556669.mp3
5.07M
❗️اگر هنوز برای جانبازی انقلاب اسلامی ایران قانع نشدید، صحبت های همسر این جانباز شهید را با دقت گوش بدید.
‼️خدایا ما را مدیون شهدا قرار نده.
⏺ جمهوری اسلامی ایران حرم است.
📢 نقشمان را در دفاع از این حرم فراموش نکنیم.
#ایران_قوی
#زن_عفت_زندگی
•┈••✾☘️🕊☘️✾••┈•
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#ارسالی_اعضا ツ🍀
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
✔دانشگاه فرهنگیان تهران
✔مدرسه ی کوثر، شهر اندیشه ،شهریار
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
#ارسالی_اعضاء
ممنون از همه اونایی که نمیذارن احساس خستگی کنیم
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شکوه دختران فاطمی درچهارباغ اصفهان 💥
🥀🥀باحضورت،باچادرت ،کمرنگ کن رنگ بی بیحابی را
#چادر
#زن_عفت_زندگی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#درسهای_یک_فتنه
بخش دوازدهم
🔺 یکی دیگه از دلایل اینکه ما سلبریتی خوب کم داریم اینه که مدارس ما ضعیف عمل کردن. اساسا اینکه دین در جامعه ما نسبتا سطحی هست به خاطر ضعف مدارسه.
چرا؟
👈🏼 چون نظام آموزشی مدارس ما بیش از اینکه به "تقوای بچه ها" اهمیت بده، به "پر کردن حافظه دانش آموزان" اهمیت میده.
🔸 ما در بحث ادب گفتیم که یک مدرسه خوب مدرسه ای هست که به تقوا که همون رعایت ادب هست خیلی بیشتر از حفظیات بچه ها توجه کنه.
⭕️ آدمی که ادب نداشته باشه هر چقدر در جایگاه های بالاتری قرار میگیره ضربه بیشتری به خودش و دیگران خواهد زد.
اگه دقت کرده باشید اکثر سلبریتی ها آدمای بی ادبی هستن و برای جلب توجه مردم حاضرن هر کاری انجام بدن. اگه بخوان از کسی انتقاد کنند بدترین فحش ها رو نثار مخالفشون میکنند!
🔷 اما ادب میگه صبر کن! چه خبرته؟ تو حق نداری هر کاری دلت خواست انجام بدی. تو حق نداری هر لباسی خواستی بپوشی، تو نباید هر حرفی به زبانت اومد بزنی و...
✅ پس یکی از کارهایی که مدارس باید انجام بدن اینه که عمیقا موضوع ادب رو در دستور کار قرار بدن.
🔸 مدرسه خوب مدرسه ای نیست که صرفا دعای فرج و قرآن به بچه ها یاد بده! آموزش آداب اجتماعی و دینی اولویت اول مدارس ما باید باشه.
📌ادامه دارد۔۔۔
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل(٨) کیان، لبخندی از روی صمیمیت زد: «بهبه! داداش آرش! میزونی دادا؟» آر
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
ستاره سهیل(٩)
وقتی که مطمئن شد، تمام توجه دلسا به آنهاست، صورتش را با عشوه و لبخندی خاص به طرف کیان برگرداند. صدایش را نازک کرد:
«آخه، زحمتتون میشه!»
لبخند، رویِ صورت کیان جانی دوباره گرفت. دستپاچه جواب داد:
«زحمتی نیست. شما تاج سری، افتخار بدین»
ستاره که همچنان زیر نگاه پر حسرت دلسا بود، با غرور و مانند یک ملکه، روی صندلی جلوس کرد.
کیان سرش را به نشانه احترام کمی خم کرد و چند قدم عقب عقب رفت. وقتی که کاملا دور شد، مینو در حالیکه داشت لیوان آبپرتقال را همراه با شیرینی خامهای بزرگی در دهانش میچپاند، گفت:
«ما.. اینجا برگ چغندریم... دیگه؟ نه سلامی، نه علیکی...»
ستاره سرش را به سمت مینو چرخاند.
- یواشتر بخور، چه خبرته؟
مینو با دهان پر گفت: «نمیتونم... خیلی گرسنمه... تازه باید.. به کیان هم افتخار بدی... خودش گفت دیگه! دوباره برامون میارن... بخور، بخور. خیلی.. خوشمزه است.»
ستاره انگار داشت با خودش بلند بلند حرف میزد:
«زمین خوردن من رو مسخره میکنی؟ تازه اول کاره، خانم خانما...»
مینو داشت خامه هایی را که دور دهانش چسبیده بود، با دستمال پاک میکرد. پرسید:
« راستی، این قضیه مسجد چیه بابا به منم بگین...بچهها تعریف میکنن و میخندن.»
ستاره دوباره دمغ شد. با حرص گفت:
«من یه آشی بپزم برا این دختر.»
با دیدن چهره شاداب مینو خیلی زود، حالت چهرهاش تغییر کرد. لبخندی روی لبش پهن شد.
- زودتر بخور، میخوایم حسابی خوش بگذرونیم، اون طرفتر یه استخره آبه، بریم قدم بزنیم.
مینو داشت انگورهای قرمز را دو تا یکی در دهانش میگذاشت، با دست به آرش اشاره کرد که با صدای بلند، در حال حرف زدن بود.
- دوستان! دوستان! همه یه لحظه... لطفا... بابا این زیپ دهنتون رو بکشین.. دیگه... شوخی کردم، بابا! حالا ناراحت نشین صبح پیام عشقولانه بفرستین رو گوشیم که ما دیشب دلخور شدیم، بیا از دلمون در بیار...والا ما صاحب داریم ..به پیغمبر ما صاحب داریم.
بعد نگاهش را به سمت دختر قد بلندی کشاند، که داشت با افتخار نگاهش میکرد.
ادامه داد: «اگر بچههای خوبی باشین دوتا خبر خوب دارم. اول اینکه امشب دونگی مونگی نداریم... همه امشب مهمون آق کیان گلن... اما دومی... هیشکی نمیتونه حدس بزنه، چون... چون چی؟...
صدای همه درآمده بود.
- بگو دیگه، بابا! نکنه سر کاریم؟ خالیبند!
-جونت دربیاد. بگو دیگه!
آرش که خودش را نمک مجلس و همه چیز را طبق میلش میدید، گفت:
«دومین سورپرایز... قراره امشب... آقا نمیگم، خیلی حرف میزنین..»
پسر مو فرفری سیبی را محکم به طرف آرش پرت کرد.
آرش سیب را در هوا قاپید.
-برو بابا! تو از بچگی یه روده راست تو شکمت نبوده.
-آره خبری نیست. فکر کرده اینجا کلاسه مزه بپرونه.
آرش که دید واکنشها نسبتبه خبر داغش درحال فروکش کردن است، بالاخره تسلیم شد.
-باشه، بابا! میگم. جوش نیارین. امشب قراره کیان جون،... برامون بخونه.
صدای جیغ و هورای مهمانان بلند شد.
❌کپی به هر نحو ممنوع!
در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید. 👇
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
لینک کانال اینترنت ارزان👇
eitaa.com/joinchat/1409155089C180aa07471
eitaa.com/joinchat/1409155089C180aa07471
✅ مورد تایید