دانشگاه حجاب
🔻زن دشتان در تفکر زرتشتیان : زرتشتیان،دختران و زنان خود را در ایام عادت ماهانه (دشتان) در #اصطبل و
♨️ بنظرتون انسانیت حکم میکنه با زن بارداری که فرزند مرده بدنیا میاره چه برخوردی بشه؟
حتما میگید باید از نظر جسمی تقویت بشه و ازلحاظ عاطفی خوب بهش رسیدگی بشه💚
حالا دوست دارید بدونید دین زرتشت در وندیداد اوستا ، فصل ۵ ، ص ۱۲۷ به بعد ، چه نسخهای تجویز میکنه؟!👇👇
برای این زن یک حصار بنا کنن که از شاخه برسم و اب و اتش و مرد پارسا ۳۰ گام فاصله داشته باشه
و نخستین خوراکش خاکستر آمیخته با ادرار گاو باشه‼️😱😰🤢
#زرتشت_و_زنان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#ما_بیشماریم سلام صبحت بخیر 😍🌸 پستای ما بیشماریمو دنبال میکردی؟ اگه آره بیا یه چیز جالب بهت بگم..
اگه از دیدن بی حجابا اعصابت به هم ریخته، این گزارش مهم سه چهار خطی رو حتما ببین... 😍
هرکی دیده شگفت زده شده😱
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 189 ستاره سهیل باورش نمیشد. دیگر به هیچ چیز باور نداشت. محراب، محرابی که دلش به او عادت ک
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
190 ستاره سهیل
تعادل نصفه و نیمه اش را حفظ کرد تا روی پا بایستد. زمین زیر پایش سر می خورد. چشمان پف کرده اش را به زحمت چرخاند. تصاویر برایش تار و روشن می شدند. مثل دوربینی که لنزش کثیف شده باشد.
چهره مبهمی از مینو و گیلاد در ردیف صندلی های قهوهای دید.
نگاه مضطربش را دزدید. صحنه قیامت برایش برپا شده بود. نگاه سنگین مینو و میلاد را پشت سرش حس میکرد.
قاضی داشت حرف میزد
-جلسه رسیدگی به...
تمرکز نداشت. پیشانیاش را به کف دست عرق کرده اش تکیه داد.
صدای نفس هایش با جو سنگین دادگاه روی قلبش سنگینی میکرد.
سرش را بالا آورد. دوباره حالت تهوع داشت.
به مامور کنارش گفت:« وکیلم... بگین... بیاد...»
یکی از مامور ها بلند شد و به طرف خانمی رفت که مانتو شلوار سرمه ای پوشیده بود.
دلش میخواست سر برگرداند و عمویش را بین صندلی ها پیدا کند. اما سرش روی گردنش سنگینی میکرد. مدام کلمه اعدام در گوشش می پیچید.
وکیل کنارش نشست. سرش را جلو آورد.
_چیزی میخواستی بگی؟
به التماس افتاد.
_تو رو خدا... بگین
به نفس نفس افتاد.
_اول پرونده... من...
قلبش بدون توقف میزد.
خانم وکیل کنار قاضی رفت و چیزی در گوشش زمزمه کرد. متوجه نشد قاضی سر تکان داد یا نه!
سرش را بین دستانش گرفت. پاهایش توی دمپایی آبی بی حس شده بود.
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 190 ستاره سهیل تعادل نصفه و نیمه اش را حفظ کرد تا روی پا بایستد. زمین زیر پایش سر می خورد.
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
191 ستاره سهیل
اسمش را از زبان قاضی شنید. قلبش محکم تر کوبید. از ستاره دعوت کرد که پشت جایگاه بایستد و خودش را معرفی کند.
گوش هایش انگار در یک لحظه کر شدند.
مأمور خانم بازویش را گرفت تا بلندش کند.
با هر قدم که به سمت جایگاه برمی داشت، یک درجه رنگش سفید تر می شد.
حس می کرد کوهی را پشتش گذاشته اند.
از پشت جایگاه نگاهش به چشمان وحشی مینو و چانه تیز گیلاد افتادم که از عصبانیت میلرزید.
نگاهش را برگرداند. دستش را به جایگاه گرفت. هر لحظه احتمال میداد نقش زمین شود.
_من... صبرینا... شکیبا... فرزند ...حسینِ
در دلش غوغا به پا شد "بابا ...کجایی؟... من میترسم...
اشکش فرو ریخت.
_معروف به ستاره...
قاضی شروع به تفهیم اتهام کرد.
بسه! بسه!
لبه جایگاه را محکم تر گرفت. جای زخم دستش تیر کشید. قاضی هنوز داشت حرف میزد. تحملش تمام شد. داد زد.
_بس کنین... اینا... اعترافات ...خودمه... همه رو ...قبول دارم...
انگار داشت میدوید. اکسیژن کم آورده بود.
_زودتر تمومش کنین.
گلویش نبض زد. خودش را برای شنیدن بدترین خبر دنیا آماده کرده بود.
سکوت سردی، بر فضای سنگین جلسه حاکم شده بود.
✍️ف. سادات(طوبی)
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
موج کره ای.mp3
30.68M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💸 این پولا رو بگیر و
حــجابتو بردار‼️
⬅️ جــوابش جالــــبہ
#حجاب #دختر_سوری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب