ج 5 هنر زن بودن.mp3
40.04M
🦋هنر زن بودن (قسمت 5 )
♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن:
🚫_جایگاه خود را نداند.
🚫_به زن بودنش افتخار نکند.
🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند.
✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود
🎵استاد محمدجعفرغفرانی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
📛سختگـیࢪے دࢪ ازدواج
💌 امام رضا(علیهالسلام): اگر مردی نزد تو به خواستگاری آمد و دین و اخلاق او را پسندیدی، به وی زن بده و فقر و ناداریاش مانع تو از این کار نشود.*
💢انصافا الان اینجوریه⁉️🧐
💢حداقل ما خانوادههاے مذهبی که باید به فرامین بزرگان دینمون پایبند باشیم، چون ایمان داریم کلام اونها نور و قول اونها حقّه👌
پس ؛ آسون بگیریم🙃
انتخاب اونقدرا هم سخت نیست😉
💢شرایط اقتصادی شده مانعی برای ازدواج زودهنگام بخصوص برای آقا پسرا؛
خواهشا شما دخترای گــــــ🌻ــــل با سختگیری یا توقعات زیاد این وضع رو بدتر نکنید😇
🔅اول تحقیق و بررسی ملاکهای مهم؛
🔆بعد : توکل ؛ توکل ؛ توکل 😊
* میزانالحکمه، ج۴، ص۲۸۰
#تولیدی | #ازدواج_آسان ♡
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ یادمون باشه
✅نامحرم🔥نامحرمه
📣 با دوتا کلمه ی داداشی و آبجی هیچکس محرم نمیشه...👌👌
📛 مواظب پی وی و دایرکت رفتنامون باشیم....
پ.ن:همه ی ما ادما(بدون استثنا)درون خودمون یه موجوده خیلی وحشتناکی داریم به اسم هوای نفس😬
اون حسی که میگه برو با نامحرم چت کن برو فلان چیزو ببین و... صدای همون موجوده وحشتناک(هوای نفسِ)
👈🏻اگه جلوش واینَسی بدبختت میکنه ها
اگه حالشو نگیری حالتو میگیره ها
هرچی به حرفش گوش بدی قوی تر و سرکش تر میشه پس محکم جلوش وایسا و به حرفش گوش نده👊🏻
باشه؟
#مبارزهبانفس🔫👿
@chat_tory
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✨♡|°•
قطعا با هر سختے آسونیه🍀
هرسختےاے...
مثل سختے ترڪ گناه 🔥
ڪہ شیرینے لبخند امامزمانࢪو به همࢪاه داࢪه☺️
#تولیدی_کامل | #استوری | #پروفایل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#پرسش_پاسخ
#عادی_شدن #بیحجابی
❓آیا عادی شدن می تونه مشکلات ناشی از بی حجابی و بدحجابی رو از بین ببره؟
👗شنیدین میگن اگه اجازه بدن خانما با هر پوششی دوس دارن بیان بیرون و بی حجابی زیاد بشه تبدیل به یه مسئله عادی میشه و هیچ مشکلی بوجود نمیاد
⁉️اگر می گید عادی شدن بی حجابی مشکل رو حل می کنه چرا توی کشورهای غربی و غیر اسلامی روز به روز آمار تجاوز و آزار جنسی بالاتر میره؟ یعنی بعد این همه سال هنوز عادی نشده واسشون؟
↖️اصلا مگه غربی ها به بی حجابی اکتفا کردن؟نه !! اونا دارن با سرعت هرچه بیشتر به سمت برهنگی میرن؛ با شعار برابری با مردان و آزادی دارن پافشاری می کنن برای عادی کردن برهنگی.هر روز یک سلبریتی یا شخص مشهورشون تابو شکنی می کنه و برهنه میشه
✊اگه اونجا همه چی خوب و باب میله پس چرا هر روز یه تجمع اعتراضی دارن؛ یه روز در اعتراض به ممنوعیت سقط جنین،یه روز در اعتراض به زن کشی و خشونت علیه زنان و... الانم اعتراض جدیدشون اینه که در مکان های عمومی تفکیک جنسیتی وجود نداشته باشه یعنی زنانه و مردانه حذف بشه و جنسیت بی طرف در نظر گرفته بشه
🚶♂با همه این اوصاف اگر حرف شما درست بود و بی حجابی باعث شد مردها هیچ واکنشی نشون ندن و براشون عادی بشه،اونوقت اگر نسبت به همسرشون هم همین حس رو پیدا کنن و هیچ میلی بهش نداشته باشن تکلیف چیه؟
📛بی حجابی هم مثل گناهان دیگه همیشه مضر هست چه عادی بشه چه نشه؛منتها با عادی شدنش مشکلاتی که بوجود میاره دوچندان میشه.اونهایی که انکار می کنن برای توجیه کار خودشون هست
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ⭕️ از شما انقلابیها که یک روز از زاکانی بت میسازید و روز دیگر بخاطر یک تصمیم اشتباه
🔴به روز باشیم
#کوروش به چه کسی افتخار خواهد کرد؟
🔻 #زمانـــه | ملی گرا اگر حقیقتا ملی گرا باشد شرف دارد بر غرب گرا! اما حقیقت آن است که ملی گرایی در کشور ما، همیشه توسط غربگرایان ترویج شده است؛ آن هم نه بخاطر ایران که به واسطه مقابله با اسلام!
🔹 آنان که ادعا ملی گرایی داشتند یا گرد دیگ پلو سفارت انگلستان جمع بودند یا در جلسات شبانه سفیر آمریکا شرکت کردند! ؛ کاپیتولاسیون آمریکایی را غربگرایان پذیرفتند و ملی گرایان استقبال کردند؛ فقط حضرت روح الله بود که لب به اعتراض گشود و از ایرانی دفاع کرد!
🔹 فرزندان معنوی امام بودند که اجازه ندادند حتی یک وجب از خاک ایران جدا شود، این آیت الله خامنهای است که شب و روز از ضرورت احیای زبان فارسی و مصرف تولید ملی سخن میگوید. (و البته خود پیشتاز این سخن بود؛ مثلاً با اینکه پارچهی عمامهی ایرانی وجود نداشت، از تترون ایرانی برای عمامه اش استفاده کرد، هرچند عمامه اش از ریخت بیفتد!)
🔹 حتی اگر کوروش هم روزی بخواهد لب به سخن بگشاید از حماسه بچه رزمنده های لباس خاکی فکه و شلمچه و... خواهد گفت؛ سلام بر ابراهیم خواهد داد و از حاج قاسم و حججی هایی که برای اینکه فرهادهای وطنش خواب شیرین ببینند و طعم تلخ جنگ را در همدان و کرمانشاه نچشند از زندگی و زن و فرزند گذشتند خواهد گفت ، نه از کت و شلوار پوش های کرواتیِ ادکلن فرانسوی زده که لاتین را بهتر از پارسی صحبت می کنند!
ـــــــــــــــ
👈پاسخبهشبهاتفــجازی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
💯محجبه شدن بازیگر سعودی
🔻"نرمین محسن" بازیگر معروف سعودی تصمیم میگیره مسیر زندگیش رو عوض کنه و راهی رو انتخاب کنه که هم تو این دنیا مورد رضایت خدا باشه هم اون دنیا
🔻"نرمین" فقط مادرش رو از تصمیمش با خبر می کنه و به حرم پیامبر (ص) میره و عهد می بنده پای تصمیمش بمونه
🔻"نرمین" برای هوادارانش گفت این روزها دوست داره با خودش خلوت کنه چون تصمیم بسیار مهمی گرفته که برای هر دو دنیاش سودمنده و رضایت خدا رو به دنبال داره
🌐منبع:https://www.saudi24news.com/202108/actress-nermin-mohsen-announces-that-she-is-wearing-the-hijab-saudi-news.html
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_ام 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. ص
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_یکم
💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود.
صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی #شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید.
💠 پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار #گلوله جیغم را در گلو خفه کرد.
مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه #تهدیدم کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!»
💠 از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این #زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد.
از درماندگیام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به #اشکم خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!»
💠 با همان دست زخمیاش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگیام را به رخم کشید :«با #غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!»
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از #ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟»
💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این #بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط #داعش راهی نیس!»
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و #مرگ فاصلهای نبود.
💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم.
همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو #آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟»
💠 صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم #سر بریدم!»
احساس کردم #حنجرهام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
💠 چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم #مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این #نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
💠 انگار باران #خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، #غیرتشان برای من میتپید و حالا همه #شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part03_خون دلی که لعل شد.mp3
9.16M
کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد( 3)
"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
💚 بسیار شنیدی وجذاب
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
⭕️ غیرت ❌ خودخواهی⭕️
🤔بعضیا میگن غیرت نشانه خودخواهی آدمه و به خاطر همین باید کنار گذاشته بشه
♨️این پیشنهاد میدونید شبیه چیه ⁉️
🔹شبیه اینه که غریزه ی علاقه مادر به فرزند و یا به طور کلی عاطفه انسانی رو بذاریم کنار
چرا⁉️ فقط چون یه میل نفسانیه ❗️
در حالی که اینطور نیست، اینا یه میل نفسانی اونم در درجه های پایین حیوانی نیستن☝️
🚀بلکه در واقع یه احساس عالی بشرین که اگر بجا و در حدی که خدا ازمون خواسته بکار گرفته بشه اتفاقاً باعث رشد میشن نه سقوط
❣باعث تحکیم اساس زندگی و محبت بین اعضای خانواده میشه نه دوری و عصبانیت اونها ازهم
📚منبع: مجموعه آثار شهید مطهری، ج۱۹، ص: ۴۱۵
#تولیدی_کامل
#غیرت
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️پیامبر اعظم (صلےاللهعلیهوآلهوسلم)فرمودند:
♡|🍃إذا جاءَکمْ مَنْ تَرضُونَ خُلْقَهُ وَ دینَهُ فَزَوَّجُوهُ...إلاّ تَفْعَلُوهُ تَکنْ فِتْنَةٌ فی الأَرْضِ وَ فَسادٌ کبیرٌ
♡|🍃اگر فردی برای خواستگاری(دخترتان) آمد، دینش و اخلاقش مورد پسند بود؛ او را رد نکنید و اگر این کار را بکنید، زمین پر از فتنه و فساد بزرگ خواهد شد!
📚وسائل الشیعة، ج ۲، ص ۷۸
#ازدواج_آسان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#سن_اعضای_کانال
سلام 😍👋
خوبین؟
میشه به این سوال جواب بدین؟ 👇
فقط 🔟 ثانیه وقت میخواد
📝 https://EitaaBot.ir/poll/mdrj
ممنونم که جواب دادین 😘
❤️ @hejabuni | دانشگاهحجاب ❤️
#معرفی_کتاب📚
📔عنوان: قصه های حنانه
✍نویسنده: علی باباخانی
📑ناشر: به نشر(انتشارات آستان قدس رضوی)
مجموعه ۱۱ جلدی «قصه های حنانه» داستان هایی کوتاه برای دختر بچه هاست که با مضامین مذهبی، حجاب و... همراه شده است.🌼
علی باباخانی، نویسنده ی این مجموعه، داستان هایی درباره ی دختری به نام حنانه را روایت می کند.🌼
برای مثال: در یکی از داستان ها، حنانه که می خواهد برای مراسم جشن تکلیف مدرسه با موضوع حجاب، روزنامه دیواری درست کند، چیز زیادی در این باره نمی داند و به سراغ کمک گرفتن از دیگران می رود...
عناوین برخی از جلدها:👇
🌸بوی گل🌸
🌸عروسک موطلایی🌸
🌸روزنامه دیواری🌸
🌸حنانه گزارشگر می شود🌸
🌸هدیه جشن تکلیف🌸
🌸مامان گل🌸و...
هر یک از کتاب های مجموعه «قصه های حنانه»، در قالب 12صفحه مصور رنگی برای گروه سنی «ب»(یعنی پیش از دبستان و سال های ابتدای دبستان)چاپ شده است.🌼
[مناسب برای هدیه ی جشن تکلیف😃🌸]
جهت سفارش کتاب:
☘ @sefaresh_ketab ☘
(معرفی کانال فروش کتاب از سوی ما صرفا پیشنهاد بوده و اعتبارسنجی آن با خود شخص است)
🌸 @hejabuni | دانشگاهحجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_یکم 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف ا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓