فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸به اسم آزادی، اَسیرَت می کنند!🔸
شیاطین میگویند «انسان آزاد است» و با این آزادی، انسان را بندۀ همه چیز میکنند!! اما انبیاء میگویند: «انسان بنده است» و با این بندگی، او را از بندگی دیگران آزاد میکنند! انبیاء با بندگی، انسان را از بندگیِ مخلوق آزاد میکنند و شیاطین به اسم آزادی، انسان را اسیر همۀ چیزهای پَست میکنند.
انبیاء با بندگی، انسان را از زندان نجات میدهند و شیاطین به اسم آزادی، انسان را زندانی میکنند.
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
#چی_شد_چادری_شدم
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍
👉🏻 @f_v_7951
منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩
🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
#چرا_چادری_شدم؟
سلام☺️
اواخر راهنمایی بودم و دوستم مریم چادری بود✨
آروم آروم خیلی علاقم به واسطه ی مریم به خاطر اخلاق خوبش و حجاب قشنگش بهچادر بیشتر شد...😊
به خانواده گفتم و قبول کردند
و من از اون روز چادر سرم کردم...🤗
بله بعضی وقتا شرایط سخته!
اما حس نگاه مهربانانه ی حضرت زهرا شیرین تره...😇
حس محبت آقا امام زمان بیشتره...😍
می خوام بگم بعد از حدود ۱۵ سال، عاشقانه چادرم رو سرم می کنم و خداروشکر میکنم...
واقعا از صمیم قلبم از مادرمان حضرت زهرا ممنونم...❤️
من انقدر عاشق چادرم هستم که بعضی وقتها می بوسمش بیاد حضرت زهرا...🌷
بعضی وقتا که میخوام سرم کنم اول یه سلام میدم به حضرت زهرا...🌱
چادرم نباید هیچ وقت کثیف و یا چروک باشه...❌
چادرم ساده و دوست داشتنیه...😌
یه حس شیرین نابِ ناب...🦋
من از خدا ممنونم...
از حضرت زهرا ممنونم...
از پدر و مادرم ممنونم...
از دوست خوبم مریم ممنونم...
دوستان؛
رفیق خوب انتخاب کنید تو زندگیتون خیلی اثر داره...:-)
۳۰ ساله از اصفهان
ــــــــــــــــــــ
ارسال خاطرات: @f_v_7951
🎓 @Hejabuni | دانشگاهحجاب 🌸
دانشگاه حجاب
هر کس فکر میکنه سه تا بچه و پدر مادرشون هستن که ی تنه فجازی رو به گند کشیدنُ دارن الگو سازی میکنن، د
🌸 ممنون که کنار نمیکشید فقط بگید لنگش کن🙏
🔹 🔸🔹🔸
#قسمت_سی_ودوم
رفتم پیش جلالی برگه مرخصی را گذاشتم روی میزش، هرچند که با اون شلوغی میز جایی برای برگه من نبود...
برگه را برداشت نگاهی کرد گفت: نمیشه مصاحبه را تمام کنید بعد برید مرخصی؟
گفتم: مجبورم کار مهمی پیش اومده
نفس عمیقی کشید و گفت: باشه چکار میشه کرد! از خبرنگارهای خوب ماهستید دیگه !
یه کم این پا و اون پا کردم سوالم رو بپرسم یانه؟ حالا که بحث مصاحبه شده دل زدم به دریا و گفتم: ببخشید آقای جلالی این دوتا آقایی که باهاشون جلسه داشتید، ما خونه ی این خانم دیدیمشون ارتباطی با روند مصاحبه دارن!
گردنش را کج کرد در حالی که با خودکارش بازی میکرد یه جور خاصی نگاهم کرد و گفت: درسته خبر نگارید و آفرین به دقتتون ولی دلیل نمیشه تو کار سر دبیرتون هم سرک بکشید!
بعد برگه را امضا کرد و داد سمت من...
از خجالت آب شدم، از اتاقش به سرعت اومدم بیرون...
لجم گرفته بود از حرفش پیش خودم گفتم: درسته سردبیری ولی بالاخره که معلوم میشه چی به چیه!
کاش زودتر این مصاحبه تموم میشد می فهمیدم کی به کیه! داشتم با خودم غر میزدم همین الان باید سر و کله این خواستگار پیدا بشه وسط همچین پروژه ایی در هر صورت کاریش نمی شد کرد...
رفتم داخل اتاق فرزانه هنوز داشت با سمیرا کَل کَل میکرد سر من! گفتم فرزانه تمومش کن هزار تا کار داریم...
جدیتم را که دید مشغول شد اومد ویس ها را بذاره، که مثل اجنه رکورد را از دستش گرفتم هم فرزانه هم سمیرا فقط با چشمهای سوال بر انگیز نگام کردن ! لبخندی زدم و گفتم فرزانه جان! جلالی! حسابداری! یادت رفته ؟
تیز گرفت چی میگم گفت: اوه راستی سمیرا چکار کردی با اون خواستگارت پسره بود شیرازیه !
سمیرا هم که از سوال فرزانه غم دلش تازه شد رفت تو فاز درد دل...
چشمک رضایتمندانه ایی به فرزانه زدم وهندزفری برداشتم و مشغول تایپ شدم...
بعد از یه روز کاری سخت شاید هم به قول فرزانه گیج کننده راهی خونه شدم...
⬅️ادامه👇👇👇
توی مسیر به چند تا مغازه برای دیدن روسری سر زدم وقتی روسری دلخواهم رو پیدا کردم توی آینه خودم را دیدم، یاد حرف خانوم مائده یکدفعه تنم را لرزوند!
اگه شب عروسی من تمام آرزوهام مثل پاتک روی سرم خراب بشه چی؟! اگه یه شوهری مثل شوهر خانم مائده نصیب من بشه چکار کنم؟
با صدای فروشنده که داشت می گفت: خانم چقدر رنگ یاسی بهتون میاد به خودم اومدم ! دوباره تصویر خانوم مائده تو ذهنم نقش بست با اون چشمهای مشکی زیباش و چهره ی معصومش !
اگر معصومیت من هم از دست رفت چی! اشک توی چشمام جمع شد به خودم نهیب زدم آخه این چه فکر احمقانه ایی تو میکنی هر کسی طبق روحیات خودش انتخاب میکنه ...
روسری را خریدم و اومدم بیرون ...
ولی انگار این افکار پریشون دست از سرم بر نمی داشت یه حسی شبیه ترس بهم می گفت بیا و بی خیال ازدواج و هر چی خواستگار شو...
#سیده_زهرا_بهادر
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴به روز باشیم
علی مطهری به آیت الله رئیسی نامه نوشته و گفته : با بازگشت به برجام، کشور را از ناهنجاری نجات دهید.
به نظرتون به علی مطهری بگیم اونی که از برجام خارج شده و باید برگرده آمریکاست نه ایران، یا بذاریم ازجهالتش لذت ببره؟!
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
Ta Khoda Rahi Nist 07.mp3
968.9K
📗کتاب صوتی
#تا_خدا_راهی_نیست
"با چهل حدیث قدسی آشنا شویم"
🔹فصل هفتم:
قلب تو جای من است
〰️🔹〰️🔹〰️🔹〰️
📚منبع حدیث: کتاب جواهرالسنیه ص ۲۶
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*حتماًسعی کن ببین،داستان بسیارشیرین و آموزند*
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
هر کس فکر میکنه سه تا بچه و پدر مادرشون هستن که ی تنه فجازی رو به گند کشیدنُ دارن الگو سازی میکنن، د
📡 چند نفری لازمیم که زبان انگلیسی در حد مترجمی سایت بلد باشن...👇
📱 @mokhtari9091
هر کسی با هر توانمندی میخواد کاری کنه پیام بده
🔰 حجاب، یاری دهندهای برای رسیدن به رتبهی معنوی عالی
🔹رهبرانقلاب: باید مسائل ارزشی اسلام در جامعهی ما احیاء بشود. مثلاً مسألهی حجاب، یک مسألهی ارزشی است. مسألهی حجاب، مسألهیی است که اگرچه مقدمهیی است برای چیزهای بالاتر، اما خود یک مسألهی ارزشی است. ما که روی حجاب اینقدر مقیدیم، به خاطر این است که حفظ حجاب به زن کمک میکند تا بتواند به آن رتبهی معنوی عالی خود برسد و دچار آن لغزشگاههای بسیار لغزندهیی که سر راهش قرار دادهاند، نشود.
⬅️ مروری بر توصیههای حضرت آیتالله خامنهای به شورای فرهنگیاجتماعی زنان و خانواده
🗓 ۱۳۷۰/۱۰/۰۴
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️
2⃣4⃣
🌼 بیستو چهارمین آموزش خیاطی آسون
🌸 آموزش یک مدل مقنعه که قسمت جلوش پف نداره
👌یه آموزش کاربردی خدمت شما
مناسب سنین مختلف
میتونید برای سنین پایینتر قدمقنعه رو کوتاهتر بگیرید و یه نوار ۱۰ سانتی از پارچه ی طرحدار حریر یا کرپ بهش وصل کنید حتی میتونید این نوار رو چین دار وصل کنید و از
یراق دلخواه برای زیباییش بهره بگیرید☺️
#آموزش_خیاطی | #خیاطی #شلوار #مقنعه #آموزش_مقنعه #خیاطی_بدون_الگو
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔹 🔸🔹🔸 #قسمت_سی_ودوم رفتم پیش جلالی برگه مرخصی را گذاشتم روی میزش، هرچند که با اون شلوغی میز جایی ب
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح
#قسمت_سی_وسوم
تفت گرمای تابستون صورتم رو می سوزاند...
با این افکار پریشان که تاثیرات چنین مصاحبه ایی بود درونم را به آشوب کشیده بود انگار توی دلم رخت می شستند...
رسیدم خونه احساس خستگی زیادی میکردم ولی نه خسته ی کار، خسته از افکار وحشتناک...
کمی استراحت کردم حالم بهتر شد اومدم تو آشپز خونه کمک مامانم...
مشغول شدم بعد از چند لحظه مامانم دستم را گرفت با هم پشت میز غذا خوری نشستیم...
گفت: دخترم حواست باشه فاطمه خانم از دوست های صمیمی منه، ان شاالله که پسر خوبی باشه و مهرش به دلت بشینه ولی اگر هم ازش خوشت نیومد مستقیم بهش نگو نمی دونم مثلا بگو توکل بر خدا، یه چیزی که بهش بر نخوره!
من به بابات گفتم برا جواب بگه تماس بگیرن اونوقت خودم یه جوری بهش میگم باشه عزیز دل مامان...
دستم را گذاشتم روی چشمام گفتم: چشم مامان جان...
یه نگاه بهم کرد گفت: مامان فدات شه اینقدر هم سخت گیری نکن والا ما دلمون میخواد عروسی دخترمون را ببینیم!
لبخندی زدم و دوباره گفتم: چشم
یه خورده چشمهاش را ریز کرد و گفت: ای دختر بلا با همین چشم، چشم گفتنات کار خودت رو پیش می بری از دست تو...
بلند شدم مثل همیشه وسط پیشونیش را بوسیدم...
گفت: خودت را لوس نکن...
گفتم :قربونت بشم من خریدار بهشتم! خودش گفته بهشت میخواین وسط پیشونی دقیقا بین ابروهای مادرتون رو بوس کنین...
نفس عمیقی کشید و گفت: الهی عاقبت بخیر بشی مادر
یه لحظه به خودم اومدم دیدم دارم حرف خانم مائده را میزنم ...
منم خریدار بهشتم...
خودم را مشغول کار کردم اما ذهنم درگیر شده بود نکنه بی راه برم!
نکنه حرف حاج قاسم یادم بره و مثل خیلی ها با اسم اسلام در مقابل اسلام بجنگم!
گوشه لبم را گزیدم و خودم را دلداری دادم که حالا کو تا ازدواج اینم مثل بقیه...
کارها که تموم شد اومدم داخل اتاقم، کمد لباس هام را باز کردم با دیدن لباس رنگِ یاسیم خوشحال از اینکه بالاخره تونستم یه روسری خوشگل ست باهاش پیدا کنم.
جدا گذاشتمشون برای فردا شب، بالاخره دوست مامانه و باید نشون میدادم بدون آرایش هم میشه زیبا بود زیبایی از جنس صداقت و معصومیت!
وای معصومیت ...
انگار هر کلمه ایی از ذهنم رد می شد من را یاد خانم مائده می انداخت و شعله ی این آتش درونی را بیشتر میکرد...
یاد حرف یکی از اساتید دانشگاهمون افتادم که می گفت: همنشین روی همنشین اثر میذاره گاهی حتی یک همنشینی کوتاه تا مدتها اثرش روی فرد می مونه! پس تو انتخاب همنشین هاتون حتی برای مباحثه و درس خوندن دقت کنید.
و من تاثیر همین دو روز همنشینی ناخواسته را با خانم مائده با تمام وجود داشتم حس میکردم و چه حس تلخی...
زنگ گوشی موبایلم حواسم را از این افکار جدا کرد نگاه کردم شماره ی فرزانه بود...
سلام فرزانه جان
_سلام خوبی خوشگل خانم
جانم چیزی شده؟
_شاید باورت نشه اومدم خونه مامانم گفت:پس فردا شب خواستگار داری! فکر کن به این تفاهم! طاقت نیاوردم گفتم زنگ بزنم بهت بگم...
گفتم بسلامتی کیه این آقای بیچاره که خواستگار شماست میشناسیش؟
_گفت: خیلی بد جنسی! نه نمیشناسیم ولی گفتن از خانواده شهدا هستن...
ذوق کردم و گفتم وای چه سعادتی ان شا الله که خیره...
_گفت:جلالی را چکار کنیم؟ فردا تو نیستی، پس فردا من!
گفتم: نگران نباش یه کاریش می کنیم دیگه...
بعد از کلی صحبت کردن خداحافظی کردیم.
حرفهای فرزانه کمی من را هم امیدوار کرد شاید این خواستگار من هم آدم خوبی باشه شاید به قول مامانم بسته ی سفارشی خدا از آسمون باشه...
حال روحیم بهتر شد ولی این حال خوب فقط تا اومدن مهمونها داخل خونه با من بود.
باورم نمی شد چی دارم می بینم...
اینقدر شوکه شده بودم که تمام بدنم مثل بید می لرزید...
#سیده_زهرا_بهادر
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓