دانشگاه حجاب
_اومدی دارو بخری؟ + نه... اومدم چهار عدد حوری ببینم! 😁😁 #چهارتا_حوری 🌸 @hejabuni 🌸
+ زنگ زدم داروخونه اسدی گفتم: ببخشید چهارتا حوری میخواستم!
گفت خفه شو و قطع کرد... 😐
ای بابا تعارف میزنی، چرا رد میکنی؟😁
#چهارتا_حوری
#حوری_قوری
🌸 @hejabuni 🌸
"معلم پرحاشیه" با دستور عفو آیت الله معلمی!! دوباره به کارش برگشت... 😳
🔺 ای کاش قبل از گذشت و دستور عفو دادن، از ندامت واقعی و پشیمونی قلبی افراد مطمئن بشیم و گرنه برگردوندن این آدما و قلم عفو کشیدن بی حساب روی جرایمشون، بدون مطمئن شدن از اصلاحشون، جز فاسد کردن نسل آینده و خیانت در حقشون تاثیر دیگه ای نداره... (به خصوص که معمولا کسی یک شبه اصلاح نمیشه)
اگه میگید حضرت آقا هم عفو کردن، باید بگم که دستور عفو آقا کلی شرط و شروط و قید و تبصره داشت.
والسلام
🌸 @hejabuni 🌸
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 184 ستاره سهیل چند روزی از مطرح کردن خواسته اش گذشت. صدای باز شدن در آهنی، آن هم روزی چند
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
185 ستاره سهیل
تمام بدنش شروع کرد به لرزیدن، توی دلش به خدا شکایت کرد. تا کجا میخوای سرم بیاری! بس نیست؟ میخوای لهم کنی؟
مینو شروع کرد به سوت زدن، انگار نه انگار که دستگیر شده!
یعنی میخوای بگی پریسا راست گفته که تو دستور کشتن منو دادی؟
سوت زدنش را متوقف کرد.
کف دستش را روی میز کوبید. شانه ستاره بالا پرید.
_تو چرا زنده ای هنوز؟ اَه...
صورتش را به حالت چندش، مچاله کرد.
_اشتباهم همین بود... تو تاکسی باید کارتو می ساختم... اشتباه بزرگی کردم... نردبون پیشرفتم بودی... ولی توی لعنتی کارو خراب کردی
دندان هایش را روی هم می سایید. چشمانش دوباره قرمز شده بود.
_توی لعنتی... توی عوضی...
ترسید، ولی دست و پایش خشک شده بود. حتی زبانش را هم نمی توانست تکان دهد. فقط مردمک چشمانش هر لحظه گشادتر میشد. ضربان قلبش بالا آمد. رسید به چشمش. پلکش می پرید.
مینو نیم خیز شد. صندلی اش را با پشت پا، به دیوار پشت سرش کوبید. به طرف ستاره حمله کرد. دستانش را محکم روی گلوی ستاره فشار میداد.
رنگش هر لحظه قرمز تر میشد. قهقهه مینو توی گوشش پیچید! خود شیطان بود. گلویش را گرفته بود. نمی توانست نفس بکشد! دست و پا میزد و ناگهان رها شد.
با صندلی روی زمین افتاد. تند تند نفس میکشید! صدای نفس هایش در مغزش اکو میشد. چراغ بالای سرش مواج و لرزان بود. دلش تاریکی میخواست. چشمانش را بست همه جا تاریک شد.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 185 ستاره سهیل تمام بدنش شروع کرد به لرزیدن، توی دلش به خدا شکایت کرد. تا کجا میخوای سرم
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
186 ستاره سهیل
روز به روز وضعیت روحیه اش بدتر میشد. شبها با صدای جیغ از خواب می پرید. پتویش را بغل می گرفت و گریه می کرد.
چشمانش را به زحمت باز نگه می داشت تا خواب نرود. می ترسید مینو، مصطفی، پریسا و گیلاد دوباره در خواب به سراغش بیایند.
صدایش به خاطر فشار دستان مینو و فریادهای شبانهاش بالا نمی آمد. اطلاعاتش را با بی حوصلگی روی کاغذ می نوشت و به بازجو تحویل میداد.
داشت روی کاغذ می نوشت که ناگهان چیزی به ذهنش رسید. نوشته اش را خط زد و به جایش نوشت
_مهراب کجاست؟ می خوام ببینمش
بازجو نوشته را خواند و نگاهی به او انداخت!
_این جواب سوالم نبود!
ستاره با بیتفاوتی به او زل زد و خودکارش را روی میز گذاشت. کمی فکر کرد. دوباره کاغذ را به طرف خودش کشید و نوشت
_تا محرابو نبینم هیچ اطلاعات دیگهای بهتون نمیدم
به سلولش بازگردانده شد. دیگر حتی اشکش هم خشک شده بود. روی تخت می خوابید و به مهتابی بالای سرش آنقدر خیره میشد تا نور چشمش را بزند. دلش می خواست بلایی سر خودش بیاورد ولی هیچ رمقی برایش نمانده بود. نفس کشیدن هم برایش حکم عذاب داشت.
با صدای سرباز چشمانش را باز کرد.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 186 ستاره سهیل روز به روز وضعیت روحیه اش بدتر میشد. شبها با صدای جیغ از خواب می پرید. پ
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
187 ستاره سهیل
با صدای ظریفی و بلندی که شنید، چشمانش باز شد.
_بلند شو ملاقاتی داری!
روی تخت نشست. ضربان تند قلبش را به یاد آخرین ملاقاتش انداخت.
بدون حرکت روی تخت نشست.
دو خانم طرفش آمدند و زیر بازویش را گرفتند.
دلش میخواست حرف نزند ولی چیزی مثل کارد در گلویش فرو می رفت.
با صدای ناهنجاری زمزمه کرد: مینو....نه !
یکی از خانم ها با صدای جدی گفت:« مینو نیست»
قلبش بلندتر صدا داد. کورمال کورمال راه افتاد. وقتی که چشم بندش برداشته شد و روی صندلی نشست. قلبش تیر کشید!
باورش نمیشد. محراب رو به رویش نشسته بود.
نگاهش را به سمت در اتاق برد و دوباره برگرداند.
بغض کرده بود. لبهایش میلرزید و لحظه لحظه با آب چشمانش خیس می شد. دهانش شور شد.
دردلش لعنت فرستاد به مینو. دلش میخواست با صدای خودش با محراب حرف بزند، ولی صدای خشن و کلفتی از گلویش بیرون می آمد.
همراه با درد و سوزش عمیق. به صدای دلش گوش داد، ارزشش را داشت
_محر...اب... خو...بی؟
طعم گس خون در دهانش پیچید. دستش را به سمت گلویش برد. چشمانش را بست. کاش گردنبندش بود. صدای سرباز خانم در سرش پیچید. "ملاقاتی داری!... ملاقاتی داری"
چشمانش را با وحشت باز کرد. محراب حرف نمیزد. سرش پایین بود.
_میخواستی منو ببینی؟
"ملاقاتی داری... ملاقاتی داری"
دستش را از گلویش برداشت و روی میز گذاشت.
_محرا...ب تورو... نگ... نگرفتن ؟
آب گلویش پایین نمیرفت. چشمانش اشک زدند.
"چرا محراب حرف نمیزنه؟ بگو دیگه بگو گرفتنت ...خدایا چرا داری با من اینکارو می کنی... حرف بزن... حرف بزن "
_صبرینا خانم.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم در آداب بین المللی تشریفات، ترتیب اهمیت سفرهای خارجی مقامات اینگونه است: ۱-سفر کاری/W
🔴به روز باشیم
در ادامه یه سریال کوچیک از فعالیت رسانه ای با کلیدواژه ی ترکیه علیه ایران و اسلام رو مرور می کنیم.
🔻سکانس اول:
از دو سه سال پیش به قبلتر، ترکیه نماد موفقیت بود... جوری اونو بزرگ می کردن و تو سر جمهوری اسلامی می زدند که مردم فکر کنن علت رشد ترکیه رابطه اش با آمریکا و اسرائیل و لخت و برهنه کردن زناشونه!!!! به اصطلاح لیبرالن و سعادتمند زیر سایه ی لیبرال دموکراسی!!!!
🔻سکانس دوم:
این دو سه سال اخیر که تورم تو ترکیه تا هفتاد هشتاد درصد رسید و ارزش پول ملیشون سقوط کرد، دیگه توضیح ندادن که خب چرا اینا که مرگ بر آمریکا نمیگن هم اینهمه مشکل دارن؟!
🔻سکانس سوم:
تا الان که بحث زلزله و اینهمه نابسامانی رخ داد... دیدم در کمال تعجب دارن میگن ببینید چقدر این کشورهای مسلمون نا بلدن... و اسطوره ی بلد بودن رو هم در مقابل ژاپن معرفی می کنن که بگن بله دلیلش کفر ژاپن هست و سرسپردگی کاملترش به آمریکا لابد!!!
گرفتید چی شد؟! چند سال پیش همین ترکیه لیبرال و از اسلام به دور بود و الان شده یه کشور با قواعد اسلامی...
🔰مطمئنا چار روز دیگه که نفت قطر و امارات تموم بشه و اونا کاسه گدایی تو دست بگیرن، اونا رو هم دوباره ربط میدن به اسلام... ولی الان از اونا به عنوان نماد سکولاریزم برای پیشرفت، تبلیغ می کنن تا ما رو هم وادار کنن به کنار گذاشتن صنایع و علوم بومی و خام فروشی صِرف... که البته ما فریب نخواهیم خورد.
🌍 @farangnama
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
موج کره ای.mp3
40.7M
📌 موج کره ای 🇰🇷
💠 جلسه پنجم
🎧 #پادکست_صوتی
📎 #بی_تی_اس #کیپاپ #kpop
🎧 بی تی اس (BTS) ، اکسو (EXO) ، بلک پینک ( BLACKPINK)
🔴 نفوذ موسیقی کره ای میان دانش آموزان خصوصا دختران ، تدریس شده توسط استاد مجید دهبان
🔺ادامه دارد...
🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#ما_بیشماریم
سلام صبحت بخیر 😍🌸
پستای ما بیشماریمو دنبال میکردی؟
اگه آره بیا یه چیز جالب بهت بگم...
بزن رو لینک 👇👇
https://survey.porsline.ir/s/tSvuKVDS
🌸 @hejabuni 🌸
سلام و عرض ادب خدمت همراهان کانال دانشگاه حجاب🌱
بویژه نوجوونهای گل و نازنین🌸
🔸چیزی که چند سالی هست همهمون شاهدش هستیم شکل گیری یه موج از عاشقان «گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک» و دین زرتشت بویژه در بین نوجوانان هست.
🔹و از نظرشون دین زرتشت انقد ناز و مهربون و گوگولی هست که نگو مخصوصا نسبت به بانوان!
✅ برای روشن شدن دوستان هر روز قسمتی از کتاب های این دین و رفتار زرتشتیان با زنان و دختران رو با هم مرور میکنیم!👇
#زرتشت_و_زنان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔻زن دشتان در تفکر زرتشتیان :
زرتشتیان،دختران و زنان خود را در ایام عادت ماهانه (دشتان) در #اصطبل و #طویله نگه می داشتند.چون معتقد بودند زنان و دختران در این ایام،نجس و پلید هستند.* 😡
❌حتما عکس ها باز شوند‼️
(وندیداد /فصل شانزدهم/زن دشتان و وظایف وی/ شستشوی زن دشتان با ادرار گاو و آب) 😱🤢
*مری بویس،زردشتیان باورها و آداب دینی آنها،ترجمه عسکر بهرامی، ص۲۱۴
#زرتشت_و_زنان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 187 ستاره سهیل با صدای ظریفی و بلندی که شنید، چشمانش باز شد. _بلند شو ملاقاتی داری! رو
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
188 ستاره سهیل
بالاخره به حرف آمد. صورتش در لباس نیلی که پوشیده بود حسابی دلش را لرزاند.
_صبرینا خانم... من شما رو خوب میشناسم میدونم چه دختر معصوم و مهربونی هستی...
لبش را گزید. دستش را روی قلبش گذاشت و فشار داد. میخواست قلبش را ساکت کند. صدای محراب را خوب نمی شنید. حتما اشتباه شنیده بود
"صبرینا خانم"؟ "شما"؟
محراب درباره ساکت شد. فقط کمی از آخرین باری که دیده بودش نا آرام تر به نظر می رسید.
_صَبــ...
وسط حرفش پرید. با آن صدای خش دار خروسی اش!
_تو...تو... ازینایی؟
و محراب دوباره سکوت کرد. دو دستی سرش را گرفت.
_منو... بازی... دادی؟
حس میکرد در دو درونش زلزله ای بپا شده. محراب تلاش می کرد که توضیح دهد.
_تو خیلی وقته بازی خوردی... خودت خبر نداشتی... من فقط اومدم که از این بازی کثیف بکشمت بیرون، قبل از اینکه کیش و مات بشی.
و بعد از روی صندلی بلند شد. ستاره سرش را بالاتر گرفت. به نظرش رسید محراب چقدر از او بلندتر است. با التماس و خشم نگاهش میکرد. اشک های شیب دارش از زیر روسری سر می خوردند و گوشش را قلقلک میدادند.
_من اومدم اینجا... که بهت بگم باهاشون همکاری کنی... به نفعته!
با نگاهش محراب را تا دم در بدرقه کرد.
محراب زنگ کنار در را فشار داد. در با صدای دَنگی باز شد.
بعد با کمی مکث از اتاق خارج شد. نگاه خیس ستاره پشت در جا ماند.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 188 ستاره سهیل بالاخره به حرف آمد. صورتش در لباس نیلی که پوشیده بود حسابی دلش را لرزاند.
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
189 ستاره سهیل
باورش نمیشد. دیگر به هیچ چیز باور نداشت. محراب، محرابی که دلش به او عادت کرده بود، مثل مینو...
نفسش بالا نمیآمد. چقدر زخم خورده بود. چقدر درد داشت. صدای پرستار را دایره وار میشنید.
_جای سرنگ نداره... کبود شده...اون دستشو بده.
چشمانش را باز کرد. نگاهش افتاد به دست چپش. سرنگ داشت در دستش میچرخید.
ضعفش زد.
_رگ نداره.
_بده من... بهوش اومد...
چشمانش را بست. صدای تکه تکه شدن قلبش را شنید. ولی کسی نبود. حتی خودش هم برای خودش نبود.
گلویش تیر میکشید، سرش هم! چشمانش سوخت. محتاج بیهوشی محض بود.
آرامبخش که برایش تجویز شده بود برای مدت کوتاهی آتش دلش را کمی خنک تر کرد.
روی تخت می نشست و خودش را مچاله می کرد زیر پتو.
از همه چیز می ترسید. از مهتابی های سفید بالای سرش، از چهار دوربین گوشه اتاق، از دیوارهای ساکت و سرد، از صدای شر شر آب! از سینی غذای پری که میآمد و پر برمیگشت. از کوچکترین صدایی، از سکوت.
نمی دانست چرا نمی مُرد!
روزی که دلش نمی خواست بالاخره فرارسید. دو مامور خانم برای بردنش آمدند. بعد از اینکه نگاهی به صورت لاغر و مهتابی اش کردند، با همان چشم بند همیشگی سلولش را ترک کرد.
افکار مزاحم توی سرش ولوله به پا کرده بود. صحنه اعدامش جلوی چشمش رژه می رفت.
ماشین که تکان میخورد دل و رودهاش به هم میریخت.
مسیر دادگاه را دو باره بالا آورد.
آیدی نویسنده👇
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
توضیح 👇
آدم ها تو وجودشون انگیزه های خیانت میتونن داشته باشن گرچه ظاهرا مذهبی باشن یه پیشنهاد مالی میتونه اون انگیزه هارو بیدار کنه، یا حسادت، یا انتقام.... هرچیزی...
عفت این انگیزه ها رو داشت.
نفاق، چیزیه که خیلی اسلام رو به خطر میندازه.
هممون باید مراقب انگیزه هامون باشیم تا عاقبت بخیر بشیم ان شاء الله 🤲