eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part08_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
16.18M
📗کتاب صوتی آیه عصمت، مادر خلقت قسمت 8⃣ " زهد فاطمه سلام الله علیها" 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با این کانال میتونید به درآمد برسید👇 💛 eitaa.com/joinchat/2624848127C5fa3e55e4a ❤️ eitaa.com/joinchat/2624848127C5fa3e55e4a با این کانال میتونید عربی حرف بزنید👇 🍀 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a 🌱 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a 🌸 تشکیل شده توسط موسس دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏆 ایران و آمریکا دوباره مسابقه دارن ایندفعه رقابت بین زنانشونه... 🌸 @hejabuni 🌸
{\__/} ( • - •) /つ❤️つ 🕯 به عشق شما لای در رو باز گذاشتیم... 🧤 هر کی توی این سرمای اقتصادی سردشه بسم الله 🚪 کمتر از 4⃣2⃣ ساعت تا تخته کردن درب ثبت نام 😊 eitaa.com/joinchat/2624848127C5fa3e55e4a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌سردار سلیمانی هم در حفظ خانواده خود حریص باشیم و هم در مقابل ولنگاری جامعه بی تفاوت نباشیم. 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 #رمان ستاره سهیل(نجات از دایره) 127 آرش انگار از کار مینو بیشتر خنده‌اش گرفت تا
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 ستاره سهیل(نجات از دایره) 128 کمی دامن لباسش را جابه‌جا کرد تا حسابی نگین‌های کار شده رویش، در نور پردازی‌های سالن بدرخشد. شالش را همان‌طور که باز بود، کمی به عقب هل داد تا هم دل خودش را خوش کند، که خط قرمزهایش هنوز پابرجاست، و هم دل دیگران را که چیزی تا افتادن شالش نمانده. همان‌طور که مشغول وارسی آرایشش در آینه بود، پسری از راه رسید و روی مبل کنارش نشست. آن‌قدر سریع اتفاق افتاد که نتوانست صورتش را به‌وضوح ببیند. بی‌تفاوت دوباره سراغ آینه‌اش رفت و گردنبند را که زیر شالش پنهان شده بود، صاف کرد. -شما تازه واردین؟ تن صدا، برایش به طرز غریبی آشنا بود! چنان از حرف پسر عصبانی و دلخور شد که آشنا بودن تن صدا، برایش بی‌اهمیت جلوه کرد، بدون آنکه مستقیم نگاهش کند، با طعنه جواب داد: «شاید» پسر پایش را روی پای دیگری انداخت و گفت: «صحیح» دوباره آشنا بودن صدا، مغزش را قلقلک داد. خواست حرفی بزند که پسر پیش‌دستی کرد. -انگار اتفاقی، کنار ستاره بانو نشستم. ستاره مانند برق گرفته‌ها چرخید و صورتش را به سمت پسر گرفت تا بهتر او را ببیند. -شمایی؟ ببخشید، نشناختم. همان‌طور که سرش پایین بود، کمی گردنش را به طرف ستاره خم کرد. -سعیدم! دوستام محرابم صدا می‌زنن. ستاره بلافاصله با دستپاچگی گفت: «صبرینام، ، دوستام ستاره صدا می‌زنن» لحظه‌ای بینشان سکوت برقرار شد و بعد هر دو زدند زیر خنده. - چقدر با عکس پروفایلتون فرق دارین! سعید نگاهش را به فضای سالن چرخاند. - خب طبیعتاً چنین جای زیبایی باید با تیپ ویژه‌ای اومد. بعد در چشمان قهوه‌ای ستاره زل زد و ادامه داد: «درست مثل شما!.. خیلی دوست داشتم علاوه بر فضای مجازی که با هم در ارتباطیم، حضوری هم شما رو ببینم» طرز حرف زدنش هم برای ستاره خاص بود؛ بخصوص آرامشی که در تن صدای مردانه‌ا‌ش موج می‌زد. چشمان ستاره از خوشحالی درخشید. -ممنون! چه گردن‌بند قشنگی دارین شما. دست سعید ناخودآگاه به سمت گردنبندش رفت. گردنبندی با طوقی به شکل اشک شیری رنگ، روی گردنش جا خوش کرده بود. نام حضرت امیر علیه السلام روی طوق، به صورت ظریفی با خط نستعلیق خوشنویسی شده بود. -اوووه! پروفسور محراب! صدای آرش بود بود که داشت برای احوالپرسی با محراب به طرفشان می‌آمد. -هزار بار بهت گفتم این گردن‌بندت مسخرست، می‌بینی ستاره؟ گوش نمیده. خودتو به این چیزا وابسته می‌کنی، اوج نمی‌گیری اصلا. سعید دست مشت کرده‌اش را روی بازوی آرش زد. -خوش‌تیپ! یادگاریه، یادگاری جاش کجاست؟ کف دستش را دوبار روی سینه‌اش کوبید. -جاش، کنار قلبه! ستاره چنان از جمله‌اش به وجد آمد، که انگار سعید جمله را خطاب به یادگاری او گفته باشد. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماهیت حجاب.mp3
1.53M
🎙 🔷 پرچمداران پرده نشین 🎵استاد امینی خواه 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 دستگیری گستاخان به آمر به معروف در بوشهر 🔹سرهنگ صیادی فرمانده انتظامی بوشهر : 🔹در پی انتشار کلیپی از تعرض چند دختر بدحجاب با چاقو به یکی از بانوان آمر به معروف در خیابان ساحلی بوشهر ، پیگیری موضوع با هماهنگی قضایی در دستور کار پلیس قرار گرفت که پس از شناسایی، متهمان احضار و با تشکیل پرونده جهت سیر مراحل قانونی به مرجع ذیصلاح قضایی معرفی و خودروی آنان نیز توقیف و به پارکینگ هدایت گردید. 🌐 hamshahrionline.ir/x8ggr 🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
{\__/} ( • - •) /つ❤️つ 🕯 به عشق شما لای در رو باز گذاشتیم... 🧤 هر کی توی این سرمای اقتصادی سردش
. کمتر از 2⃣ ساعت تا تا شروع دوره مونده جا نمونید😊 http://eitaa.com/joinchat/2624848127C5fa3e55e4a این کانال به تقویت بنیه مالی خانواده کمک میکنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌چشم‌رنگی‌های چشم و دل سیر! ‌ احتمالا شما هم تاحالا این جمله رو شنیدین که اگر توی ایران هم مثل آمریکا و اروپا برای پوشش قید و بندی وجود نداشته باشه همه چشم و دل سیر میشن و دیگه هیچ مشکلی نیست؛ 😔ولی آمار‌ها در این باره چیز دیگه‌ای میگن... 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | باید اقتضائات کار فرهنگی - تبلیغی رعایت شود 💠 بیانات رهبر انقلاب در دیدار جمعی از مسئولین سازمان تبلیغات اسلامی 🗓 ۱۴۰۱/۱۰/۲۸ 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊🎉🎊 🔺ڪانال و صفحه 🔴 دانشــــــــــگاه حــــــجــــــــاب 🔻افتتـــــــ🎀ـــــــــــاح شـــــد 🔰 https://rubika.ir/hejabuni 🔰 https://rubika.ir/hejabuni 🎉 با رونمایی از رمان جدیدمون 🎉 🔮دوربرگردان تجریش🔮
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 #رمان ستاره سهیل(نجات از دایره) 128 کمی دامن لباسش را جابه‌جا کرد تا حسابی نگین‌ه
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 ستاره سهیل (نجات از دایره) قسمت 129 آرش دستش را در هوا تکانی داد و درحالی‌که می‌رفت گفت: «تازه‌واردین دیگه، چه کار میشه کرد؟» مینو خنده‌کنان خودش را به ستاره رساند. پایین لباس نقره‌ای‌اش را کمی صاف کرد و موهایش را از روی شانه، به پشت سرش هدایت کرد، انگار تنها کسی که مینو را ندیده بود، سعید بود. -اِ. سعید! تو هم اومدی که! جمعمون جمعه، ایول! خب پس، بیاین معرفیتون کنم. امشب چه شبی بشه، ای جانم! درحالی‌که جلوجلو می‌رفت، سعید و ستاره را هم دعوت کرد که دنبالش بروند. فضای سفید و خالی سالن، کم‌کم داشت پر می‌شد از جوان‌هایی که با هیجان به محیط اطرافشان نگاه می‌کردند. مینو، سعید و ستاره را به چندنفری معرفی کرد و بعد اینطور ادامه داد. -بچه‌ها وقت کمه، تندتند معرفی کنم. این امیده... -آزاده جان از بچه‌های مجاهدینه... مینا و رضا از بچه‌های فعال گروهن... بازم بگم دوستان، ما امشب مهمون ویژه داریم و به قول گیلاد، خاص‌ترینش، ستاره بانو! تمام نگاه‌ها به سمت ستاره برگشت،ولی او تنها سری تکان داد و ابراز خوشحالی کرد که در جمع آن‌ها حضور دارد. نگاهش را دور تا دور سالن چرخاند و از مینو که در حال بررسی آرایشش بود، پرسید: «مینو! دلسا نیست؟ الان باید میومد حداقل یکم قر می‌داد.» مینو به سرفه افتاد. -آخ این گلوم... دوباره شروع کرد... نمیدونم، خیلی خوشم میاد ازش، خبرم داشته باشم؟ شاید یه مجلس خصوصی‌تر پیدا کرده با اون سام مو طلایی مسخره‌اش...من برم یه لیوان آب بخورم. نگاهی به پشت سرش انداخت، محراب روی مبل نشسته بود، با همان گردنبند زیبایش، که چشمان ستاره را حسابی گرفته بود. خواست برود کنار محراب بنشیند که صدای گیلاد را شنید. -ستاره، ستاره باتوام. مینو کنارته؟ ستاره کمی سرش را به دو طرفش گرداند، تا متوجه شد صدا از داخل حیاط می‌آید. پنجره کشویی را بیشتر باز کرد. -بامنی؟ صورت کشیده گیلاد، را تا به حال چنین عصبانی ندیده بود. -مینو... میگم کجاس؟ بگو بیاد، سریع‌تر. وحشت، ساده‌ترین توصیف برای صورت زیبا و معصوم ستاره در آن لحظه بود. -با... با... باشه الان. موضوع را با مینو در میان گذاشت و بعد خودش را دوباره کنار پنجره رساند. محراب ایستاده و به جایی خیره شده بود. -رفتن؟ کجا رفتن؟ محراب با سر اشاره کرد. -اون طرفن. ستاره رد نگاه محراب را دنبال کرد. گیلاد چرا عصبانیه اینقدر، حتما اتفاقی افتاده. محراب در آرامش کامل جواب داد. -نمیدونم. انگار در حال دیدن فیلم سینمایی رمانتیکی بود. ستاره دوباره نگاهش را به بیرون پنجره داد. -دلسا؟ اون اونجا چه‌کار می‌کنه؟ اصلا کی اومد. محراب پنجره را آرام بست و در جواب ستاره یک شانه‌اش را بالا انداخت و با بی‌تفاوتی گفت: «فکر کنم به ما مربوط نمیشه، انگار وارد منطقه خطر شدیم؛ پس فرار بهترین گزینه است.» ستاره از حرف‌های محراب حسابی احساس خطر کرد و بی‌تفاوتی را به توصیه او، انتخاب کرد. بابرگشتن مینو و حال خوشش انگار خیال ستاره هم آرام‌تر شد، چرا که در جست‌وجوی صورتش، ردی از نگرانی یا وجود اتفاق بد را پیدا نکرد. روشنایی سالن درجه به درجه درحال کم شدن بود و ریتم آهنگ هم متناسب با کم شدن نور، بالا و پایین می‌رفت و هیجانی بین جوان‌ها افتاد که زودتر خودشان را برای مراسم آماده کنند و بازهم، همان دَوَرانی که ستاره را دچار سرگیجه می‌کرد، نه تنها دور سر او بلکه دور سر تمام دوستانش می‌چرخید و قهقهه میزد. رقص نور همراه با موسیقی تند، می‌چرخید و می‌چرخید و طعمه‌هایش را روی صورت و اندام جوان‌ها می‌انداخت و بدون آنکه آن‌ها بدانند که شکار شده‌اند، در منجلاب تورشان به شادی می‌پرداختند. ستاره انگار قلبش و مغزش، لحظه‌ای توسط بوسه شیطان هک شده بود، چیزی قلبش را چنگ می‌زد؛ " قرار است اتفاق بدی بیفتد". اما مدام خودش را توجیه می‌کرد که فقط یک دلشوره کوچک، برای حضور در مهمانی بزرگ و پرشور است. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓