eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ba-zeker-halet-ro-khoob-kon-medium.mp3
3.48M
🌱 با ذکر حالت رو خوب کن! 🎵استاد پناهیان 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
تلنگرانه 🔔خانواده‌ی محترم آقا داماد✋ 🚫میشه لطفاً این‌قدر طلبکار نباشید‼️ ♨️در جریان هستید جریمه‌ای نیست که باید برای دختردار بودنشون به شما بپردازن؟! هزینه نگهداری دخترشون تو خونه شما هم نیست! جهیزیه، خانواده به دختر و دامادشونه، برای شروع راحت‌تر زندگی‌شون. پس خانواده عروس نباشید تا زندگی، ساده و شیرین شروع بشه😊 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 یک راه حل عملی برای رسیدن به آرامش 🎵استاد پناهیان 🌺🌺🌺 🌺عید سعید فطر برمسلمانان جهان مبارک باد🌺 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
📸 تصویری متفاوت از سخنرانی یک دانشجوی خانم به همراه نوزادش در محضر رهبر انقلاب ١۴۰۰/۰٢/٢١ 🌸🌸🌸 "خانم فاطمه یوسفی دانشجوی دکتری دانشگاه علوم پزشکی شیراز" 🍀این تصویر ، به زیبایی؛ یکی از نمود های الگوی زن تراز انقلاب اسلامی را به نمایش می گذارد .الگویی که شاخص های آن در کلام رهبر معظم انقلاب اسلامی بارها و بارها تبیین شده و برگرفته از آموزه های متعالی دین مبین اسلام هست .🍀 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌸اللهم اهل الکبریاء والعظمه واهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمه🌸 عید سعید فطر مبارک🌱✨ ویژه 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔔 ﻫﻤﻴﻦ ﺍﻳﻨﺘﺮﻧﺘﻮ می‌بینین که ﺍﻳﻨﻘﺪ ﺳﺮﻋﺘﺶ ﺍﻓﺘﻀﺎﺣﻪ... فقط ﮐﺎﻓﻴﻪ ﻳﻪ ﭼﻴﺰ ﺁﺑﺮﻭﺑَر 😱 ﺭﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﻔﺮﺳﺘﯽ؛ ﺩﺭ ﮐﺴﺮﯼ ﺍﺯ ﺛﺎﻧﻴﻪ 🕐 ﺳِﻨﺪ ﻣﻴﺸﻪ اونایی هم که سالی دوازده ماه off بودن سریع on میشن و می‌بینن! 😂 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
💜🖇♥️🖇💜🖇💜 💜🖇💜🖇💜 ♥️🖇💜 💜 😈دام شیطان😈 #قسمت_شانزدهم🎬 امروز روز عاشورا بود چشم که بازکردم خودم را روی ت
💜🖇♥️🖇💜🖇💜 💜🖇💜🖇💜 ♥️🖇💜 💜 😈 🎬 ❌اگر اضطراب و استرس شدید دارید از خواندن این قسمت خودداری نمایید❌ قران را محکم چسپوندم به سینه ام و مدام تکرار می‌کردم(یاصاحب الزمان الغوث و الامان) ,لنگ لنگان در کابینت داروها رابازکردم وچندتا چسپ برداشتم ,نشستم کف اشپزخونه ومشغول چسپ زدن به پاهام شدم.... یک دفعه..دیدم.... همینجورکه چسب دوم را روی زخم می‌زدم وپیش خودم (یاصاحب الزمان ,الغوث.والامان) را می گفتم احساس کردم یه چیزی داخل بدنم از پاهام داره میاد بالا,همینجور آمد و آمد و آمد و یکباره یه دود غلیظ و سیاه رنگ همراه با بازدمم که الان تند شده بود,بیرون میامد... دود، درمقابل چشمای من تبدیل شد به آدم کریه المنظری که ناخن های بلندی داشت, پاهاش مثل سم بود و یک دم هم پشتش داشت...😱 واااای خدای من ,این ابلیس داخل تن من لانه کرده بود؟؟ خوشحال شدم از این‌که بالاخره از تنم بیرون کشیدمش,جن یک نگاهی به من کرد ویک نگاه به خون‌های کف آشپزخانه و شروع به لیسیدن خون‌ها کرد . حالا می‌فهمیدم که هیچ ترسی از این ابلیسک ندارم,مگر من انسان اشرف مخلوقات نیستم؟؟ مگر خدا برای نجات من قرآن و پیغمبران و دوازده نور پاک ,بر زمین فرونفرستاده؟ پس من قوی تر از این اهریمن هستم ,تا نخواهم نمیتونه آسیبی به من بزند... آروم و بی تفاوت از کنارش رد شدم...دید دارم می‌رم تو اتاق,به دنبالم آمد,دیگه همه چی دست خودم بود به اختیار خودم. با خیال راحت به نماز مستحبی ایستادم وای چه آرامشی داشتم... اونم گوشه ی اتاق ایستاده بود خیره به من ,حرف‌های بسیار رکیکی از دهنش خارج می‌کرد... بی توجه بهش ادامه دادم... نمازم که تموم شد ,متوسل شدم به ارباب,برای دل خودم روضه می‌خوندم و گریه می‌کردم و اونم با صدای بلند و بلندتر فحش می‌داد, اما انگار می‌ترسید بهم نزدیک بشه. عزاداریم بهم چسبید. از اتاق رفتم بیرون اما همچنان قرآن دستم بود, اونم مثل سایه پشت سرم می‌ومد. رفتم آشپزخونه تا یک نهار ساده برای بابا و مامان درست کنم. یکدفعه ایفون را زدند... کی می‌تونست باشه؟؟ بابا و مامان کلید داشتند.کسی هم قرار نبود بیاد. ایفونمون تصویری بود,تا چشم به تصویر پشت آیفون افتاد بدنم شل شد... خدای من.... دونفر تو مانیتور ایفون ,یک تن بی سر را نشونم دادند بعدش ,جسد را انداختن وسر خونین پدرم را بالا آوردند. از عمق وجودم جیغ می‌کشیدم ,حال خودم را نمی‌فهمیدم ,نگاه کردم گوشه ی حال اون جن خبیث با صدای بلند بهم می‌خندید دوباره ایفون , دوباره سر خونین بابام ,جلوی در از حال رفتم ودیگه چیزی نفهمیدم... نمی‌دونم چه مدت گذشته بود که با صدای گریه ی مامان که آب رو صورتم می‌ریخت چشام را باز کردم. درکی از زمان و مکان نداشتم, مامان چرا سیاه پوشیده؟؟ ,یکدفعه چهره ی خونین بابام اومد جلوی نظرم , بدنم به رعشه افتاد, خدایااااااا نکنه بابام را کشتن؟؟ تا شروع کردم به لرزیدن مامان صدا زد:محسن زود بیا , آب قند را بیار, داره می‌لرزه, بابا با لیوان آب قند از آشپزخونه آمد بیرون نفس عمیقی کشیدم و خیالم راحت شد که بابا زنده است . خواستم بگم من خوبم,چیزیم نیست,اما هرچه کردم نتونستم حرفی بزنم,انگار که قدرت تکلم را ازم گرفتن. مادرم گریه می‌کرد و یاحسین می‌گفت. به یکباره از گوشه ی اتاق صدای فحش شنیدم, بازم اون شیطان خبیث روبه مادرم فحشش می‌داد! دیگه طاقت نیاوردم,حمله کردم به طرفش ,می‌خواستم دهنش را خورد کنم,, رسیدم بهش میزدمش... مامان و بابا به خیالشون من دیوونه شدم , آخه اونا جن را نمی‌دیدند. محکم گرفتنم و بردن تو اتاقم به تخت بستنم... ... ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
تجربه پس از مرگ 🎵جلسه نودو چهار #شرح_و_بررسی_کتاب_سه دقیقه‌_درقیامت #براساس واقعیت 🔺تجربه نزدی
سه دقیقه در قیامت 95.MP3
38.05M
تجربه پس از مرگ 🎵جلسه نودو پنج (قسمت،اخر) # شرح_و_بررسی_کتاب_سه دقیقه‌_درقیامت واقعیت 🔺تجربه نزدیک به مرگ یک جانباز 👤استاد امینی خواه 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓ک