🔺خار مغیلانی که می گویند این است
پای برهنه کودکان و
شب تاریک و
فرار از دست دشمن
#امان_از_دل_زینب...😭
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ مگه میشه #تاسوعا بشه
و این مداحی رو گوش نداد؟!😭
#تاسوعا
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀
خیلی گران تمام شد این آب خواستنها
یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت
#تاسوعا
#حضرت_عباس(ع)
#تولیدی
#پروفايلویژهمحرم
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
هدایت شده از مکالمه عربی | ترنم حیات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا برگرد خیمه ای کس و کارم 😭
کمک به هیئت سیدالشهداء علیه السلام 👇
مجتبی مختاری 💳
6273811174047115واریزی های شما بزرگواران فقط برای اطعام عزاداران و ترویج فرهنگ حسینی مصرف خواهد شد. نیازی به ارسال رسید نیست. کارت فعلا برا هیئته. جا نمونی رفیق 🖤 تاسوعای حسینی تسلیت @speak_Arabic | گروه تبلیغی ترنم حیات
🏴اسنادی از ممنوعیت عزاداری در عصر سیاه دیکتاتوری پهلوی
امام حسینی ها قدر انقلاب اسلامی را بیشتر میدانند
📌نسل جوان را باید با دوران خفقانبار پهلوی و اقدامات دینستیزانه پهلویهای جنایتکار آشنا کرد.
#محرمتعطیل
#پهلوی_بدون_روتوش
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسم جلاله درباره حجاب...
🔹 مثالی زیبا از امر به معروف!
#زن_حیا_افتخار
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
بیا برگرد خیمه ای کس و کارم 😭 کمک به هیئت سیدالشهداء علیه السلام 👇 مجتبی مختاری 💳 6273811174047115
کمک به هیئت فراموش نشه.
خداوند برکت بده به مالتون
ان شاء الله خرج دوا و درمون ندین
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_سی_پنجم 🎬: سالها پشت سر هم مثل برق و باد گذشت، الان عاطفه که هنگام عروس
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_سی_ششم 🎬:
روح الله بر سرعت قدم هایش افزود و خود را به در نیمه باز خانه رساند با خوشحالی خودش را داخل خانه انداخت.
ردیف اتاق های پیش رو را نگاه کرد و از کفش های جلوی در اتاق مهمانخانه فهمید که هر خبری هست آنجاست.
با دو خودش را به اتاق رساند و در حالیکه نفس نفس میزد در اتاق را باز کرد و سرش را از پشت پرده داخل داد.
خدای من باورش نمیشد، مامان همراه دایی محمد اومده بود، وارد اتاق شد، از خجالت سرخ شده بود، کنار در اتاق وایستاد و گونی کتاباش را با دوتا دست چسپیده بود و خیره به گلیم کف اتاق آهسته گفت: س..سلام
عاطفه از جا بلند شد و با خوشحالی به طرف روح الله امد و عروسک دستش را نشان روح الله داد و گفت: سلام داداشی، ببین چه عروسک قشنگی!!
ناگهان گرمای دستهایی که سالها در انتظار آن بود او را در بر گرفت، روح الله ناخواسته اشک هایش جاری شد و همانطور که بینی اش را بالا میکشید، می خواست عطر تن مادری را که سالها می خواستش اما نداشتش به تن بکشد.
مامان مطهره، روح الله کوچک را در آغوش گرفت و بعد از لحظاتی خم شد و جلوی پای او زانو زد تا قدش به قد پسرکش برسد و بعد دستی به گونهٔ روح الله کشید و بوسه ای از روی او گرفت و گفت: سلام عزیزم! چرا گریه می کنی پسر گلم؟! روح الله ناخواسته خود را در آغوش مادر افکند و هق هقش کل اتاق را گرفت، از گریه روح الله ، مادر، عاطفه ،مادربزرگ و حتی دایی محمد به گریه افتاد.
مادرش همانطور که پشت روح الله را نوازش می کرد گفت، گریه نکن عزیزم، منو ببخش پسرم، منو ببخش که این چند سال نیومدم دیدنتان، یه غرور بی جا و یه کم ترس از اون زن بدهن داشتم، اما قول میدم که از این به بعد هر ماه بیام دیدنتون...
روح الله خودش را از آغوش مادر جدا کرد و همانطور که با آستین لباسش، اشک چشمهاش را پاک می کرد گفت: قول میدی مامان؟!
مادر همانطور که باران اشک هایش سرازیر شده بود گفت: قول قول..و بعد دست روح الله را در دست گرفت به سمت بالای اتاق کنار پشتی برد و گفت: حالا بیا ببین چه چیزهای قشنگی برات آوردم
روح الله کنار مادر نشست و مادر از داخل پلاستیک بزرگی که کنار پشتی گذاشته بود اول دوتا دفتر درآورد، برقی توی چشمهای روح الله درخشید و با خوشحالی گفت: آااخ جون دفتر مشق، از کجا میدونستی که من دفتر می خوام؟!
مادر لبخندی زد و همانطور که موهای روح الله را نوازش میکرد گفت: تازه از این دفتر جدیداست ، خط کشی شده و یه جا هم بالای صفحه کادر داره و میتوتی اسمت یا اسم درسی که داری را بنویسی..تازه جلدش هم از این رنگ رنگی هاست..
روح الله به زرق و برق دفتر نگاه نمی کرد، فقط خوشحال بود که از فردا میتونه تکالیفش را داخل دفتر بنویسه و از آقا معلم کتک نخوره...
مادر دست برد و یه جعبه دیگه بیرون آورد، وای خدای من! باورش نمی شد، یه کفش قشنگ بندی، از همین نیم بوت ها که همیشه دوست داشت داشته باشه..یه کفش قهوه ای و خوشگل..
مادر کفش را از داخل جعبه دراورد و جلو پای روح الله گذاشت و گفت امیدوارم اندازه پات باشه ، بپوش ببینم..
روح الله باذوق مشغول پوشیدن کفش شد و اصلا متوجه نبود که پاچه شلوارش بالا رفته و مادرش خیره به کبودی های ساق پای پسرک زجر کشیده اش هست..
روح الله کفش ها را پوشید و ایستاد، چند قدم راه رفت و گفت: قشنگه ،یه شماره بلنده فکر کنم اما خیلی راحته از کفش های ته میخی خیلی خیلی بهتر و راحت تره...
مادر خودش را جلو کشید،سر کفش را فشار داد و گفت آره یه ذره گشاده و بعد پاچه شلوار روح الله را بالا داد و گفت: پاهات چرا سیاه شده؟!
روح الله که دوست نداشت با گفتن حقیقت مادرش را ناراحت کنه گفت: ه..هیچی تو راه خوردم زمین..
مادر آهی کشید و بعد نگاهی به گونی کنار در کرد و گفت: مگه کیف نداری؟! یعنی بابات اینقدر دستش تنگه که کیف هم برات نخریده؟! شنیدم کارمنده که...
روح الله که نمی دانست چی جواب بده خودش را مشغول کفش ها نشان داد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
May 11
دانشگاه حجاب
در سفره امام حسین علیه السلام شریک شو اسمت رو جزو سفره دارای امام حسین بنویس شماره کارت شریک شدن د
.
#صدقه
علامه امینی(ره) در شب عاشورا
برای امام زمان عجل الله صدقه کنار
میگذاشتند و میگفتند:
امشب قلبِ آن حضرت در فشار است.💔
Part08_آه ترجمه مقتل نفس المهموم.mp3
10.11M
📚 باز خوانی کتاب آه
✅ورود امام حسین(ع) به سرزمین کربلا
(ترجمه مقتل)
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
هدایت شده از مجتبی مختاری | درآمد از ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🏴🏴🏴🏴🏴🏴
وَ بقِیَ الحُسَینُ علیه السلام غَریبٰا وَحيدٰا فَرِیدٰا
و حسین علیه السلام غریب و بییار و تنها ماند...💔
#عاشورا
📱@kanaldari |🥇| درآمد از ایتا 🎯
.
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀
روضه نمیخواهد تنی که سر ندارد
قربان آن آقا که انگشتر ندارد
یک تکهی سالم همه پیکر ندارد
جایی برای بوسهی مادر ندارد
🏴 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن (ع)
#عاشورا
#امام_حسین (ع)
#تولیدی
#پروفايل ویژه محرم
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
هدایت شده از مکالمه عربی | ترنم حیات
خواهش کردم پیرهنت رو پس بدن ندادن.mp3
5.34M
خواهش کردم پیرهنت رو پس بدن ندادن
نیزه نیزه به کشتن تو ادامه دادن
خواهش کردم وقتی سر رو میبرن نباشم
حالا باید چه جوری از بدنت جدا شم
🎙 #حسین_ستوده
#️⃣ #عاشورای_حسینی
________________________
🎐 @speak_Arabic | ترنم حیات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_محرم
#ظهر_عاشورا
#گودال_قتلگاه
💠 شاه گفتا کربلا امروز میدان من است...
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872