eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
984 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ‌#بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... ( قسمت ۱۱۵ ) 🌷🌷🌷
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 .... (پارت ۱۱6) ‌ 🌷🌷🌷 خب دیگه یهو دیدیم اون وسط ها یه تیرم اومد اشتباهی خورد به ما به ارزومون رسیدیم ... : محمد .. خیلی خب نمی گم دیگه ... بچه ها دیگه کم کم باید برم ..‌ ببخشید اذیتتون کردم .. حلالم کنین . چه حرفایی میزنی محمد .. فقط میخوای همینحور به اذیت کردنت ادامه بدی بعد حلالیت هم می خوای .. ؟! تو دیگه کس هستی .. محمد خندید و گفت : حالا دیگه .. بعد کمی مکث کرد و بعد نفس عمیقش گفت : مواظب عزیز و فاطمه باشین ‌.. دیگه جز شما کسی ندارم .. پس اول می سپرمشون به خدا بعد هم به شما .. تنهاشون نذارید ....‌ خیالت راحت داداش نمی گفتی هم خودمون حواسمون بود .. خیلی لطف دارین .. بعد نگاهش دوخت به پشت سرش . فعالیت بچه ها رو که دید برگشت و گفت .. باید برم دیگه .. پس سفارش نکنم .. چشمهامو برای اطمینانش گذاشتم روی هم و گفتم .. خیالت راحته راحت .. ممنونم امیر .. خب دیگه من برم .. با رضا رفتیم حلو بعد از در اغوش گرفتن همیدیگه محمد ساکشو برداشت و رفت پیش بچه ها .. بعد از چند دقیقه هم داخل فرودگاه شدن . من و رضا هم برگشتیم و سوار ماشین راه افتادیم سمت حسینیه ادامه_دارد 💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•| 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... (پارت ۱۱6) ‌ 🌷🌷🌷
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم .... (پارت ۱۱7 ) 🌷🌷🌷 روزهای اول نبود محمد خیلی سخت بود مخصوصا برای عزیز و فاطمه .. و البته فاطمه بیشتر .. روزها سپری می شد و کم کم مدتی از نبود محمد گذشت و فاطمه عزیز کمی با این قضیه کنار اومده بودند و کمتر اذیت می شدند .. ما هم با بچه ها هر فرصتی که به دست می اوردیم میرفتیم بهشون سر میزدیم .. من و مهران کم و بیش پیگیر کارهامون بودیم .. ..‌ خدا رو شکر به لطف محمد و بچه هاا ... بعد از سفر کربلا سال قبل داخل بسیح عضو شده بودیم ... یه جورایی ما هم داخل کارهایی که بچه ها انجام میدادن و داخل مراسمات هئیت ها و کارهای بسیج منطقه مشارکت داشتیم .. . و خب من عاشق این کار شده بودم .. به طوری که هر برنامه ای برای بسیج برنامه ریزی میشد من اولین نفر بودم ..‌ امشبم جلسه بود داخل حسینه . و سید گفته بود بچه ها جمع بشن که کارمون داشت .. با مهران و علی رسیدیم به حسینیه .. ماشین پارک کردم و با بچه ها رفتیم داخل .. دیدم بچه ها یه گوشه نشستن و با هم صحبت می کنن . هنوزم از سید خبری نیست .. رفتیم سمت بچه ها و بعد از سلام احوال پرسی نشستیم .. رضا بغل دستم بود رو کردم بهش و گفتم : میدونی سید برای چی گفته بیایم ... ؟؟ ادامه_دارد 💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•| 🌿🌸
« به #بسیجی‌ها خیلے علاقه داشت☺️ و آنها را «دریا دل» می‌نامید او روی ڪارت شناسایی🔖 منطقه‌ی جنگی خود ، علامتی کہ او را عضو سپاه معرفی می‌کرد ، خط زده❌ و در مقابل #بسیـج علامت ضربدر گذاشته بود »🙂 مادرش در همین ارتبـاط سخنی دارد پسرم می گفت « من خاڪ کف پای #بسیجی‌ها هم نمی شوم🍃 ، ای ڪاش یک #بسیجی و در سنگرهای خط مقدم بودم✌️ راوے:حاج_صادق_آهنگران #شهید_محمد_ابراهیم_همت🌹 📚 صنوبرهای سرخ ص ۸۷ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... (پارت ۱۱7 ) 🌷🌷🌷
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ..... (پارت ۱۱۸ ) نه والا ما هم بی خبریم .. بعد خندید و گفت : ولی سیده دیگه از این کارهای یهویی خیلی انجام میده ... ما هم عادت داریم .. واقعا ... خوبه اما من دلم می خواد زودتر بفهمم چی شده که سید گفت سریع همه جمع بشین ... حالا الان سید .. همون موقع سید با دو نفر دیگه وارد شدن ... رضا خندید و گفت حلال زاده ان تا اسمشون بردم اومدن .. لبخندی زدم و گفتم اره واقعا ... بعد گفتم راستی اون دو نفر کی هستن که همراه سید هستن ... والا منم خبر ندارم الان میان معرفی می کنن دیگه .‌. همون سید و همراهانش به ما رسیدن و ما هم به احترام بلند شدیم و مشغول احوال پرسی .... احوالپرسی ها که تموم شد صدای بچه ها در اومد که سید چی شده ؟ چرا گفتین بیایم ؟ نگرانمون کردین .. خلاصه سرتون درد نیارم هر کس یه سوالی پرسید ... سید هم گفت خیلی خب بچه ها ساکت همه بشینید که زیاد وقت نداریم و باید بگم که به کمک همه ی شما هم احتیاج هست ...‌ سید زود بگین دیگه .. امون بدین بگم نمیذارین که ... خب گفتم بیاین اینجا که برای مراسم و رزمایش نیرو کم دارین به کمکتون احتیاج داریم .. اقای فلاح و اقای دهقان هر دو مسئول برگزاری رزمایش و هماهنگی جهاد هستند ... 💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•| 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... (پارت ۱۱۸ ) نه و
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ..... ( پارت ۱۱۹ ) 🌷🌷🌷 بلند شدم و گفتم : خب سید چه‌کاری از دست ما بر میاد .. باید چکار کنیم .. ؟! ببین امیر .. بچه هاا یه اردوی جهادی داریم در جنوب که از بیشتر مناطق میان .. تقریبا میشه گفت بیشتر استانها هستن .. در کنار کار جهادی که انجام میدن براشون برنامه های دیگه هم داریم یه جور امادگی جسمانی و عقیدتی بین بچه ها .. رزم های شبانه و غیره .. ولی خب نیرو کم داریم برای راهنمایی و کمک به بچه ها . میدونم در بینتون هستند کسایی که تجربه ندارن در این زمینه.. اما به کمکشون احتیاج داریم میتونن از بقیه کمک بگیرن ... ولی باید بگم که به همه ی شما احتیاج هست پس سعی کنید با ما همکاری کنید .. خب اگر سوال هست بپرسید اگر هم نه که یا علی ... خیلی دوست داشتم بیشتر بدونم ..‌ نگاهمو تو صورت بچه ها گردوندم همه شور و اشتیاق داشتند به رضا که نگاه کردم برق نگاهش جلوی سوال پرسیدنمو گرفت .. پس سکوت کردم .. سید هم گفت : پس سوالی نیست دیگه ،، خب اسمهاتون بنویسید تحویل بدید که من هم با اقای فلاح و دهقان برای هماهنگی های بعدی میریم و بعد بهتون خبر میدیم ... یکی از بچه ها بلند شد و بعد از برداشتن کاغذ خودکار شروع کرد اسم نوشتن ... ادامه_دارد 💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•| 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۵۸ ✍ کاش ما هم مانند این شهید پیش خدا این همه عزیز بودیم #متن_خاطره با ابوا
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۵۹ 🌸 طرح جالبِ جمعی از رزمندگان برای ترک گناه #صلوات #ایده_شهدایی #غیبت #گناه #بی_تفاوت_نبودن http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۵۹ 🌸 طرح جالبِ جمعی از رزمندگان برای ترک گناه #صلوات #ایده_شهدایی #غیبت #
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۵۹ 🌸 طرح جالبِ جمعی از رزمندگان برای ترک گناه #صلوات #ایده_شهدایی #غیبت #گناه #بی_تفاوت_نبودن http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۵۹ 🌸 طرح جالبِ جمعی از رزمندگان برای ترک گناه #صلوات #ایده_شهدایی #غیب
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۵۹ ✍ طرح جالبِ جمعی از رزمندگان برای ترک گناه : چند تا از رزمنده‌ها یک قرار قشنگ گذاشته بودند: «اینکه هرجا کسی داره غیبت می کنه صلوات بفرستند.» با اینکار هم طرف متوجه اشتباهش می‌شد و غیبت نمی‌کرد ، هم صلوات می‌فرستادند و ثواب می‌بردند. واسه همین هر جا کسی مشغولِ غیبت بود ، یکی می‌گفت: بلند صلوات بفرست ... 📌شهدا نسبت به عاقبت به خیریِ دیگران بی تفاوت نبودند ... ما نیز بی‌تفاوت نباشیم http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۵۹ ✍ طرح جالبِ جمعی از رزمندگان برای ترک گناه #متن_خاطره: چند تا از رزمنده‌ه
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۶۰ 🌸 عاشق ولایت بودن یعنی این ... بخون و لذت ببر از حکایت عاشقان ولایت #ولایت_پذیری #ایمان #مجروح #امام_خمینی #استقامت #ولایت_فقیه http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... ( پارت ۱۱۹ ) 🌷🌷🌷
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 ..... (پارت ۱۲۰) 🥀🥀🥀 جالب اینحاست که همه بچه ها بدون استثنا اسمشون نوشتن .. دلم می خواست برم پس گفتم اسم منم بنویسن ... مهران و علی هم اسمشون نوشتن .. بعد از چند دقیقه که سر و صدای بچه ها که از سر شور و شوق بود خوابید .. و همه به کار خودشون مشغول شدن . رفتم و جریان از رضا پرسیدم که چی هست و چجوریه .. رضا گفت .. داداش من الان هر چی بگم کم گفتم فقط باید ببینی ... بعد گفت .. امیر کارت نباشه ولی من برای مهران برنامه دارم .. خدا رو شکر که اوردیش و اسشو نوشت .. خب حالا تو ام چه به همم وابسطه شدین یه لحظه تحمل دوری همو ندارین ..‌؟! نه خودت که میدونی یه جورایی مهران نیمه دوم منه باهم کامل میشیم .. حالا نمیشه یه بار کامل نشین .. مهران از اون طرف حرفهای ما رو شنید و اومد بین ما گفت .. نه داداش نمیشه ... اخه ما الان خیلی به هم وابسته شدیم دیگه ... اخه محمدم نیست من میمونم بین شما .. به خدا رحم کنید ... من هنوز جوونم .. از خداتم باشه . لا اقل یکم میخندونیمت مگر نه که با صد کیلو عسلم نمیشه خورد ... اره راست میگه مهران .. واقعا رضا .. هیچی من برم فعلا کاری نداری .. خب حرفتو کامل کن دیگه . !! نه نیاز نیست .. برم کارهامو رو به راه کنم .. که با خیال راحت بیام .. باشه پس فقط یادت نره .. نری یدفعه زنگ بزنی که یادم رفت و نمیام و اینا ... نه خیالت راحت اگه بخوامم فراموش کنم شما نمیذارین یادم بره پس فعلا یا علی یا علی خدانگهدار .. رو کردم به علی و مهران و گفتم شما نمیاین ... ؟! علی گفت نه داداش هستیم فعلا ... مهرانم که دیگه رضا رو دیده بود محال بود جدا بشه .. از بقیه هم خداحافظی کردم و اومدم بیرون .. ادامه _دارد 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🍀🌺
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم | خاطــــره اے کـــوتاه و شنیدنے از ♥️ ، فرمانـــده ۲۷_محـــمد_رسول_اللــه (ص) 🔹از زبان ســـید محمــ.د مجتہـــدی فرمانـــده اســـبق 🌹 خیلے قشنگـــہ👌👌👌 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#حاج_همت ، محسن را خواست و به او گفت : « محسن، تو به شهادت💔 مي رسي. » محسن كه كمي جا خورده😳 بو د ، گفت ، « چطور مگه #حاجي ؟ #حاج_همت ادامه داد : « من خواب ديدم كه تو به شهادت ميرسي💯 ، شهادتت هم طوري است كه اول اسيرت مي كنن و بعد از اينكه آزار و شكنجه ات دادن♨️ و تو خواسته هاي اونها رو برآورده نكردي💪 ، تو رو تيرباران مي كنن😧 و به شهادت مي رسي💯... سه روز📅 بعد خواب #حاج_همت تعبير شد. در عمليات والفجر 3 در مرداد 62 و درآزاد سازي مهران ، ماشين تويوتايي🚖 كه سرنشينان آن نوراني، برقي، پكوك و چند نفر ديگر از پاسداران لشگر 27 بودند در منطقه قلاجه به كمين منافقين خورد .پس از آن منافقين ناجوانمردانه سرنشينان تويوتا را به رگبار بستند😔 همه سرنشينان جز يك نفر جلوي چشم👀 يكديگر در حاليكه زخم هاي عميق گلوله برداشته بودند با تير خلاص، به شهادت رسيدند ...😞 منافقین👿 بالاي سر محسن كه هنوز نيمه جاني داشت ، آمده و از او خواسته بوند كه #اطلاعاتي را به آنها بگويد. سپس توهين كند🚫 ، امّا محسن كه ديگر رمقي نداشت ، بر امام درود فرستاده بود😇. كومله با مشاهده اين صحنه ، تيري به پيشاني محسن زده و بعد از آن بدنش را تيرباران كرده بودند.😭 . #شهید_محسن_نورانی #ایام_شهادت🕊🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f