم یکی دوماه چادر رو امتحان میکنم.
سرم کردم یادگار حضرت زهرارو، دلم ریخت. نشد دیگه از سرم برش دارم یا به قول خیلیا یه جاهایی سرش کنم.
کم کم روی دین بیشتر تحقیق انجام دادم، سخنرانی شنیدم و کتاب خوندم،با آدمای مذهبی بیشتری ارتباط پیدا کردم.
کم کم حس میکردم که خدا دلم و ساخته، یه جوریم ساخته بود که تمسخر و ریشخند زدن دیگران، فحش و بی احترامی هیچ کی به چشمم نمیومد و حتی شبارو هم حیفم میومد بدون صحبت با خدا بگذرونم...
ثابت کردم که چادر سرکردنم الکی و روهوا نبود و وقتی خدا خیری برامون بخواد کسی نمیتونه مانعش بشه.
نزدیک دوسال هست ک محجبه و چادریم و عقاید بی ریشه و بی اصالت غربی هارو کنار گذاشتم و جاش تکه ایی از یادگار مادرمو سر کردم که با اصالت ترین و کامل ترین شکل انسانیته🤗🌱
امیدوارم که با بهانه و دست دست کردن ها و ترس از حرف صدمن یه غاز آدما، آخرتمون رو به این دنیای فانی نفروشیم😊
ممنون ک مطالعه کردید🙏🏻🌸
۱۸سالمه از تهران
ــــــــــــــــــــــــــ
📝ارسال خاطرات: @f_v_7951
🌸 @hejabuni | دانشگاهحجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜💜💜
🌱 آقازادگے فقط برازندهے شماست
اے پسر ارباب🌱
#استوری | #تولیدی | #روز_جوان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💜💜💜
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم احتمالاً داره بش میگه: ما مثل اوناش نیستیم، هروقت خواستید بزنید، وسط مذاکره، کنار مذا
🔴به روز باشیم
❌ شایعه
دست آیتالله کاشانی در دست سفیر انگلیس!!
✅پاسخ
فردی که دست آیتالله کاشانی را گرفته پزشکی است فرانسوی به نام پروفسور «کولر» که معاندان برای تخریب چهره آیتالله کاشانی به دروغ وی را سفیر انگلیس معرفی میکنند.
🔹چندی پیش نیز، عکسی از امام خمینی در فضای مجازی منتشر شد که در آن کریم سنجابی (که در عکس با کراوات دیده میشود)، سفیر انگلیس معرفی شده بود و شبهه افکنان به دنبال القاء ارتباط امام راحل با انگلیس بودند.
توضیحات بیشتر در👇
ghorbanimoghadam.ir/292
ــــــــــــــــ
👈 پاسخبهشبهاتفــجازی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_و_چهارم به روايت حانيه ……………………………………………………… روبه روی آینه و
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_پنجم
به روایت حانیه
سینی چای رو میذارم رو میز و میشینم. وای دارم از خجالت آب میشم. تازه گلای کنار روی میز رو میبینم ، وااااای چه گلای خوشگلی، گل رز قرمز و آبی ، من دیوونه وار عاشق گل رزم. با دیدن گل ها چنان ذوقی میکنم که کلا خجالت کشیدن رو یادم میره. حدود یک ربع میگذره اما هنوزم دارن حرف میزنن ، حرفای کلا هیچی ازشون نمیفهمم و توجهی هم بهش نمیکنم.
مامان امیرحسین : میگم ببخشید وسط حرفتون، موافقید این دوتا جوون برن حرفاشونو بزنن تا صحبت ماها هم تموم بشه ؟
بابا : بله بله البته. حانیه جان. آقا امیرحسین رو راهنماییشون کن.
" بیا بیا دوباره هل میشم الان سوتی میدم ، برای فرار از ضایع شدن سریع بدون هیچ حرفی به سمت اتاق میرم. امیرحسین هم با اجازه ای میگه دنبال من میاد.
کنار وایمیسم و تعارف میکنم که وارد بشه.
امیرحسین : نه خواهش میکنم شما بفرمایید.
بی هیچ حرفی میرم داخل، .در رو باز میزاره و پشت سرم میاد تو ، توی اتاقم کنار میز کامپیوتر دوتا صندلی بود ، نشستم رو یکی از صندلیا و امیر حسین هم روی صندلی رو به روم.
حدود پنج دقیقه میگذره و هردو ساکت خیره شدیم به گل های فرش . بلاخره سکوت رو میشکنه و شروع میکنه.
امیرحسین: قبل از هرچیز باید بگم که .......شما حاضرید......کسی مرد زندگیتون بشه که رویای روز و شبش شهادته؟
با شنیدن کلمه ی شهادت، یاد اون روز و اون عهد میوفتم. پس تنها جمله ای که به ذهنم میاد رو به زبون میارم ؛ شما حاضرید با کسی ازدواج کنید که برای شهادت همسر آیندش با خدا عهد بسته ؟
با شنیدن این حرف لبخندی رولبش میشینه و سرش رو کمی بالا میاره اما بازهم به صورتم نگاه نمیکنه.
_ فقط فکر میکنم خودتون هم بدونید من تا چندوقت پیش نه حجاب خوبی داشتم نه نماز نه روزه نه......
اجازه نمیده حرفم رو کامل کنم
امیرحسین: من این جا نیستم که با گذشتتون زندگی کنم ، من اینجام که آیندتون رو بسازم. با شنیدن این جمله به خودم افتخار میکنم که قراره همسر و همسفر این مرد بشم .
امیرحسین : قول نمیدم که وضع مالیمون همیشه خوب باشه ولی قول میدم در عین سادگی همیشه لبخند رو لباتون باشه.
_ من آرامش رو ، زیبایی رو و عشق رو تو سادگی میبینم.
فقط...... فقط......من ، نمیتونم چادر سرم کنم. چادر رو عاشقانه دوست دارم چون یادگار مادرم خانوم فاطمه زهرا(س) ولی نمیتونم حرمتش رو نگه دارم.
امیرحسین : ارزش چادر خیلی بالاس ولی همه چیز نیست ، و اینکه اگه عاشقانه دوسش دارید من مطمئنم روزی انتخابش میکنید .
با شرمندگی سرم رو پایین میندازم و حرفی نمیزنم.
امیرحسین : اگه دیگه .....حرفی نیست.... میخواید بریم بیرون.
زیر لب آروم بله ای میگم و به سمت در میرم. کنار وایمیستم و تعارف میکنم .
_ بفرمایید.
با لبخند جواب میده: خانوما مقدم ترن.
مثل خودش لبخند میزنم و از اتاق خارج میشم.
با دیدنمون پدر امیرحسین میگه: مبارکه ؟
هردو لبخندی میزنیم و امیرحسین میگه: ان شاالله.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓