200dastan-az-fazael-va-karamate-hazrate-zeynab.pdf
1.38M
❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚
👆فایل کتاب ۲۰۰ داستان
از فضائل
مصائب
و کرامات حضرت زینب سلام الله
✍نویسنده : عباس عزیزی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ #تلنگر_و_تفکر
🧕 بانو....
روزگار عجیبی است!
زمانه الک برداشته و سخت در حال الککردن است...!
لحظه ای هم صبر نمی کند!
یک روز چادر را الک کرد..
و امروز دارد چادرےها را الک می کند!
بانوی چادرے
دانه های الک زمانه، ریز است..
مبادا حیا و عفت و نجابت الک شود و تو بمانی و یک پارچہ ی مشکی..! ⛔️
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
10.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀معرفی کتاب آفتاب در حجاب🍀
#میلاد_حضرت_زینب سلام الله ❤️
#استوری
«تولیدی اعضا»
🌸 @hejabuni |دانشگاه حجاب🎓
❤️💔❤️💔❤️
شاید امسال یلدایمان سوت و کورتر
از یلداهای هر سال شود🍂
یلدایی که شاید در آن تنها باشیم اما
دلهایمان به هم نزدیک خواهد بود
و البته که با گپ و گفت و تماس های تلفنی
کمی از دلتنگی امسالمان می کاهیم و
خوش خواهیم بود✨
میبینید
شاید نتوانیم کنارشان باشیم اما
حواسمان هست از یادشان غافل نشویم
حتی گاهی با خاطرات گذشته
به یادشان می افتیم و
لبخند دوباره به خانه ی دلمان می آید
اماا
آیا ما به عنوان همان افرادی که ادعا داریم حواسمان هست؟!...
که چندین قرن از دیدار روی پسر فاطمه محرومیم و حتی به او فکر هم نمی کنیم😞
و خود را منتظر نیز می نامیم🍃
منتظرانی که فقط در ناخوش احوالی ها
کمی به فکر مولایشان می افتند و
در خوشی ها و کارهایشان امامشان هیچ جایی ندارد...
کاش حداقل امسال هرزمان حس کردیم
جای خانواده و دوستانمان خالی است
درکنارش خالی بودن جای مولایمان را هم حس کنیم❣
#کاش_کمی_به_خودمان_بیاییم
#یلدای_مهدوی
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
📚#معرفی_کتاب
#شب_های_حرم_خانه
💎 رمانی بینابین تخیل نویسنده و واقعیتهای #دربار ناصرالدین شاه قاجار است... روایتی غریب از دل تاریخ با موضوعی خاص! "تعزیهخوانی برای زنان دربار"
💎محور این داستان شخصی است با عنوان #ملاباجی که مسئول راه اندازی تعزیه برای زنان دربار ناصری میشود اما در ادامه برای وی چنان مشکلاتی میآفرینند که از این کار دست کشیده و مجالسش را بیرون از دربار برگزار می کند...
💎این رمان خواندنی نگاهی دارد به فضای حاکم بر #حرمسرا های دوره قاجار و رویدادهای جاری در آن.
💎#مریم_بصیری، نویسندهی کتاب، فارغالتحصیل رشتهی #تئاتر است و علاقهی خاصی به #نمایش سنتی تعزیه دارد که بازتاب آن را در این رمان بهخوبی مشاهده میکنیم.
🛍برای سفارش کتاب می توانید به کانال زیر مراجعه نمایید که البته مورد رد یا تایید ما نیست.
@ketabresan
#کتاب_خوب_بخوانیم
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔆 چرا آمریکا از دست انقلاب ما عصبانی است؟1 ✍️ زمان شاه، وزیر مختار آمریکا برای ایران
🔴به روز باشیم
🔆 توییت بن نورتون از فعالان چپ گرای آمریکا روی این دو عکس:
🖼 عکسسمت چپ متروی تهران، ایران در شرایط تحریم های وحشیانه و مجرمانه اقتصادی توسط امپراتوری آمریکاست.
🖼 عکس سمت راست اما متروی نیویورک در ثروتمندترین کشور جهان بر روی زمین است. و من می توانم تصدیق کنم که از این جا بارها رد شده ام و این ایستگاه واقعا همین شکلی است!
📡 #قرارگاه_پاسخ_به_شبهات_و_شایعات
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#ابوحلما💔 قسمت هجدهم: پروانگی +گفتی محرم ترک؟ - آره اولین شهید مدافع حرم ایرانی... مادر محمد سینی
#ابوحلما💔
قسمت نوزدهم: باج
حاج حسین دوباره صدا زد: حلما بابا بیا
دوباره تلفنش زنگ خورد اینبار با عصبانیت جواب داد:
-چه مرگته هی فرتو فرت به من زنگ میزنی؟
×چرا عصبانی میشی حاج آقا واسه ترکشایی که تو مخته خوب نیست ها،
-این فیلمه چیه بهم دادی؟ منظورت از این کارا چیه؟اصلا تو به چه حقی عروسمو تعقیب کردی؟
×جوش نزن حاجی منکه بهت گفتم پا رو دمم نذار ...در ضمن اون موقع که رفقای من این فیلمو گرفت حلما هنوز عروست نشده...
-دهن کثیفتو ببند اسم عروسمو نیار
×مثل اینکه اینجوری به جایی نمیرسیم پس خوب گوش کن چی میگم حاج حسین...
-نه تو گوش کن بچه پولدار ازت شکایت میکنم...
×به چه جرمی؟ به جرم حرف زدن با عروست تو قبرستون؟ یا گرفتن فیلمی که ممکنه برات دردسر ساز بشه؟
-چرا چرت و پرت میگی چه دردسری؟
×میدونستی امروزه تکنولوژی چقدر پیشرفت کرده؟ مثلا کافیه صدا و تصویر یه نفرو داشته باشی بعد میتونی باهاش...
-خفه شو کوروش فقط خفه شو
حاج حسین تلفن را زمین کوبید دست هایش را روی شقیقه هایش فشرد. تمام سرش با درد عجیبی نبض میزد. و قلبش به شدت به دیواره ی سینه اش هجوم آورده بود.
در طرف دیگر خانه حلما با نگرانی به محمد نگاهی کرد. محمد به نشانه تایید آرام چشم برهم گذاشت. حلما دستش را روی شانه محمد گذاشت و به آرامی از جایش بلند شد و به طرف اتاق حاج حسین، رفت اما وقتی به اتاق رسید جیغ بلندی کشید. محمد و مادرش به طرف اتاق دویدند.
حاج حسین کنار تخت روی زمین افتاده بود و چشمانش نیمه باز بود. مادر محمد شروع کرد به کوبیدن بر سرش و داد و بیداد کردن. محمد رفت سر پدرش را بلند کرد و دو انگشتش را روی گردن حسین گذاشت. بعد رو به حلما با عجله گفت: زنگ بزن اورژانس!
(سه ساعت بعد_بیمارستان خاتم الانبیاء)
همراه آقای رسولی...
پرستار گوشی تلفن را زمین گذاشت و روبه نگاه منتظر جمع گفت: فقط یه نفرتون...
محمد سینه ستبرش را جلو داد و گفت: چی شده؟ حالش چطوره؟
پرستار به چند برگه کاغذ برداشت و درحالی که جلو میرفت گفت: دنبالم بیا
محمد به مادرش و حلما دلداری داد و دنبال پرستار راه افتاد، پرستار پرسید:
-چه نسبتی با بیمار دارید؟
+پسرشم
-گروه خونیتون چیه؟
+اُ منفی
-به همه میتونی خون بدی ولی هیچ کس جز ...
+بله میدونم حالا بابام خون احتیاج داره؟
-بله یه عمل جراحی سخت در پیش داره باید با دکترش صحبت کنید
+دکترش کجاست؟
-داریم میریم پیشش
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غفاری
@hejabuni