واقعا با خودم چی فکر کردم که کتابمو با خودم آوردم؟! دوتا بچه رو با مترو و یه تکه پیاده روی آوردم دکتر؛ آیا اون کیف به اندازه کافی سنگین و کنترل دو کودک به اندازه کافی وقت و انرژی بر نبود که من فکر کردم میتونم درس هم بخونم این وسط؟!
😐🙄🥴
#وقتی_هم_بچه_داری_هم_امتحان
#مامان_دکتر
#مامان_دانشجو
@hejrat_kon
ولی مییییخونم😌
دو صفحه هم شده میخونم😌 تا معلوم بشه دنیا دست کیه 😎🤓💪 مرگ بر استکبار جهانی 😌✊😁
هجرت | مامان دکتر 🇮🇷
الانم این بنده هستم مثلاً در حال درس خوندن😑🤕 بچه کم بود، نوه داری هم باید بکنم (جیکونا هستن ایشون ،
امروز امتحان داشتم.
یه امتحان سخت و گسترده.
ولی نمیدونم تو جواب سوالات، چرا گزینه «جیک جیک جیک» یا «مامان آب میخوام / مامان داداش ماشینمو نمیده / مامان بذار بازم تلویزیون ببینیم / مامان بیا ازم علوم بپرس، املا بگو» نبود😢🤪
#مامان_دانشجو
صبح رفتم دانشکده، اونجا ورودی دانشگاه، فهمیدم کلاسمون لغوه.
بعد از یه کاری تو دانشکده، بدو بدو برگشتم خونه پیش بچهها، اما سر راه رفتم تره بار.
دانشگاه تهران تشنج نکنه از این دانشجوی فرهیخته 😁 باقی دانشجوها کلاساشون لغو میشه اکیپی میرن رستوران و کافه، ما میریم تره بار😂
همینه که هست😌😌
دانشجوی متأهل خانهدار بچهدار، زیستش متفاوته 😌
@hejrat_kon
#مامان_دانشجو #دانشجوی_خانه_دار
#شاغلها_هم_خانه_داری_میکنند
#خانه_داری_هم_شغل_است
#کلا_همه_چی_باهم !
#نه_به_کوچک_دیدن_نقشهای_متعدد_زنان
#زنان_تمدن_سازند #مخصوصا_ترشی_اندازهاشون 😌
چندین تا کار درسی-علمی م مونده
که براشون نیاز به تمرکز و کتابخانه رفتن و تو دانشکده بودن و.. دارم
ولی با نوزاد نمیشه برم
تو خونه هم باشم، بازدهی ندارم، یه جوریه، تنبلی و خواب بیشتر و کارای متفرقه هم قاتیش میشه.
اما فشار روانی این کارهای موندهم خیلی زیاده
دعا کنید بتونم همت کنم، با همین شرایط موجود، از پس اینها بربیام
یکی دو تا هم که نیست 😞
ممنونم
@hejrat_kon
#مادری_بدون_روتوش
#مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم
#مامان_دانشجو
#خدایا_اندکی_همت 😢
#قو_علی_خدمتک_جوارحی
ساعت ۳ بعدازظهر. مثل خیلی روزهای دیگه این تابستون، اسنپ گرفتم. پسر کوچیک رو زدم زیر بغل، با دخترا سوار شدیم که برسونمشون کلاس و برگردم خونه.
تو مسیر، پسر کوچولو از پشت شیشه ماشین، دنبال گربه میگشت.
با زبون شیرین خودش پشت هم میگفت: "گُبه کجاس؟"
و حتی یک گربه هم در مسیر ندیدیم. غیرطبیعی نبود. ساعت استراحت گربهها و توتوها و ... بود!
رسيديم خونه و دلم نیومد پسر، گربه ندیده بمونه. گشتیم تو محوطه اطراف خونه تا دوتا گربه درازکشیده زیر سایه رو پیدا کردیم. ذوق از نگاه پسرک و چهره خندانش مشخص بود. از لبخند و نگاه ماتش، لبم به خنده وا شد.
چند دقیقه با هم ایستادیم تا گربهها رو تماشا کنه.
و باز، فکرم رفت روی امتحان چند روز آینده و حجم درسها و ضیق وقت و دانشجوهایی که مادر نیستند و این بساطها رو ندارند!
نه اینکه بخوام مقايسه کنم و ناله سر بدم، نه. فقط برام جالبه. این تفاوتها...
و بعد با خودم گفتم: حالا اونی که فارغه، تماماً مشغول اهدافش و تلاشهای کوچیک و بزرگه؟ تو خودت وقتی دانشجو بودی اما مادر نبودی، همممه وقتت روی درس بود؟ پِرتی وقت نداشتی؟ همه زمانهات با تلاشهای مجدانه و فعالیتهای مثمر پر بود؟!
نه!
کلی اتلاف وقت و انرژی داشتی!
چون ارزش زمان رو نمیدونستی!
چون قدر انرژی رو نمیدونستی!
چون اصلا متوجه نبودی از برخی فراغتها چه استفادههای شگرفی میشه کرد!
اما حالا قدر نیم ساعت زمان، ده دقیقه خلوت، یه ربع فراغت رو هم به خوبی میدونی!
این خیلی سخت و عجیبه،
اما خیلی قشنگ هم هست!
و گاهی شگفتانگیز!
اصلاً انسان خلق نشده که زندگیشو تک بُعدی جلو ببره.
و گاهی برخی فشارها باعث میشه هم قدردانتر بشه (مثلا نسبت به زمان) هم یه ظرفیتهایی ازش آزاد بشه که قبلاً فکرشم نمیکرده!
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
از گربهها جدا شدیم و برگشتیم خونه.
رفتم سر یخچال تا کمی آب بخورم. پسرک هم شتابان و مشتاق اومد سمتم.
به کودک تشنه کوچک، آب خنک دادم و مثل همیشه یاد یه ساقی #جنگاور #مطیع و وظیفهفهم افتادم و زیر لب گفتم:
یا ساقی العطاشا بکربلاء...💔❤️
╔═🍃🌻🍃═══╗
🦋 @hejrat_kon 🕊
╚═══🍃🌻🍃═╝
#مادری #مامان_دانشجو #مامان_دکتر
#زندگی_واقعی
#مادری_نیمی_از_عرفان_است
#مادری_رشد_است
#مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم