eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
12.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ هشداااار ❌❌ ♨️ شاگردان مسیح پولی نژاد در پوشش حجاب ❌حجاب استایل های سازماندهی شده 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❤️پیامبر اعظم (صلےالله‌علیه‌وآله‌وسلم)فرمودند: ♡‌‌|🍃إذا جاءَکمْ مَنْ تَرضُونَ خُلْقَهُ وَ دینَهُ فَزَوَّجُوهُ...إلاّ تَفْعَلُوهُ تَکنْ فِتْنَةٌ فی الأَرْضِ وَ فَسادٌ کبیرٌ ♡|🍃اگر فردی برای خواستگاری(دخترتان) آمد، دینش و اخلاقش مورد پسند بود؛ او را رد نکنید و اگر این کار را بکنید، زمین پر از فتنه و فساد بزرگ خواهد شد! 📚وسائل الشیعة، ج ۲، ص ۷۸ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 😍👋 خوبین؟ میشه به این سوال جواب بدین؟ 👇 فقط 🔟 ثانیه وقت میخواد 📝 https://EitaaBot.ir/poll/mdrj ممنونم که جواب دادین 😘 ❤️ @hejabuni | دانشگاه‌حجاب ❤️
📚 📔عنوان: قصه های حنانه ✍نویسنده: علی باباخانی 📑ناشر: به نشر(انتشارات آستان قدس رضوی) مجموعه ۱۱ جلدی «قصه های حنانه» داستان هایی کوتاه برای دختر بچه هاست که با مضامین مذهبی، حجاب و... همراه شده است.🌼 علی باباخانی، نویسنده ی این مجموعه، داستان هایی درباره ی دختری به نام حنانه را روایت می کند.🌼 برای مثال: در یکی از داستان ها، حنانه که می خواهد برای مراسم جشن تکلیف مدرسه با موضوع حجاب، روزنامه دیواری درست کند، چیز زیادی در این باره نمی داند و به سراغ کمک گرفتن از دیگران می رود... عناوین برخی از جلدها:👇 🌸بوی گل🌸 🌸عروسک موطلایی🌸 🌸روزنامه دیواری🌸 🌸حنانه گزارشگر می شود🌸 🌸هدیه جشن تکلیف🌸 🌸مامان گل🌸و... هر یک از کتاب های مجموعه «قصه های حنانه»، در قالب 12صفحه مصور رنگی برای گروه سنی «ب»(یعنی پیش از دبستان و سال های ابتدای دبستان)چاپ شده است.🌼 [مناسب برای هدیه ی جشن تکلیف😃🌸] جهت سفارش کتاب: ☘ @sefaresh_ketab ☘ (معرفی کانال فروش کتاب از سوی ما صرفا پیشنهاد بوده و اعتبارسنجی آن با خود شخص است) 🌸 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_یکم 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف ا
✍️ 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد :«برو اون پشت! زود باش!» دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!» 💠 قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای را تنها برای خود می‌خواهد. نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه می‌کرد تا پنهان شوم. 💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد. 💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!» انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند. 💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای از خدا می‌خواستم نجاتم دهد. در دلم دامن (سلام‌الله‌علیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس می‌لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. 💠 عدنان مثل حیوانی زوزه می‌کشید، دست و پا می‌زد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس می‌تپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود. موی عدنان در چنگ هم‌پیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند. 💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشک‌شان زده و حس می‌کردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند. رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را می‌زد. جرأت نمی‌کردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاهچال را شکافت. 💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر می‌زد و پس از هشتاد روز دیگر از چشمانم به جای اشک، خون می‌بارید. می‌دانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمی‌ترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر برایم ارزش نداشت. موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا می‌فهمیدم نزدیک ظهر شده و می‌ترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر داعشی شوم. 💠 پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد می‌شد و عطش با اشکم فروکش نمی‌کرد که هر لحظه تشنه‌تر می‌شدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و این‌ها باید قسمت حیدرم می‌شد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و فقط از درد دلتنگی زار می‌زدم... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ج6 هنر زن بودن.mp3
44.7M
🦋هنر زن بودن (قسمت 6 ) ♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن: 🚫_جایگاه خود را نداند. 🚫_به زن بودنش افتخار نکند. 🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند. ✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود 🎵استاد محمدجعفرغفرانی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰الگوبرداری‌ازدواج‌ازحضرت‌معصومه سلام‌الله‌علیها 🔹درسته که ائمه همه برای ما الگو هستن ولی شرایط اونا و اوضاع زمانشون در رفتار و سبک زندگیشون رو باید مدنظر داشته باشیم 🔹خیلی از دخترها که از ازدواج طفره میرن میگن خب هم هیچ‌وقت نکرد و دینش رو نگه داشت؛ حتما نباید که برای حفظ از ازدواج کرد‼️ ✅میخوام بگم اولا استثناها کلیت رو زیر سوال نمی بره؛ همه چهارده معصوم ازدواج کردن وسیره اولیا ومؤمنان در پیروی از سنت حسنه ازدواج هست. 🔸ثانیا به دلایل دشمنی حاکم وقت هارون الرشید با حضرت کاظم کمتر کسی جرٵت می‌کرد به خانه حضرت ، رفت وآمد کنه چه برسه که بخواد داماد حضرت بشه وبه این خاطر هفت دختر مجرد موندن👌 🔸ثالثا شما کجا دختری به و حضرت معصومه پیدا می کنین که بخوایید با این همه تبلیغات انگیز از فضای حقیقی و مجازی دینتون رو حفظ کنید⁉️ 🔹دلایل زیاد دیگری رو هم از جمله ثبات شخصیت و اخلاق، اجتماعی شدن بالارفتن آستانه تحمل در مشکلات و تخلیه عاطفی و روانی رو که در آدمای مجرد خیلی به ندرت وجود داره....رو میشه به این موارد اضافه کرد که 👇 اصلا انتخاب مجرد موندن طبق الگوی زندگی حضرت؛ حرف قابل قبولی نیست❌❌❌❌ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧕چی شدمسلمون شدم‼️ وضعیت واقعی زنان در جوامعی که به نام آزادی کرامت انسانی زن را حراج می‌کنند.😒 وقتی معیار قوانین اجتماعی هوا و هوس های انسان باشد نه احکام خالق هستی.😏 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓