eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | یک امتحان بزرگ 🎤 گفت‌وگوی آقا با مهدی، فرزند شهیدان عواضه و کرباسی 🍁 من مهدی هستم، پسر شهید رضا عواضه و شهیده معصومه کرباسی. الحمدلله، شکر خدا، غیر از تربیت و ارشاد کردن به راه مقاومت و راه ولایت، به هیچ راه دیگری ما را ارشاد نکردند. واقعاً علاقه‌ی خیلی خاصّی به همدیگر داشتند؛ حتّی در لحظه‌ی شهادتشان هم دستشان در دست یکدیگر بود.
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 "عوامل مزاحم در (۷)" 🌐 پایگاه حفظ و نشر آثار "استاد تراشیون" ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
روحت شاد مادر ۵ فرزند برای عاقبت بخیری مادران سرزمینت هم دعا کن شهیده معصومه کرباسی اولین بانوی شهید ایرانی درلبنان پیرو سخن ولایت فقیه بود در امر فرزندآوری ، عاقبت به خیر هم شد... ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال یکی از اعضا👆 اگر میشناسید یا خودتون اجرا می‌کنید بهم بگید لطفا🌹 @t_haghgoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🎥 #پنجره | یک امتحان بزرگ 🎤 گفت‌وگوی آقا با مهدی، فرزند شهیدان عواضه و کرباسی 🍁 من مهدی هستم، پسر
. 🔴 شیرل‌ ۲۲ ساله بعد از حادثه ۷ اکتبر بیماری روانی می‌گیرد و خودکشی می کند 🟢 مهدی عواضه فرزند ۱۷ ساله شهیده معصومه کرباسی می‌گوید: اگر ما اندازه این مسئولیت و امتحان نبودیم قطعا خدا ما را اینطور امتحان نمی کرد ! 🔹زندگی پوچ با دلخوشی‌های مادی 🔸و زندگی همراه با ؛ 🔺کدام پیروز خواهد شد❓ ✍ میثم ایرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» #قسمت_بیستم🎬: روح الله ساعت ها فکر کرد و تنها راه نجات از دست حمله شیطانک ه
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: شراره که انگار سرتا پایش در آتشی سوزنده بود و به رسم کودکی شروع به جویدن ناخن هایش کرد، اصلا حواسش نبود که خون زیر ناخن هایش را که جاری شده بود، می خورد. شراره دستی توی موهای بهم ریخته و شرابی رنگش کشید، از روی تخت بلند شد و به سمت کمد لباس رفت و داخل آینه روی در کمد لباس خودش را نگاهی انداخت با مشت به آینه کوبید و گفت: چررررا وشوشه ها از کار افتادن، چرا خبر برام نمیارن... چرا موکلم خبری ازش نیست؟! من که به تعهداتم عمل کردم...چرا؟! و با زدن این حرف به سمت گوشی اش رفت، گوشی را از روی پاتختی برداشت، داخل مخاطبین رفت و اسم استاد را لمس کرد و صدایی در گوشی پیچید: مشترک مورد نظر در حال مکالمه است.. شراره اوفی کرد و دوباره روی تخت نشست، در حرکاتش اثری از یک جنون بود، دوباره شماره استادش را گرفت و باز هم همان و دوباره و دوباره... آخرش گوشی را محکم روی تخت پرت کرد، باید کاری می کرد که آرام بشود، از جا بلند شد روبه روی تخت پشت میز جلوی سیستم نشست، روشنش کرد و وارد پوشهٔ آهنگ ها شد، آهنگ تندی را انتخاب کرد و صدای اسپیکر را تا جایی که راه داشت باز کرد. به سمت تخت برگشت و خودش را روی تخت انداخت، چشمانش را بست و شروع به همخوانی با آهنگ کرد... حرکاتش دست خودش نبود، دوست داشت تیشه ای برمی داشت و توی قلب روح الله و فاطمه فرو می کرد، نفهمید که چه مدت گذشت،با تکان های شدید شانه اش چشمانش را باز کرد. زیور به طرف میز رایانه رفت و همانطور که صدای دستگاه را کم می کرد گفت: چه خبرته شراره؟! یادت رفته ما اینجا توی خونه آپارتمانی مستأجر هستیم؟! بابات خونه ویلاییش را به نام اون زنیکه زده و من و تو و خواهرات هم انگار به چشم نمی یومدیم، حالا تو اینقدر صدای این آهنگ را زیاد کن که از همین جا هم عذرمون را بخوان و بیرونمون کنن.. شراره روی تخت نیم خیز شد و گفت: مامان کمش کردی برو بیرون، سر به سر من نذار، اعصابم داغونه...داغون میفهمی؟! زیور که برای اولین بار بود حالات شراره را اینجور میدید به سمتش آمد و همانطور که روی تخت می نشست، دست شراره را توی دستش گرفت و گفت: چی شده دخترم؟! مشکلی پیش اومده؟! هر چی شده به من بگو.. شراره چشمهایش را خیره به نقطه نامعلومی روی دیوار کرد و گفت: مامان وشوشه من از کار افتاده، موکلم که کلی برای استخدامش زحمت کشیدم هم یک دفعه ناپدید شده، دارم دیوونه میشم... زیور آه بلندی کشید و گفت: عه...یعنی چی شده؟! وشوشه منم کار نمی کنه...اما موکلم هنوز هست.. نکنه مثل همین اختلال های امواج تلفن، وشوشه ها دچار اختلال شدن؟! شراره خندهٔ جنون آمیزی کرد و گفت: چی میگی مادرمن؟! مگه اجنه فضا مجازی هست که از کار بیافته؟! اونا واقعی هستن فقط انسان ها نمی تونن ببیننشون همین.. زیور دست شراره را نوازش کرد و گفت: می خوای دوباره به روح الله و فاطمه حمله کنی؟! شراره سری به نشانه بله تکان داد و زیور ادامه داد: خوب بگو‌چکار کنم؟! من به موکلم میگم انجام بده.. شراره آه کوتاهی کشید و‌گفت: تو هر کار دستت میرسه برای سلب آرامش این دو تا آب زیر کاه انجام بده، اما کارهایی که من می خوام کنم باید یه موکل قوی داشته باشه...من باید استادم را ببینم و اینبار نه بچه شیطان بلکه خود ابلیس را به خدمت بگیرم... در همین حین گوشی شراره زنگ خورد و نام استاد روی آن نقش بسته بود. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872