eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
983 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... (پارت ۱۱۸ ) نه و
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ..... ( پارت ۱۱۹ ) 🌷🌷🌷 بلند شدم و گفتم : خب سید چه‌کاری از دست ما بر میاد .. باید چکار کنیم .. ؟! ببین امیر .. بچه هاا یه اردوی جهادی داریم در جنوب که از بیشتر مناطق میان .. تقریبا میشه گفت بیشتر استانها هستن .. در کنار کار جهادی که انجام میدن براشون برنامه های دیگه هم داریم یه جور امادگی جسمانی و عقیدتی بین بچه ها .. رزم های شبانه و غیره .. ولی خب نیرو کم داریم برای راهنمایی و کمک به بچه ها . میدونم در بینتون هستند کسایی که تجربه ندارن در این زمینه.. اما به کمکشون احتیاج داریم میتونن از بقیه کمک بگیرن ... ولی باید بگم که به همه ی شما احتیاج هست پس سعی کنید با ما همکاری کنید .. خب اگر سوال هست بپرسید اگر هم نه که یا علی ... خیلی دوست داشتم بیشتر بدونم ..‌ نگاهمو تو صورت بچه ها گردوندم همه شور و اشتیاق داشتند به رضا که نگاه کردم برق نگاهش جلوی سوال پرسیدنمو گرفت .. پس سکوت کردم .. سید هم گفت : پس سوالی نیست دیگه ،، خب اسمهاتون بنویسید تحویل بدید که من هم با اقای فلاح و دهقان برای هماهنگی های بعدی میریم و بعد بهتون خبر میدیم ... یکی از بچه ها بلند شد و بعد از برداشتن کاغذ خودکار شروع کرد اسم نوشتن ... ادامه_دارد 💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•| 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۵۸ ✍ کاش ما هم مانند این شهید پیش خدا این همه عزیز بودیم #متن_خاطره با ابوا
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۵۹ 🌸 طرح جالبِ جمعی از رزمندگان برای ترک گناه #صلوات #ایده_شهدایی #غیبت #گناه #بی_تفاوت_نبودن http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۵۹ 🌸 طرح جالبِ جمعی از رزمندگان برای ترک گناه #صلوات #ایده_شهدایی #غیبت #
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۵۹ 🌸 طرح جالبِ جمعی از رزمندگان برای ترک گناه #صلوات #ایده_شهدایی #غیبت #گناه #بی_تفاوت_نبودن http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۵۹ 🌸 طرح جالبِ جمعی از رزمندگان برای ترک گناه #صلوات #ایده_شهدایی #غیب
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۵۹ ✍ طرح جالبِ جمعی از رزمندگان برای ترک گناه : چند تا از رزمنده‌ها یک قرار قشنگ گذاشته بودند: «اینکه هرجا کسی داره غیبت می کنه صلوات بفرستند.» با اینکار هم طرف متوجه اشتباهش می‌شد و غیبت نمی‌کرد ، هم صلوات می‌فرستادند و ثواب می‌بردند. واسه همین هر جا کسی مشغولِ غیبت بود ، یکی می‌گفت: بلند صلوات بفرست ... 📌شهدا نسبت به عاقبت به خیریِ دیگران بی تفاوت نبودند ... ما نیز بی‌تفاوت نباشیم http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۵۹ ✍ طرح جالبِ جمعی از رزمندگان برای ترک گناه #متن_خاطره: چند تا از رزمنده‌ه
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۶۰ 🌸 عاشق ولایت بودن یعنی این ... بخون و لذت ببر از حکایت عاشقان ولایت #ولایت_پذیری #ایمان #مجروح #امام_خمینی #استقامت #ولایت_فقیه http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... ( پارت ۱۱۹ ) 🌷🌷🌷
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 ..... (پارت ۱۲۰) 🥀🥀🥀 جالب اینحاست که همه بچه ها بدون استثنا اسمشون نوشتن .. دلم می خواست برم پس گفتم اسم منم بنویسن ... مهران و علی هم اسمشون نوشتن .. بعد از چند دقیقه که سر و صدای بچه ها که از سر شور و شوق بود خوابید .. و همه به کار خودشون مشغول شدن . رفتم و جریان از رضا پرسیدم که چی هست و چجوریه .. رضا گفت .. داداش من الان هر چی بگم کم گفتم فقط باید ببینی ... بعد گفت .. امیر کارت نباشه ولی من برای مهران برنامه دارم .. خدا رو شکر که اوردیش و اسشو نوشت .. خب حالا تو ام چه به همم وابسطه شدین یه لحظه تحمل دوری همو ندارین ..‌؟! نه خودت که میدونی یه جورایی مهران نیمه دوم منه باهم کامل میشیم .. حالا نمیشه یه بار کامل نشین .. مهران از اون طرف حرفهای ما رو شنید و اومد بین ما گفت .. نه داداش نمیشه ... اخه ما الان خیلی به هم وابسته شدیم دیگه ... اخه محمدم نیست من میمونم بین شما .. به خدا رحم کنید ... من هنوز جوونم .. از خداتم باشه . لا اقل یکم میخندونیمت مگر نه که با صد کیلو عسلم نمیشه خورد ... اره راست میگه مهران .. واقعا رضا .. هیچی من برم فعلا کاری نداری .. خب حرفتو کامل کن دیگه . !! نه نیاز نیست .. برم کارهامو رو به راه کنم .. که با خیال راحت بیام .. باشه پس فقط یادت نره .. نری یدفعه زنگ بزنی که یادم رفت و نمیام و اینا ... نه خیالت راحت اگه بخوامم فراموش کنم شما نمیذارین یادم بره پس فعلا یا علی یا علی خدانگهدار .. رو کردم به علی و مهران و گفتم شما نمیاین ... ؟! علی گفت نه داداش هستیم فعلا ... مهرانم که دیگه رضا رو دیده بود محال بود جدا بشه .. از بقیه هم خداحافظی کردم و اومدم بیرون .. ادامه _دارد 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🍀🌺
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم | خاطــــره اے کـــوتاه و شنیدنے از ♥️ ، فرمانـــده ۲۷_محـــمد_رسول_اللــه (ص) 🔹از زبان ســـید محمــ.د مجتہـــدی فرمانـــده اســـبق 🌹 خیلے قشنگـــہ👌👌👌 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#حاج_همت ، محسن را خواست و به او گفت : « محسن، تو به شهادت💔 مي رسي. » محسن كه كمي جا خورده😳 بو د ، گفت ، « چطور مگه #حاجي ؟ #حاج_همت ادامه داد : « من خواب ديدم كه تو به شهادت ميرسي💯 ، شهادتت هم طوري است كه اول اسيرت مي كنن و بعد از اينكه آزار و شكنجه ات دادن♨️ و تو خواسته هاي اونها رو برآورده نكردي💪 ، تو رو تيرباران مي كنن😧 و به شهادت مي رسي💯... سه روز📅 بعد خواب #حاج_همت تعبير شد. در عمليات والفجر 3 در مرداد 62 و درآزاد سازي مهران ، ماشين تويوتايي🚖 كه سرنشينان آن نوراني، برقي، پكوك و چند نفر ديگر از پاسداران لشگر 27 بودند در منطقه قلاجه به كمين منافقين خورد .پس از آن منافقين ناجوانمردانه سرنشينان تويوتا را به رگبار بستند😔 همه سرنشينان جز يك نفر جلوي چشم👀 يكديگر در حاليكه زخم هاي عميق گلوله برداشته بودند با تير خلاص، به شهادت رسيدند ...😞 منافقین👿 بالاي سر محسن كه هنوز نيمه جاني داشت ، آمده و از او خواسته بوند كه #اطلاعاتي را به آنها بگويد. سپس توهين كند🚫 ، امّا محسن كه ديگر رمقي نداشت ، بر امام درود فرستاده بود😇. كومله با مشاهده اين صحنه ، تيري به پيشاني محسن زده و بعد از آن بدنش را تيرباران كرده بودند.😭 . #شهید_محسن_نورانی #ایام_شهادت🕊🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
چه‌می‌بینند در #چشم_تو چشمانم نمیدانم🍃 شرار آن چشمهاکی ریخت درجانم‌نمیدانم✨ تو رفتی برسر پیمان وما ماندیم #جامانده💔 بگو سر می‌شود یڪ روز پیمانم⁉️ نمی‌دانم🌱 #شهیدمحمدابراهیم‌همت #روزتون_متبرک_به‌نگاه‌شهید☺️🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... (پارت ۱۲۰) 🥀🥀🥀 جال
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 ..... پارت ۱۲۱ 🌷🌷🌷 ماشین برداشتم و حرکت کردم ... گفتم اول برم خونه. اما بعد یادم اومد باید روی چند تا پرونده کار کنم پس راهمو به سمت شرکت کج کردم ... همه سر کار خودشون بودن یه جوری شرکت توی سکوت بود ...‌ خانم محمدی پشت میزش نشسته بود ... متوجهم شد و بلند شده .. سلام اقای مهندس .. اتفاقی افتاده اخه قرار نبود امروز بیاین .. ؟! سلام خانم محمدی نه اتفاقی نیافتاده .. کاری برام پیش اومده چند روزی باید برم .. باید روی چند تا پرونده کار کنم اومدم تا هستم بررسی کنم که بعد مشکلی پیش نیاد ..‌ بله ممنون .. اقای مهندس قهوه میخورین بیارم .!؟ اگر زحمت بکشین ممنون میشم .. نه چه زحمتی الان اماده می کنم .. خانم محمدی رفت سمت ابدارخونه .. منم رفتم توی اتاق کتمو در اوردم و بعد از کش و قوسی به بدنم روی صندلی نشستم .. همون لحظه صدلی در بند شد و بعد از چند لحظه خانم محمدی وارد شدن .. بعد از گذاشتن قهوه می خواستن برن بیرون که گفتم .. راستی خانم محمدی از همسرتون چه خبر .. خوبن الحمد الله ؟! بله اقای مهندس به لطف شما و اقای مهراد ... واقعا ممنونم ازتون اگر شما نبودن نمیدونم چی میشد .. ما که کاری نکردیم ... الان وضعیت چطوره راحت هستن درد که ندارن .. ؟! یکم درد داشت اما با جلسات فیزیوتراپی بهتر شده کم کم راه رفتنش داره بهتر میشه دکتر گفته اگر همین منوال ادامه پیدا کنه تا یک ماه دیگه کامل میتونن مثل قبل از اون حادثه فعالیت کنن .. خب خدا روشکر .. دوران نقاهتشون که تموم شد بگین بیان کارشون دارم .. اقای مهندس مشکلی هست .. اگر هست به من بگین .. چی شده ؟! نه مشکلی نیست برای شرکت به نگهبان نیاز داریم .. گفتیم به ایشون بگیم ..‌ خب فعلا تا پایان درمانشون ..‌ عمو حیدر هست .. اما عمو هم می خواد دیگه بره روستا .. ادامه_دارد 💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🍀🌺
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... پارت ۱۲۱ 🌷🌷🌷 ماشین
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 ..... پارت ۱۲۲ 🌷🌷🌷 ...‌ ما هم دیدیم نمیشه فرد قابل اعتمادی پیدا کرد که به فکر همسر شما افتادیم ... خاانم محمدی اول با کمی بهت به من نگاه کردن و بعد از چند دقیقه و درک حرفهای من .. کاسه چشم هاشون پر از اشک و گفتن .. ‌ واقعا اقای مهندس نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم .. من و همسرم واقعا زندگی مون مدیون شماییم ‌‌‌.. نمیدونم اگر شما نبودین شرایط ما به چه شکل بود .. شما انسان بزرگ و والایی هستین ..‌.. این چه حرفی که میزنین خانم محمدی اصلا این چنین نیست ما فقط وسیله ایم ... امیدوارم بتونم کاری کنم که دیگران هم بهره ببرند ... نمی خواستم این بحث زیاد کشش بدم ..‌ سرمو انداختم و پایین و خودمو سرگرم پرونده ها کردم .. همین طور که در حال زیر و رو کردنشون بودم گفتم : خانم محمدی لطف کنید .. لیست برنامه یک ماه اینده رو بیارین ... تا من برنامه هامو تنظیم کنم .. شاید مجبور به کنسل کردن بعضی از انها بشم ..‌ اقای مهندس مشکلی هست اخه هیچ زمانی به این صورت برنامه رو در نظر نمی گرفتین .. چه برسه از کنسل کردن صحبت کنید .. ؟! 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🍀🌺
#باران_و_مهمان روحیه با نشاطی داشت و در سفرها سعی می‌كرد طوری رفتار كند كه به دیگران خوش بگذرد☺️.بهار سال پنجاه و نه، با او و سه نفر دیگر، یك سفر كوتاه خانوادگی به قم و محلات رفتیم. در مسیر، به هر شهر می‌رسیدیم، به زبان محلی آن‌جا حرف می‌زد یا شعری می‌خواند.🙂 وقتی به محلات رسیدیم، گفت: «خانم ها و آقایان! من به لهجه محلاتی بلد نیستم، در عوض حاضرم برایتان دزفولی، كردی یا قمشه‌ای بخوانم!»😃 او خیلی اهل شوخی نبود ولی روحیه شادی داشت. گاهی اوقات فقط با یك جمله كوتاه، در قالب شوخی، حرف خودش را می‌زد🙂. یك روز كه از جبهه به شهرضا برمی‌گشت، سری هم به خانه ما زد. باران شدیدی🌧 می‌بارید. وقتی در خانه را باز كردم و او را دیدم، خوشحال شدم😍. همان‌طور كه زیر باران ایستاده بود، گفتم: «باران و مهمان هر دو رحمتند، امروز هر دو با هم نصیب من شد.»☺️ او در حالی كه اوركتش خیس شده بود، با خنده جواب داد: «اتفاقاً اگر هر دو با هم بمانند، آن وقت مایه زحمتند!»😐 با این جمله، متوجه شدم كه او را بیرون در نگه داشته‌ام. عذرخواهی كردم و گفتم: «بفرمایید حاج آقا! اصلاً حواسم نبود.»🙈😂 راوی : خواهر شهید #محمد_ابراهیم_همت❤️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f