eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 حجاب را به معیشت گره نزنیم❗️ 🔰اینکه بخواهیم موضوع حجاب را به اقتصاد و معیشت گره بزنیم، ساده اندیشی است. 👈 اگر قرار است با مناسب شدن وضع اقتصادی و معیشت مردم، همه با حجاب شوند، چرا بخش قابل توجهی از بدحجاب ها و یا مکشفه ها از گروه ثروتمندان جامعه هستند⁉️ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
حوریای بقیه داروخانه ها قیام کردن!! 😱 - چرا چهارتا؟ مگه ما چیمون کمتره؟ 😂 🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 191 ستاره سهیل اسمش را از زبان قاضی شنید. قلبش محکم تر کوبید. از ستاره دعوت کرد که پشت جا
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 192 ستاره سهیل صدای قاضی مثل تیری که به حباب بزرگ و شفافی بخورد، سکوت جلسه را شکست. _با توجه به ماده... ضربان قلبش را در دهانش هم حس کرد. _و تبصره ... چشمانش را بست. _و با توجه به همکاری متهم ... کف دست خیس از روی لبه جایگاه داشت سر می خورد. _فریب خورده محسوب شده و به پنج سال حبس همراه با کار محکوم می‌شود. دستش رها شد، خودش هم روی زمین! دو مأمور خانم زیر بغلش را گرفتند و بلندش کردند. پا هایش مثل دو تیکه یخ بود، رمق راه رفتن نداشت. بعد از گرفتن حکمش از جلسه دادگاه خارج شدند. صدای لرزان مینو را از پشت سرش شنید. _توی کثافت مارو لو دادی... زنده نمی‌ذارمت. دوباره لرزش گرفت. عمو را پشت در دادگاه دید. دلسوزی و نگرانی توی چشمانش لبریز شده بود. از کنار عمو رد شد. سرش را برگرداند صورتش از اشک خیس شده بود. _برو تو ! سوار ماشین شد ولی همچنان نگاهش به عمو بود. ماشین دور زد. عمو از نقطه دیدش خارج شد. چشمانش را بست. سرش را به پشت صندلی تکیه داد. از زیر پلک های بسته‌اش اشک می‌ریخت. حس سبکی عجیبی، مثل هاله‌ای نامرئی احاطه‌اش کرده بود. دلش سکوت می‌خواست. سکوتی حقیقی! نه سکوتی که در فضای زندان به اجبار حاکم شده باشد. نه سکوتی که پشتش همهمه‌ای ترسناک باشد. سکوتی از جنس روزمرگی های یک انسان معمولی! چشمانش را باز کرد. از پنجره به مردم آزادی نگاه کرد که هر کدام به سمت مقصدی می رفتند. دلش می خواست کوله‌اش را برمی‌داشت، سوار یکی از همان تاکسی های زرد می‌شد. به غر غر راننده تاکسی درباره گران شدن بنزین گوش می‌داد و کرایه اش را می‌پرداخت. ماشین متوقف شد. ولی نه تاکسی زردی که در خیالش بود. ✍ف.سادات(طوبی) 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 192 ستاره سهیل صدای قاضی مثل تیری که به حباب بزرگ و شفافی بخورد، سکوت جلسه را شکست. _با
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 193ستاره سهیل همراه مامور خانم، پشت نرده های آبی_سفید ایستاده بود، زمین وسیعی پشت نرده ها انتظارش را می‌کشید. تابلوی آبی بالای سرش را چندین بار خواند. _مرکز نگهداری توان‌ بخشی معلولین ذهنی و جسمی صحبت یکی از مامورها که با نگهبان تمام شد، نرده ها به صورت اتوماتیک و آهسته باز شدند. ماموری که کنارش بود، بازویش را کمی به جلو هل داد تا راه بیفتد. اولین قدمش را که توی مرکز گذاشت، نم باران را روی صورتش حس کرد. جلوتر که رسیدند، صورتش از باران خیس شده بود. در برابرش دو ستون شیری رنگ را دید که دو طرف ورودی ساختمان قرار گرفته بود. وارد فضای داخلی ساختمان شدند، صدای جیغ و داد بچه ها سردردش را شدیدتر کرد. بوی تند ضد عفونی به عطسه انداختش! خانم چادری از دفتر مدیریت بیرون آمد و آنها را به طرف دفتر هدایت کرد. مثل بچه ای که برای اولین بار به مدرسه می‌رود، بی قرار بود. روی صندلی چوبی نشست، بعد از نیم ساعت گفت و گوی خصوصی یکی از مامورها با مدیر، ستاره، کاغذی را به دستور مدیر امضاء کرد. _عزیزم، ثریا خانم اتاقتو بهت نشون میده. به مدیر مرکز زُل زد، خانمی چادری با صورت گندمگون، ماه گرفتگی کوچکی کنار گونه اش خودنمایی کرد. _ثریا جان ... ثریا جلو آمد و دستان سرد ستاره را گرفت. _ پاشو عزیز ... نگاهی به صورت سبزه‌ دختر و ابروهای پیوندی‌ اش انداخت، با کمی مکث دنبالش راه افتاد. ✍🏻 ف.سادات‌ {طوبی} 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قانون پوشش.mp3
3.91M
🔰 اگه اکثریت مردم حجاب رو نخوان ... 🌸حلول ماه پربرکت شعبان مبارک 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا