eitaa logo
حکایات منبــر
381 دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۱ ✅ حضرت ابوطالب و راهب مسیحی حضرت ابوطالب علاقه شدیدی به حضرت محمد(ص) داشت و در خانه خود او را بر فرزندان و سایر اهل خانه ترجیح می داد. اتفاقی پیش آمد که بر علاقه اش نسبت به پیامبر افزود و سعی خود را در حفاظت و مراقبت از جان او دو چندان کرد و آن اتفاق، سفر تجارتی حضرت ابوطالب به شام بود. هنگام حرکت، حضرت محمد(ص) که هنوز ۱۲بهار از عمر او نگذشته بود زمام شتر عمو را گرفت و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: «عمو جان، مرا به که می سپاری؟!» حضرت ابوطالب از این جمله اندوهگین شد و تصمیم گرفت برادرزاده اش را همراه خود ببرد. @hekayatemenbari او را بر روی شتری که خود سوار بود جای داد و با خود به شام برد، در طول مسیر به محلی به نام «بصری » رسیدند. دیری در آن جا بود و راهبی نصرانی در آن سکونت داشت؛ رهبانان دیگر برای دیدار ازراهب بزرگ به آنجا می آمدند. هر سال قافله ای از قریش از آن محل می گذشت و راهب به آنها اعتنایی نمی کرد. در آن سال بر خلاف گذشته، راهب از اهل قافله دعوت به عمل آورد و آنها را اطعام داد. راهب متوجه ابری شد که بر فراز قافله قریش سایه افکنده است؛ دانست کسی در میان این جمع مورد عنایت خدای بزرگ است. اهل قافله پس از آن که به دعوت راهب وارد صومعه شدند، راهب دید ابر از حرکت باز ایستاده است. سؤال کرد: «آیا کسی از قافله بیرون مانده است؟» گفتند: «کودکی نزد شتران و بارها مانده است.» راهب گفت: «بگویید او هم داخل شود.» حضرت محمد(ص) وارد شد؛ راهب قامت او را به دقت نظاره کرد. یکی از اهل کاروان خطاب به راهب گفت: «در گذشته از ما پذیرایی نمی کردی، آیا پی آمدی روی داده است که ما را به حضور پذیرفته ای؟» راهب در پاسخ گفت: «آری چنین است. شما اینک میهمان من هستید» @hekayatemenbari پس از آن که اهل کاروان غذا خوردند و متفرق شدند، راهب با حضرت ابوطالب و حضرت محمد (ص) در خلوت به گفتگو نشستند. راهب خطاب به حضرت محمد(ص) گفت: «ای پسر، تو را به لات و عزی - دو بت بزرگ در مکه - قسم می دهم که هر چه را می پرسم پاسخ گویی.» حضرت محمد فرمود: «لا تسالنی باللات و العزی فوالله ما ابغضت شیئا قط بغضهما; با سوگند به بت لات و عزی از من چیزی سؤال نکن؛ به خدا قسم به هیچ چیزی مانند آنها بغض و عداوت ندارم.» راهب گفت: «پس تو را به خدا قسم می دهم سؤالات من را پاسخ گویی.» حضرت محمد(ص) گفت: «از هر چه می خواهی سوال کن.» سپس راهب مطالبی درباره حالات حضرت، از خواب و بیداری و سایر کارهایش پرسید. حضرت همه را همانگونه که راهب فکر می کرد و در انجیل و سایر کتابها درباره پیغمبر خاتم خوانده بود، پاسخ داد. سپس تقاضا کرد که بین دو شانه او را ببیند؛ راهب مهر نبوت را میان دو شانه حضرت مشاهده کرد. بعد سؤالاتی از حضرت ابوطالب کرد. از او پرسید: «این پسر با تو چه نسبتی دارد؟ گفت: «فرزند من است » راهب گفت: «او فرزند تو نیست » حضرت ابوطالب فرمود: «او فرزند برادر من است » راهب پرسید:«پدرش کجاست؟» حضرت ابوطالب فرمود: «پدرش در هنگامی که مادرش او را آبستن بود از دنیا رفت.» راهب کلام ابوطالب را تصدیق کرد و گفت: «او را به مکه بازگردان و در حفظ او از دست یهود کوشا باش. «فوالله لئن راوه و عرفوا منه ما عرفت لیبغنه شرا فانه کائن لابن اخیک هذا شان عظیم فاسرع به الی بلده; به خدا سوگند، اگر یهود به او دست یابند و آنچه من درباره او دانستم بدانند، با وی دشمنی خواهند کرد و او را می کشند. این کودک آینده بسیار روشن و درخشانی دارد، سریع او را به شهرش برگردان.» 📚سیره حلبی، ج 1، ص 191 _ طبقات الکبری لابن سعد، ج 1، ص 129 _ تاریخ طبری، ج 2، ص 32 _ الغدیر، ج 7، ص 342 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۱۰۲ ✅ حجت خدا کامل شد. وقتى مادر بزرگوار حضرت على (عليه السلام ) وارد كعبه شدند؛ در بين مردم سخن فقط از ميهمان كعبه بود. همه متوجه حضرت ابوطالب (عليه السلام ) بودند در اين انتظار، ناگاه آن حضرت بيرون آمد و در گذرگاهها و بازارهاى مكه به راه افتاد و اين اعلام را براى مردم آورد كه :  يا ايها الناس ، تمت حجة الله اى مردم حجت خدا كامل شد! @hekayatemenbari مردم كه از اين مطلب چيزى نمى فهميدند، درباره علت نورانى شدن آسمان و ازدياد نور ستارگان از او سؤ ال مى كردند حضرت ابوطالب در جواب آنها مى فرمود: ،《بشارت باد شما را! در اين شب ولي از اولياى خدا ظاهر شده كه خدا صفات نيك را در او كامل نموده و با او جانشينان ختم مى شوند او امام متقين ، و يارى دهنده دين ، و ريشه كن كننده مشركين ، و باعث غيظ منافقين ، و زينت عبادت كنندگان ، و جانشين رسول رب العالمين است ، اوست امام هدايت ، و ستاره بلند مرتبه ، و چراغ تاريكيها، و نابودكننده شرك . او ريشه يقين و رئيس دين است .》 حضرت ابوطالب(ع) تا صبح در كوچه هاى مكه مى گرديد . مردمى كه در هر محله دور او جمع مى شوند اين اعلام را از او مى شنيدند. 📚 بحارالانوار، جلد 35 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۱۰۳ ✅ ولیمه حضرت ابوطالب برای فرزندش در روز سوم از ولادت على (عليه السلام ) حضرت ابوطالب (عليه السلام ) اعلام عمومى كرد و گفت : همه در وليمه پسرم على بياييد. @hekayatemenbari براى اين سفره سيصد شتر و هزار راس گاو و گوسفند قربانى شد و وليمه عظيمى به پا شد. @hekayatemenbari آنگاه كه سفره ها چيده مى شد حضرت ابوطالب اعلام كرد كه : اى مردم ! هر كسى براى وليمه پسرم على مى آيد، هفت بار گرد كعبه طواف كند و وقتى وارد خانه من شد بر فرزندم على سلام كند، چرا كه خداوند اين فرزند را شرافت خاصى داده است . مردم نيز طبق دستور آن حضرت طواف مى كردند و سپس به خانه او مى آمدند و بر تازه مولود سلام مى كردند و بر سر سفره ها مى نشستند و از وليمه مولود كعبه تبرك مى جستند. 📚 بحارالانوار، جلد 35 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۱۰۴ ✅ خانواده با ایمان امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايند: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مشغول نماز بود و حضرت على (عليه السلام ) نيز به آن حضرت اقتداء كرده بود. حضرت ابوطالب در حالى از كنار آنها مى گذشت كه پسرش جعفر نيز همراهش بود. حضرت ابوطالب (عليه السلام ) به جعفر فرمود : پسر جانم برو، و به عموزاده ات (پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ) اقتدا كن ، جعفر نيز به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اقتدا كرد. @hekayatemenbari ابوطالب شاد شد و در حالى كه برمى گشت اين شعر را مى گفت . ان عليا جعفرا ثقتى عند مسلم الزمان و الكربوالله لا اخذل النبى و لا يخذله من نبى ذوحسب لا تخذ لا وانصرا ابن عمكما اخى لا مى من بينهم و ابى على و جعفر من ؛ پشت و پناهنده اند به وقت سختى ؛ و شدت من پيغمبر را خوار و بى كس نمى سازم كه فرزندم مرد با همتى است شما دست از محمد برنداريد (على و جعفر) 📚امالی شیخ صدوق ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۱۰۵ ✅ داستان مثرم بن دعیت و حضرت ابوطالب در زمان حضرت ابوطالب (علیه السلام) راهبی زندگی می کرد بنام مثرم بن دعیت بن شیتقام. این مرد در عبادت معروف بود و صد و نود سال خداوند را عبادت کرده بود و هرگز حاجتی از خداوند نخواسته بود تا اینکه از خدا خواست که یکی از اولیاء خود را به او نشان دهد. @hekayatemenbari خداوند حضرت ابوطالب را نزد او فرستاد تا چشم مثرم به حضرت افتاد از جا برخاست و سر او را بوسید و او را در مقابل خود نشانید و گفت: خدا تو را رحمت کند، تو کیستی؟! حضرت فرمود: مردی از منطقه تهامه. پرسید از کدام طایفه عبد مناف؟ فرمود: از بنی هاشم. @hekayatemenbari راهب بار دیگر برخاست و سر حضرت ابوطالب (علیه السلام) را بوسید و گفت: خدا را شکر که خواسته مرا عطا کرد و مرا نمیراند تا ولی خود را به من نشان داد. سپس گفت: تو را بشارت باد! خداوند به من الهام نموده که آن مژده ای به توست. حضرت ابوطالب (علیه السلام) پرسید آن بشارت چیست؟ گفت: فرزندی از صلب تو بوجود می آید که ولی الله است. اوست ولی خدا و امام متقین و وصی رسول رب العالمین. اگر آن فرزند را ملاقات کردی از من به او سلام برسان و از من به او بگو: مثرم به تو سلام می گوید: و شهادت می دهد که خدایی جز الله نیست، یگانه است و شریکی ندارد و محمّد(ص) بنده و فرستاده خداست و تو جانشین بر حق او هستی... نبوت با محمّد(ص) و وصایت با تو کامل می شود. @hekayatemenbari در اینجا حضرت ابوطالب (علیه السلام) گریه کرد و فرمود: نام این فرزند چیست؟ او گفت: نامش علی است. 📚 بحارالانوار، ج 35، ص 10؛ روضةالواعظین، ص 68. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
❇️ فهرست داستان های کانال حکایات منبر (شماره۱) 🔹️حکایات موضوعیمحاسبه نفسچشم چرانی ؛ شیخ صنعانعادت به گناه؛ عبور از بازار عطارانکنترل نفس؛ ابن سیریندام شیطان برای عابد بنی اسرائیلبالا بردن ظرفیت؛ ماهیگیرانفاق؛ حاتم طاعی و دزد خانه اشصبر؛ شاهکار زن ابوایوب انصاریکنترل زبان؛ شیخ جعفر امینناامیدی از رحمت خدا؛ حمید بن قحطبهتوبه واقعی ؛ فضیل بن عیاضاثر اطاعت خدا؛ حمال بازارمکافات عمل؛ راز مرگ عابد و پادشاهشکرگزاری؛ ملاقات حضرت عیسی با بنده خاص خدااخلاص؛ سید یاحسینی در اصفهاناخلاص؛ حضرت سلیمان و گنجشکاعتماد به خدا؛ کوهنورد آمریکاییاعتماد به خدا؛ پیرمرد فقیرپیمان شکنی و بی ظرفیتی؛ ثعلبه انصاریامانتداری ؛ سیدهاشم حطابمکافات عمل؛ چشم چرانی مکافات عمل و انتقام؛ قتل حضرت یحییرحمت خدا به بندگان؛ نفرین حضرت ابراهیمرحمت خدا به بندگان؛ بت پرست ک بت گلیغرور و ادعای بیجا؛ سبط بن جوزی باطن افراد؛ حاجیان انسان نمااستجابت دعا در ماه رجبروزه ماه رجب و دفع عذاب قبرثواب روزه آخر ماه رجبدعای ماه رجب؛ ریش بغل دستی 🔸️ حکایات مربوط به شیعیان یا دشمنان اهلبیت علیهم السلامحفظ آبرو برای اهلبیت(ع)محبت اهلبیت(ع)؛ ابونیذر نجاشیمحبت اهلبیت(ع)؛ قاسم پسر هارون الرشیدمحبت اهلبیت(ع) ؛ سعد اموی یا سعد الخیرمحبت اهلبیت(ع)؛ اباذر غفاریگدای امام رضا(ع)؛ نادرشاه افشارجهالت دشمنان اهلبیت(ع)؛ جعل حدیث عمروعاص 🔹️ حکایات از زندگی پیامبر و ائمه علیهم السلامپیامبر اکرم(ص) و جوان شرابخوارپیامبر اکرم(ص)؛ فروختن به چند گردوامیرالمومنین(ع)؛ اهانت خرمافروشامیرالمومنین(ع)؛ اهانت قصابامیرالمومنین(ع) ؛ حال ویژه هنگام عبادتحضرت زهرا(س) ؛ مرد نابیناحضرت زهرا(س)؛ اجر پاسخ به سوالحضرت زهرا(س)؛ برخورد با زیردستانحضرت زهرا(س)؛ ساخت تابوت و لبخند بی بیحضرت زهرا(س)؛ گردنبند پر برکتحضرت زهرا(س)؛ اعمال هنگام خوابحضرت زهرا(س)؛ سخن گفتن در شکم مادرامام حسین(ع) ؛ مرد و زن کنار کعبهامام حسین(ع) ؛ ملاعباس چاوشامام باقر(ع) ؛ نصیحت به عمربن عبدالعزیزامام باقر(ع) ؛ افتخار به کار کردنامام باقر(ع) ؛ بهترین دارو و درمانامام باقر(ع) ؛ تزویج فرزندامام باقر(ع) ؛ چهارده معما و پاسخامام صادق(ع)؛ دادن سرمایهامام کاظم(ع) ؛ظلمامام کاظم(ع) ؛ کارکردنامام کاظم(ع) ؛ اخلاقامام کاظم(ع) ؛ سجده شکرامام کاظم(ع) ؛ نهی از منکر(توبه)امام کاظم(ع) ؛ کمکامام کاظم(ع) ؛ معجزه(حیوانات)امام کاظم(ع) ؛ گره گشاییامام کاظم(ع) ؛ امامتامام جواد (ع) ؛ قیافه شناسانامام جواد(ع) ؛ اموال پنهانی و صلواتامام جواد(ع) ؛ نامه مشکل گشاامام هادی(ع) ؛ شیعه شدن مرد اصفهانیامام رضا(ع) ؛ قرارداد کاریامام رضا(ع) ؛ شکایت گنجشکامام رضا(ع) ؛ حجت خداامام رضا(ع) ؛ ورود به قمامام رضا(ع) ؛ برکتامام رضا(ع) ؛ نماز اول وقتامام رضا(ع) ؛ اثر غبار حرمامام هادی(ع) ؛ شیری که شعبده باز را بلعیدامام هادی(ع) ؛ جزای خیانتامام هادی(ع) ؛ ترس از مرگ امام هادی(ع) ؛ فقط لب بجنبان!امام هادی(ع) ؛ عنایت به مرد مسیحیامام زمان(عج)؛ شیخ علی حلاویامام زمان(عج) ؛ عطار بصرهامام زمان(عج) ؛ آهنگر و قفل پیرزنامام زمان(عج) ؛ قاسم بن علاءامام زمان(عج) ؛ علی بن مهزیار 🔸️حکایات خاندان عترتحضرت ابوطالب(ع)؛ راهب مسیحیحضرت ابوطالب(ع)؛ حجت خداحضرت ابوطالب(ع)؛ ولیمهحضرت ابوطالب(ع)؛ خانواده باایمانحضرت ابوطالب(ع)؛ پیشگویی ولادت فرزندحضرت زینب(س) ؛ همسایهحضرت زینب(س) ؛ سخاوتحضرت زینب(س) ؛ محبت به برادرحضرت زینب(س) ؛ غم بی انتهاحضرت زینب(س) ؛ معجزه(نفرین)حضرت زینب(س) ؛ معجزه(توسلحضرت زینب(س) ؛ معجزه(توسل)حضرت زینب(س) ؛ معجزه(احترام)حضرت زینب(س) ؛ گریه جبرئیلحضرت زینب(س) ؛ امام زمان و حرم مطهرحضرت زینب(س) ؛ مجلس عزاحضرت زینب(س) ؛ سوال از برادرحضرت معصومه(س) ؛ فداها ابوهاحضرت معصومه(س) ؛ جلال زهراییحضرت معصومه(س) ؛ معجزه(شفای خادم حرم)حضرت معصومه(س) ؛ معجزه(شفای چشم جوان)حضرت معصومه(س) ؛ معجزه( توسل ملاصدرا)حضرت معصومه(س) ؛ وسعت شفاعتحضرت معصومه(س) ؛ معجزه(نجات گمشده) 🔹️حکایات مربوط به علماشیخ احمد مقدرس اردبیلی ره؛ لقمه حلالشیخ بهایی ره ؛ طلسم حرم امام رضا(ع)شیخ بهایی ره؛ گوهر شب چراغعلامه مجلسی ره؛ ازدواج ملاصالح و دختر علامهمحدث قمی ره؛ لقمه حرامعلامه امینی ره ؛ دیدار علمای اهل سنتشیخ جعفر شوشتری ره؛ بوی سوختنخواجه عبدالله انصاری؛ جریان الاغ فهرست در حال تکمیل.... ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
✅️ عالمه غیرمعلمه عده ای از شیعیان وارد مدینه شدند و پرسش هایی داشتند که می خواستند از امام کاظم(ع) بپرسند. امام(ع) در سفر بود، پرسش های خود را نوشته به دودمان امامت تقدیم نمودند. @hekayatemenbari چون عزم سفر کردند برای پاسخ پرسش های به منزل امام(ع) شرفیاب شدند، اما امام هنوز از سفر برنگشته بودند و چون امکان توقف نداشتند، حضرت معصومه(س) پاسخ سئوال ها را نوشتند و به آنها دادند، آنها با مسرت فراوان از مدینه منوره خارج شدند، در بیرون مدینه با امام روبرو شدند و داستان خود را برای آن حضرت شرح دادند. @hekayatemenbari هنگامی که امام(ع) پرسش های آنان و پاسخ های حضرت معصومه(س) را ملاحظه کرد، سه بار فرمودند: «فداها ابوها» «پدرش به قربانش باد.» @hekayatemenbari با توجه به این که حضرت معصومه(س) به هنگام دستگیری پدر بزرگوارشان، خردسال بودند، این داستان از مقام بسیار والا و دانش بسیار گسترده آن حضرت حکایت می کند. 📚کتاب «کشف اللئالی» ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
✅️ جلال و جبروت حضرت فاطمه معصومه سلام اللّه علیها مرحوم آیت اللّه مرعشی نجفی(ره) بارها می فرمودند: علّت آمدن من به قم این بود که پدرم، آقا سیدمحمود مرعشی نجفی - که از زهّاد و عبّاد معروف نجف بود - چهل شب در حرم امیر المؤمنین علیه السلام، بیتوته نمود که آن حضرت را ببیند. پس شبی در حالت مکاشفه، حضرت علی علیه السلام را مشاهده کرد که به ایشان فرمود: سید محمود چه می خواهی؟ @hekayatemenbari عرض می کند: می خواهم بدانم قبر مطهر حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها کجاست؟ تا آن را زیارت کنم. حضرت فرموده بودند: من که نمی توانم برخلاف وصیت آن حضرت قبر او را معلوم کنم. عرض می کند: پس من هنگام زیارت چه کنم؟ @hekayatemenbari حضرت فرموده بودند: خداوند متعال، جلال و جبروت حضرت فاطمه را به فاطمه معصومه سلام اللّه علیها عنایت فرموده اند؛ پس هر کس که بخواهد به زیارت حضرت فاطمه زهرا نایل شود، به زیارت حضرت فاطمه معصومه سلام اللّه علیها برود. 📚 فروغ کوثر، ص 58، کریمه اهلبیت، ص 44 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
✅️ شفای یکی از خدام حرم حضرت معصومه سلام الله این کرامت که به حد تواتر رسیده از این قرار است: که یکی از خدام حضرت معصومه سلام الله علیها بنام (میرزا اسدالله) به سبب ابتلای به مرضی انگشتان پایش سیاه شده بود. جراحان اتفاق نظر داشتند که باید پای او بریده شود تا مرض به بالاتر از آن سرایت نکند. @hekayatemenbari قرار شد که فردای آن روز پای او را جراحی نمایند. میرزا اسد الله گفت: حال که چنین است امشب مرا ببرید حرم مطهر دختر موسی بن جعفر علیه السلام. او را به حرم بردند؛ شب هنگام خدام در حرم را بستند و او پای ضریح تا نزدیک صبح از درد پا می نالید. ناگهان خدام صدای میرزا را شنیدند که می گوید: در حرم را باز کنید حضرت مرا شفا داده!!! در را باز کردند دیدند او خوشحال و خندان است. او گفت: درعالم خواب دیدم خانمی مجلله آمد به نزد من و گفت چه می شود تو را؟ عرض کردم که این مرض مرا عاجز نموده و از خدای شفای دردم یا مرگ را می خواهم. @hekayatemenbari آن مجلله گوشه مقنعه خود را بر روی پای من کشید و فرمود: تو را شفا دادیم. عرض کردم شما کیستید؟ فرمودند: مرا نمی شناسی؟! و حال آنکه نوکری مرا می کنی. من فاطمه دختر موسی بن جعفرم. بعد از بیدار شدن، قدری پنبه در آنجا دیده بود آن را برداشته و به هر مریضی ذره ای از آن را می دادند و به محل درد می کشید،شفا پیدا می کرد. @hekayatemenbari او می گوید: آن پنبه در خانه ما بود تا آن وقتی که سیلابی آمد و آن خانه را خراب کرد و آن پنبه از بین رفت و دیگر پیدا نشد. 📚انوارالمشعشعین، محمدعلی قمی، ص 216 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
✅️ کرامات حضرت فاطمه نقل شده از آیت الله مکارم شیرازی حضرت آیت الله مکارم شیرازی می فرمود: «بعد از فروپاشی شوروی و آزاد شدن جمهوری های مسلمان نشین، مردم شیعه نخجوان تقاضا کردند که عده ای از جوانان خود را به حوزه علمیه قم بفرستند تا برای تبلیغ در آن منطقه تربیت شوند. @hekayatemenbari مقدمات کار فراهم شد و استقبال عجیبی از این امر به عمل آمد. از بین سیصد نفر داوطلب، پنجاه نفری که معدل بالایی داشتند و جامع ترین آن ها بودند برای اعزام به حوزه علمیه انتخاب شدند. در این میان جوانی که با داشتن معدل بالا، به سبب اشکالی که در یکی از چشمانش وجود داشت، انتخاب نشده بود، با اصرار فراوان پدر ایشان، مسئول مربوطه ناچار از قبول ایشان شد. ولی هنگام فیلمبرداری از مراسم بدرقه از کاروان علمی، مسؤول فیلمبرداری دوربین را روی چشم معیوب این جوان متمرکز کرده و تصویر برجسته ای از آن را به نمایش می گذارد. @hekayatemenbari جوان با دیدن این منظره بسیار ناراحت و دل شکسته می شود. وقتی کاروان به قم رسید و در مدرسه مربوطه ساکن شدند، این جوان به حرم مشرف شده و با اخلاص تمام متوسل به حضرت می شود و در همان حال خوابش می برد. در خواب عوالمی را مشاهده کرده و بعد از بیداری می بیند چشمش سالم و بی عیب است. او بعد از شفا گرفتن به مدرسه بر می گردد. دوستان او با مشاهده این کرامت و امر معجزه آسا، دسته جمعی به حرم حضرت معصومه علیها السلام مشرف شده و ساعت ها مشغول دعا و توسل می شوند. @hekayatemenbari وقتی این خبر به نخجوان می رسد، آن ها مصرانه خواهان این می شوند که این جوان بعد از شفا یافتن و سلامتی چشمش به آن جا برگردد که باعث بیداری و هدایت دیگران و استحکام عقیده مسلمین گردد.» 📚فروغی از کوثر، ص ۵۷ ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
✅️ راهگشای مشکلات علمی مرحوم صدرالمتألهین شیرازی معروف به ملاصدرا، فیلسوف بزرگ جهان اسلام و صاحب کتاب گرانسنگ «اسفار اربعه» شاهکار فلسفه اسلامی، در سال های اواخر عمر پربرکت خود، تبعید شده و در روستای «کهک» قم مقیم گشته و در آنجا به تحریر مباحث فلسفی مشغول شده بود. @hekayatemenbari ایشان گفته است: هرگاه در زمینه ی علمی، مشکلی برایم پیش می آمد که از حلّ آن عاجز می ماندم، با پای پیاده از کهک به قم می رفتم و به کنار قبر حضرت فاطمه ی معصومه سلام اللّه علیها رفته، از آن حضرت استمداد می نمودم. با این کار، مسأله و مشکل من حل می شد و سپس به روستای کهک باز می گشتم. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻کانال حکایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57