eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
183 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_سیزدهم ﷽ ایلیا: نماز که خواندیم. در گوش میثم گفتم:بیخیال این بچه جوابی نداد. موق
﷽ ایلیا: به حسینیه که رسیدیم، با میثم رفتیم سراغ نقشه برداری پروژه اما سید از همانجا با چندنفر از بسیجی ها رفتند روستای پایینی برای کمک. فکرمیکردم میثم دیگر کاری به کار سعید ندارد اما چهار روز بعد حدودا ساعت سه شب کل حسینیه با فریادهای سعید بهم ریخت صورتش مثل گچ سفید شده بود. همه سردرگم و عصبانی دنبال دلیل داد و فریادهایش بودیم که دیدم میثم با خونسردی لبخندزنان وارد شد. سعید دستش را سمت او کشید و رو به سید گفت:کار خود مارموزشه ببین چطور میخ...😬 میثم شانه ای بالا انداخت و گفت: چرا تهمت میزنی...😒 سعید که صورتش از خشم قرمز شده بود و رگ گردنش بیرون زده بود، گفت: از اول اردو اینا دارن اذیتم میکنن هی هیچی بهشون نمیگی.... 😤 سید طاها سعی کرد آرامش کند و گفت: حالا که طوریت نشده... ✋ سعید صدایش را تاجایی که میتوانست بالا برد:سید!!! چی چیو طوری نشده نزدیک بود... 😠 یکدفعه میثم به طعنه گفت: نزدیک بود کار دست خودش بده😂 سعید پرید سمتش باهم گلاویز شدند. رفتم جلو جدایشان کردم و میثم را بردم بیرون. پرسیدم: +چیکار کردی؟ 😐 -ادبش کردم😏 +چطوری؟🤔 -رفته بود ادای این بسیجیا رو دربیاره نصفه شبی نماز شب بخونه تو تاریکی،  منم با یه ملافه سفید از طرف بیابون دویدم سمتش و صداهای وحشتناک از گوشیم پخش کردم. زهره ترک شد. عین زنا جیغ میکشید🤣 +الان تو خیلی مردی مثلا؟ 🙄 -بذار دو روز بگذره بعد ادا آدم حسابیا رو دربیار ایلیا صورتم را از او برگرداندم و رفتم داخل. دیدم سعید وسایلش را جمع میکند و آرام اشک هایش را پاک میکند. شده بود سوژه خنده همه. کار آسانی نبود اما یک آن رفتم جلو و ساکش را از دستش گرفتم. با صدای بلند گفتم: تقصیر من بود، غلط کردم. تو بمون ما برمیگردیم. همه هاج و واج مانده بودند. کوله ام را بستم و رو به میثم گفتم: میای یا می مونی؟ بی آنکه چیزی بگوید آمد دنبالم. رسیدیم سر جاده که گفت: بیخیال ساعت چهار صبح... با عصبانیت نگاهش کردم ساکت شد. کمی بعد پرسید: پس پروژه ات چی؟ جوابش را ندادم. نیم ساعت نگذشته بود که سید با ماشین آمد دنبالمان. تک بوقی زد و سرش را بیرون آورد: کرمانشاه-تهران، خط یک نبود؟ رفتم سوار شدم. میثم هم دنبالم راه افتاد. نماز صبح  در جاده بودیم. سید زد کنار با قبله نما جهت را نشان داد و خودش ایستاد به نماز. روی خاکی کنار جاده ماهم نمازمان را خواندیم. فکرش را هم نمیکردم این کار را بکند اما زنگ زد  به استاد گفت: برای کار مهمی ما را فرستاده تهران و اگر اجازه بدهد دو هفته دیگر برمیگردیم سرپروژه... به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part11_خون دلی که لعل شد.mp3
9.47M
کتاب صوتی (11) "خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب" 💚 بسیار شنیدی وجذاب 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧕 بانویی که می توانست درحد رهبر ودرحد پیغمبرباشد از فضائل وعلم وحد وجودی اما...... ✅ خانداری زن ،معناش تربیت انسان است 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
ســــرت را بالا بـــگیر😌 تو....سـربازِ عفیفــــ جنگـــ نَرمے....🙃 نہ جان داده اے نہ عضوے از اعضاۍ بدنتـ را از دست داده ای❗️ نہ بہ جَنگـ رفته اے نـــه پوزه ڪسے را به خاڬ مالیده اے . ولے با حفظ حجـــاب در گرماوسرما با ٺحمل ڪردن طعنہ هاےـروزگار..❣با زندگے شهید گونہ اتـ... بــا عشقتـ نسبت بہ شُهَدا❤️ کماکان...در جهاد اڪبر... شرکـــټ کرده اے💚 نسیم خیــال پروربهشت گواراے وجود زهرایے اتـ..💐 @Clad_girls 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴 به روز باشیم ما با این ظاهر‌سازی‌ها که گول نمی‌خوریم! 🔹تذکر تند رئیس‌جمهور به مدیران یک کارخانه
🔴به روز باشیم ⭕️ ببینید جواب عالی دکتر گنجی به ژست حقوق بشری فرانسه✌ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
♨️دو دختر نوجوان مسلمان در "شفیلد" انگلیس مورد حمله اسلام ستیزانه قرار گرفتن 🔻دو دختر نوجوان ۱۳ و ۱۴ ساله وقتی از مسجد بیرون می آمدند با زنی مواجه می شن که سعی می کنه به زور روسری و روپوش اونها رو دربیاره 🔻این دو‌ دختر دچار جراحات سطحی شدن نیروی پلیس گفته این حادثه جز جرایم نفرت پراکنی می شه و به دنبال شاهدان عینی این ماجرا هستن 📌اینم از غربی های مهربون و نایس.شما با مسلمونای کشور خودتون خوب رفتار کنید بعد برای مسلمونای افغانستان ادعای دلسوزی کنید.با چه رویی مسلمونارو تروریست می نامن و متهم به نفرت پراکنی می کنن 🌐منبع:https://www.bbc.com/news/uk-england-south-yorkshire-59348017 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_چهاردهم ﷽ ایلیا: به حسینیه که رسیدیم، با میثم رفتیم سراغ نقشه برداری پروژه اما س
﷽ حورا: اتاقم شده بود زندان! میل به غذا نداشتم. ایلیا از وقتی برگشته بود یک جور دیگر شده بود. یکی دو روز هم دانشگاه نیامد. شبیه بچه هایی بود که از مدرسه بیرونشان کرده اند. از بی توجهی هایش خیلی دلگیر بودم. حال و حوصله درس را نداشتم. نرفتم دانشگاه.فکر میکردم پدرم درگیر کارش است و حواسش به من نیست اما همان موقع در باز شد و قامت بلند پدرم  را دیدم.  از جایم بلند شدم. پدر دستی به ریش کوتاه و جوگندمی اش کشید و اتاق بهم ریخته را از نظر گذراند.  نقاب لبخند بر صورتم کشیدم و گفتم: «فکر کردم رفتی بابا» نگاه جدی و خونسرد پدرم بالاتر از شیشه های عینکش قرار گرفت. فقط آرام گفت: «حاضر که شدی بیا پایین برسونمت» دو قدم دنبال پدر که داشت از اتاق بیرون میرفت، آمدم و گفتم: «امروز نمیرم دانشگاه...» و درمقابل چرخش پدر، بلافاصله گفتم: «سرم یکم درد میکنه» پدرم چیزی نگفت و از پله ها پایین رفت. نگرانی و دلشوره هایم  دو برابر شد. نکند چیزی فهمیده باشد!  دنبالش دویدم و گفتم: « شاید یه سر به کتابخونه ات بزنم.» پدر کتش را پوشید و همانطور که  وارد حیاط میشد همین یک جمله را رو به من گفت: «کار خوبی میکنی » نگاه معنادار مادر از کنار تلوزیون توجهم را جلب کرد. اماخودم را به آن راه زدم  و به اتاقم برگشتم. با خودم فکر کردم از همه چیز به سمت خواب فرار کنم. اما خوابم نمی برد. دست بردم سمت کشو و یک قرص سرماخوردگی برداشتم، خواستم قورتش بدهم اما به زبانم چسبید و تلخی اش تمام دهانم را درگیر کرد. قرص را لای دستمال تف کردم. حوصله نداشتم بلند شوم و در را ببندم. دستهای یخ کرده ام را زیر پتو بردم و پتوی نقش برجسته  را روی سرم کشیدم. مدتی بعد  با اخمی عمیق به خوابی عمیقتر رفتم. صحنه های فیلمی که دیده بودم با سرعت گردباد در اطرافم ظاهر و محو میشدند. فریادهایم در گلو خفه مانده بود که ناگهان از برج بلندی به پایین سقوط کردم و با لرزش پاهایم از خواب بیدار شدم. اولین چیزی که وقتی چشم باز کردم دیدم، چشمان خمار و نگران مادرم بودند.  مادر با تعجبی خوف آمیز پرسید: «چی شده؟ چرا اینقدر ناله میکنی؟» دست مادر با خنکای دلنشینی بر پیشانی گرمم  نشست: « هنوزم داغی! حتما تب کردی» مادر این را با نگرانی تمام گفت. بلند شد اما  صدایم او را دوباره نشاند: -نرو مامان +میخوام به دکتر حسینی زنگ بزنم _نه نمیخواد فقط یکم پیشم بمون +بچه شدی؟ _مامان سردمه +بذار برم پتو بیارم _برام آب میاری و یه استامینوفن؟ +هنوز دکتر نشدی نسخه تجویز میکنی برا خودت؟ _فقط میخوام یه خواب راحت و عمیق داشته باشم بدون هیچ کابوسی... +زنگ میزنم دکتر _خیلی خب، نه دکتر نه قرص و شربت...همون دمنوش پونه و آویشن تو... لبخند مادر در نگاهم نقش بست. آن روز تا نزدیکی غروب مادر به سختی ملینا را از اتاقم دور نگهداشت. بعد از چند ساعت استراحت و خوردن چند لیوان دمنوش و یک کاسه سوپ، از تختم پایین آمدم. رفتم  دست و صورتم را شستم . بعد لباسهایم را عوض کردم. وقتی شال قرمزم را روی سرم می انداختم، مادرم از آشپزخانه بیرون آمد و پرسید: «کجا میری؟» نگاهم را در خانه چرخاند و جواب داد: «با آتوسا جای همیشگی... میدون آزادی» یکدفعه ملینا با یک جعبه لاک رنگی  از اتاقش بیرون دوید و گفت: « منم میام» پشت پلکی نازک کردم و گفتم: «کسی تو رو نمی بره بچه» ملینا معترضانه داد زد: «ماماااان» مادر سبدمیوه را روی میز ناهار خوری گذاشت و رو به من گفت: «اگه اونقدر حالت خوبه که میری بیرون خب خواهرتم بِبَر... » کیفم را روی مبل پرت کردم و گفتم: «اصلا نمیرم. میخوام کتاب بخونم» لبخندِ پرکشیده از لبان غنچه ای ملینا و ابروانی که مادر بالاانداخت با آخرین رد پرتوی خورشید، در خانه مان همزمان شد. من خسته و کلافه خواستم  چراغ راهرو را روشن کنم اما انگار چراغ سوخته بود. انتهای راهرو درِ چوبی کتابخانه  را با صدای جیر جیر پیاپی، باز کردم. به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
512.8K
🔶متن سوال: یه دختر ۱۳ ساله ی با حجاب، دخترخاله هایی ۲۰ سال به بالا داره که بهش میگن حجاب نداشته باشه و هر موقع این رو می بینن این رو بهش می گن، و از دست اون ها کلافه شده 😔 🧕بهشون گفته که من حجاب رو دوست دارم ولی دست بردار نیستند و گاهی اوقات هم مسخرش می کنن🧐 🎤 حجه الاسلام مختاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴در آموزش و پروش چه خبر است؟! 🔻اجرای رسمی سند ۲۰۳۰ در مدارس! 🔹از کلاس ۲۸ نفره یک مدرسه دخترانه، ۲۵ نفر دوست پسر داشتند اما کسی که ازدواج کرده بود باید اخراج میشد! 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 خیلی تلخه! 🤯😭 🌄 ساعت‌ها پُشت ویترین منتظر میماند تا شاید کسی از او خوشش بیایید و بخواهد بدنش را لمس کند. تا شاید یک روز دیگر از گرسنگی نمیرد! ⚠️ این است حقیقت ارزش زنان در غرب @Clad_girls 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
خوب، چون روی خود بیاراید از نماز و ورع چه کار آید؟! | 🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#پرسش_پاسخ #لجبازی #بدپوششی ♻️قسمت دوم ❓دلیل بسیاری از بدپوششی هایی که شاهدش هستیم چیه؟ ⏩در قس
♻️قسمت آخر🔚 ❓چرا بعضی ها از روی لجبازی بدحجاب می شوند؟ ⭕️برای بعضی آدما، به هر دلیلی این باور به وجود اومده که کسی به اونها توجه نمی کنه و به همین دلیل تلاش می کنن عقاید مخالف داشته باشند و با این کار دیگران رو مجبور کنن که به اونها توجه ویژه ای داشته باشن حتی اگه خودشون، از درون قانع شده باشن. 〽️اون دسته از افرادی که بدپوششی خودشون رو به خاطر لج کردن با قوانین کشور می دونن معتقدن چون در کشور کم و کاستی و گرونی وجود داره اونها هم باید قانون کشور رو زیر پا بذارن.باید در جواب این افراد بگی مسئولین وقتی دیدن شماها قانون رو زیر پا میذارید دلسرد شدن و دست و‌ دلشون به حل کردن مشکلات کشور نمیره ⁉️در پاسخ به این افراد باید گفت مگه توی کشورهای دیگه هیچ مشکلی وجود نداره؟ اصلا مگه تحریم های آمریکا رو باعث بانی وضع بوجود اومده نمی‌دونید پس چرا با آمریکا لج نمی کنید؟ ⁉️تازه مسئولان کشور مگه از کجا اومدن؟ مگه اونا ایرانی نیستن؟ مگه از دوست و آشناهای خودمون نیستن؟ خب وقتی هر کسی در جایگاه خودش قانون رو زیر پا بذاره نتیجه ش میشه این وضعیت ❎حالا تصور کنید این استدلال قابل قبول باشه و هر کس حق داشته باشه درست رعایت نشدن قانون رو با زیر پا گذاشتن یه قانون دیگه جبران کنه.مثلا یه خانم بدحجاب تصادف کنه و پلیس بهش بگه چون تو قانون رو رعایت نمی کنی قانون هم موظف نیست به کارت رسیدگی کنه ➕یا اینکه یه خانم بدحجاب تو زندگی مشکل پیدا کنه و بره دادگاه برای گرفتن مهریه یا نفقه اقدام کنه.دادگاهم بهش بگه چون قانون کشور رو زیر پا گذاشتی نمی تونی از قانون برای حل مشکلت کمک بخوای ⚖قوانین هر کشور با توجه به فرهنگ و عقاید و نیازهای اون جامعه تنظیم شده و هر چقدر هم انعطاف پذیر باشن باز هم نمی تونن باب میل همه باشن.اصلا تصویب قوانین برای این هست که جلوی هرج و مرج گرفته بشه اگر قرار باشه هرکس فقط قوانینی که به مذاقش خوش میاد عمل کنه هرج و مرج میشه و بی قانونی سراسر جامعه رو فرامی گیره 🔝تو همین کشورهای غربی که قانون حجاب ندارن مجبور شدن بخاطر مشکلات بوجود اومده کلی قانون جدید تصویب کنن تا جلوی بی بندوباری و تعرض هارو بگیرن اما تاثیری نداشته چون همچنان تجاوز و آزار جنسی بیداد می کنه 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ⭕️ #نظر_برتر ببینید جواب عالی دکتر گنجی به ژست حقوق بشری فرانسه✌ 🌸 @hejabuni | دا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم 🔆 دانشگاه اسلامی تل آویو زیر نظر شدید موساد 👨‍🎓 دانشجویان این دانشگاه، یهودی‌هایی هستند که درباره اسلام میخوانند تا بر ضد آن نقشه بکشند... قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات 🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_پانزدهم ﷽ حورا: اتاقم شده بود زندان! میل به غذا نداشتم. ایلیا از وقتی برگشته بو
﷽ حورا: کلیدبرق را زدم و لوستر درخشان بالای سرم متبلور شد. یکدفعه دلم خواست مثل بچگی هایم باشم. چشم بستم و روی کتابها دست کشیدم. اولین تفاوتی را که از نظر ابعاد لمس کردم، چشم  باز کردم. کتاب را بیرون کشیدم روی جلد چرمی اش  با حروف جدا از هم زرکوبی شده بود: " دریچه مخفی" کتاب را باز کردم و همانطور ایستاده شروع کردم به خواندن : «به پنجره خیره شدم و سعی کردم چشمانم را باز نگهدارم تا اشکهایم از لبه نازک پلکهایم پایین نپرند. "ما رفتیم" بعد از شنیدن این جمله ی شوهرِمادرم، درِ خانه محکم بسته شد. آن لحظه با همه وجود دلم میخواست مثل مسیح به آسمان بروم و هیچ نشانه ای از خود برای چشمهایشان در این جهان نفرت انگیز، باقی نگذارم. اما بلافاصله فکر کردم؛ مسیح پاک و بی گناه بود ولی من چه! رو تختی ام را کنار زدم.  نشستم و موهای آشفته ام را عقب بردم. انگار همین دیروز بود که برای اولین بار البته نه مستقیم ولی به مادرم گفتم چه احساسی دارم. دستهایم را درهم گره زدم و آهسته زمزمه کردم: امروز با یکی از همکلاسیام حرف زدم که میگفت... دروغ نمیگفتم خودم هم به نوعی همکلاسی خودم به حساب می آمدم! هرچه بود نمیتوانستم یا نمیخواستم مستقیما به مادرم بگویم چقدر احساس تنهایی میکنم. کمی این پا و آن پا کردم و ادامه دادم: اون فکر میکنه هیچکس دوستش نداره... مادرم سرش را بلند کرد. با دیدن چشمان ریز و با نفوذش ساکت شدم. از روی کاناپه  بلند شد و درحالی که به آشپزخانه میرفت گفت: این امکان نداره دنبالش دویدم. قلبم تند میزد. با تعجب پرسیدم: از کجا میدونی؟ مگه میشناسیش؟ سری تکان داد و در حالی که دستهایش را می شست گفت: چون هیچ آدمی نیست که خدا دوستش نداشته باشه. دستش را گرفتم و پرسیدم: حتی آدم بدا رو؟ همانطور که به ظرفهای کثیف، خیره شده بود پاسخ داد: اوهوم بی اختیار کمی دستش را فشردم و پرسیدم: پس چرا میفرستدشون جهنم؟ آرام دستش را از دستم بیرون کشید و گفت: چون میخواد از گناه پاک بشن بعد پشت سینک ایستاد و شروع به شستن ظرفها کرد. به دستهایش خیره شدم و گفتم: خدا مهربونه   پس چرا نمی بخشدون؟ به طرفم چرخید و گفت: چون خدا همون قدر که مهربونه عادل هم هست. اخمم روی پیشانی ام نشست،  گفتم : خب همه رو ببخشه. مادرم آهی کشید و گفت: هفته پیش که دختر خاله ات اومد اینجا و باهم دعواتون شد یادته؟ تو گفتی عروسکتو برداشته و به صورت سیلی زده؟! دستم را مشت کردم وخواستم چیزی بگویم که ادامه داد: اون گفت تو دروغ میگی و عروسکتو برنداشته کتکت هم نزده... طاقتم تمام شد و با تندی گفتم: تو هم کاریش نداشتی. مادرم سری تکان داد و گفت: ما آدما چون همه حقیقتو نمیتونیم ببینیم و بشنویم، نمیتونیم عدالت مطلق داشته باشیم اما خدا چون همه جا هست و قدرتشو داره... زدم زیر گریه و پرسیدم: چه ربطی داره؟! مادرم روی زانوانش نشست و در چشمهای غمگینم عمیق شد و گفت: اگه مجازاتِ خدا نبود پس چطور حق آدمها رو از هم میگرفت؟ تو نمیخوای هرکی به تو بد کرده مجازات بشه؟ همه میخوان پس... با یادآوری گذشته هایم اشک هایم را پاک کردم. مثل بچگی هایم احساس بی پناهی میکردم. مادرم همیشه زن معتقد و دلسوزی بود فقط نمیتوانست فرآموش کند؛ هرچند ناخواسته من باعث مرگ پدرم بوده ام. همیشه نگاه مادرم وقتی به من می رسید، تأسف تلخی داشت آنقدر تلخ که هرگز اجازه نداد بغلش کنم. به خودم که آمدم تند تند نفس میکشیدم. یکی دو دقیقه گذشت تا توانستم منظم نفس بکشم. بلند شدم و شروع کردم به قدم زدن در خانه باریک و دراز و البته تاریک مان! سالن را که پشت سر گذاشتم به راهروی انتهای خانه جایی که به  زیر زمین ختم میشد، نزدیک شدم. تاریک ترین و ترسناک ترین جای خانه، همیشه از زیرزمین متروک خانه وحشت داشتم طوری که حتی وقتی شوهرمادرم تهدید میکرد اگر جعبه ابزارش را از زیرزمین نیاورم مرا به سختی کتک میزند، بازهم جرأت نمیکردم از پله های بلند و لیزش پایین بروم. چراغ قوه بزرگ و دسته آهنی  را از پشت کاناپه کهنه برداشتم. و آن را رو به زیر زمین گرفتم. سایه ها صدای فشار هوا که در گوش هایم کم و زیاد میشد و بوی نم خاک و رطوبتی که به مشامم میرسید، دست به دست هم دادند تا گمان کنم هرچه موجود شرور در عالم هست، در انتهای تاریک و عمیق زیرزمین به من دهنکجی میکنند. چراغ قوه را زمین انداختم و دویدم طرف حیاط.  نفس هایم هم آواز با تپش های قلبم تند میزدند. همانطور که سرم پایین بود دستهایم را به زانوهایم گرفتم و سعی کردم عمیق تر نفس بکشم. ناگاه احساس کردم چمن های روشن اطراف پایم دایره وار برخلاف جهت بقیه   چمن های باغچه خم شده اند...» به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part12_خون دلی که لعل شد.mp3
10.86M
کتاب صوتی ( 12) "خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب" 💚 بسیار شنیدی وجذاب 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهیدی که برای اولین بار به نامحرم نگاه کرد که اونهم....... 🥀برای شادی روح شهدای عزیزمان صلوات 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓