🔴 حجاب را به معیشت گره نزنیم❗️
🔰اینکه بخواهیم موضوع حجاب را به اقتصاد و معیشت گره بزنیم، ساده اندیشی است.
👈 اگر قرار است با مناسب شدن وضع اقتصادی و معیشت مردم، همه با حجاب شوند، چرا بخش قابل توجهی از بدحجاب ها و یا مکشفه ها از گروه ثروتمندان جامعه هستند⁉️
#حجاب_و_اقتصاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🙈 ویس برا دانش پژوهمـون هست. 😊 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a 9 مـــاهــــه عــربــی صـحـ
.
❤️ دوستان عربی دوست جا نمونید👆
.
حوریای بقیه داروخانه ها قیام کردن!! 😱
- چرا چهارتا؟ مگه ما چیمون کمتره؟ 😂
#چهارتا_حوری
#حوری_قوری
🌸 @hejabuni 🌸
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 191 ستاره سهیل اسمش را از زبان قاضی شنید. قلبش محکم تر کوبید. از ستاره دعوت کرد که پشت جا
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
192 ستاره سهیل
صدای قاضی مثل تیری که به حباب بزرگ و شفافی بخورد، سکوت جلسه را شکست.
_با توجه به ماده...
ضربان قلبش را در دهانش هم حس کرد.
_و تبصره ...
چشمانش را بست.
_و با توجه به همکاری متهم ...
کف دست خیس از روی لبه جایگاه داشت سر می خورد.
_فریب خورده محسوب شده و به پنج سال حبس همراه با کار محکوم میشود.
دستش رها شد، خودش هم روی زمین!
دو مأمور خانم زیر بغلش را گرفتند و بلندش کردند.
پا هایش مثل دو تیکه یخ بود، رمق راه رفتن نداشت.
بعد از گرفتن حکمش از جلسه دادگاه خارج شدند. صدای لرزان مینو را از پشت سرش شنید.
_توی کثافت مارو لو دادی... زنده نمیذارمت.
دوباره لرزش گرفت. عمو را پشت در دادگاه دید. دلسوزی و نگرانی توی چشمانش لبریز شده بود.
از کنار عمو رد شد. سرش را برگرداند صورتش از اشک خیس شده بود.
_برو تو !
سوار ماشین شد ولی همچنان نگاهش به عمو بود. ماشین دور زد. عمو از نقطه دیدش خارج شد. چشمانش را بست. سرش را به پشت صندلی تکیه داد. از زیر پلک های بستهاش اشک میریخت.
حس سبکی عجیبی، مثل هالهای نامرئی احاطهاش کرده بود. دلش سکوت میخواست. سکوتی حقیقی! نه سکوتی که در فضای زندان به اجبار حاکم شده باشد. نه سکوتی که پشتش همهمهای ترسناک باشد. سکوتی از جنس روزمرگی های یک انسان معمولی!
چشمانش را باز کرد. از پنجره به مردم آزادی نگاه کرد که هر کدام به سمت مقصدی می رفتند. دلش می خواست کولهاش را برمیداشت، سوار یکی از همان تاکسی های زرد میشد. به غر غر راننده تاکسی درباره گران شدن بنزین گوش میداد و کرایه اش را میپرداخت.
ماشین متوقف شد. ولی نه تاکسی زردی که در خیالش بود.
✍ف.سادات(طوبی)
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 192 ستاره سهیل صدای قاضی مثل تیری که به حباب بزرگ و شفافی بخورد، سکوت جلسه را شکست. _با
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
193ستاره سهیل
همراه مامور خانم، پشت نرده های آبی_سفید ایستاده بود، زمین وسیعی پشت نرده ها انتظارش را میکشید.
تابلوی آبی بالای سرش را چندین بار خواند.
_مرکز نگهداری توان بخشی معلولین ذهنی و جسمی
صحبت یکی از مامورها که با نگهبان تمام شد، نرده ها به صورت اتوماتیک و آهسته باز شدند.
ماموری که کنارش بود، بازویش را کمی به جلو هل داد تا راه بیفتد.
اولین قدمش را که توی مرکز گذاشت، نم باران را روی صورتش حس کرد.
جلوتر که رسیدند، صورتش از باران خیس شده بود.
در برابرش دو ستون شیری رنگ را دید که دو طرف ورودی ساختمان قرار گرفته بود.
وارد فضای داخلی ساختمان شدند، صدای جیغ و داد بچه ها سردردش را شدیدتر کرد.
بوی تند ضد عفونی به عطسه انداختش!
خانم چادری از دفتر مدیریت بیرون آمد و آنها را به طرف دفتر هدایت کرد.
مثل بچه ای که برای اولین بار به مدرسه میرود، بی قرار بود.
روی صندلی چوبی نشست، بعد از نیم ساعت گفت و گوی خصوصی یکی از مامورها با مدیر، ستاره، کاغذی را به دستور مدیر امضاء کرد.
_عزیزم، ثریا خانم اتاقتو بهت نشون میده.
به مدیر مرکز زُل زد، خانمی چادری با صورت گندمگون، ماه گرفتگی کوچکی کنار گونه اش خودنمایی کرد.
_ثریا جان ...
ثریا جلو آمد و دستان سرد ستاره را گرفت.
_ پاشو عزیز ...
نگاهی به صورت سبزه دختر و ابروهای پیوندی اش انداخت، با کمی مکث دنبالش راه افتاد.
✍🏻 ف.سادات {طوبی}
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
قانون پوشش.mp3
3.91M
🔰 اگه اکثریت مردم حجاب رو نخوان ...
🌸حلول ماه پربرکت شعبان مبارک
#حجاب
#فلسفه_حقوق
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🙈 ویس برا دانش پژوهمـون هست. 😊 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a 9 مـــاهــــه عــربــی صـحـ
امروز روز اخر ثبت نام هست ✅