eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
984 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱 •|... ﷽... |• #غافلگیری_فرمانده *اوایل بهمن ماه ۱۳۶۲ بود. #حاج‌همت وارد پادگان شد و تعدادی از نیرو
🌱 •|... ﷽... |• *اوایل بهمن ماه ۱۳۶۲ بود. وارد پادگان شد و تعدادی از نیروهای اطلاعات - عملیات لشگر را در کنار خود جمع کرد و با آنها حرف زد🗣. روز بعد با همان نیروها به سفری که هیچ کس نمی‌دانست رفت و پس از دو روز بازگشتند. هرکدام از نیروهای لشگر از آن گروه می‌پرسیدند کجا رفتند😕 هیچ‌کدام حرفی نمی‌زدند😐 بار دوم همت تعداد دیگری را با خود برد آنها مسئولان لشگر بودند. همگی سوار یک ماشین نظامی شدند🚔 و از بیرون زدند. هنوز فاصله زیادی از پادگان نگرفته بودند که همراهان از وی محل مأموریت‌شان را پرسیدند گفت:‌ «خواهید فهمید.» ‌ماشین از اندیشمک گذشت و راه اهواز را در پیش گرفت😶 هر کدام از نیروها جبهه و شهری را حدس می‌زد. اما وقتی ماشین به اهواز رسید و راه خود را به طرف جاده اهواز-خرمشهر ادامه داد، کسانی که حدس می‌زدند به سمت سوسنگرد، آبادان و یا محورهایی که پیش از اهواز به آن‌جا راه داشت می‌روند،‌ حرفشان را پس گرفتند. تمام راه حرفی نزد😃. سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانه‌ای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابه‌لای شوخی‌هایی که می‌کردند نتوانستند حرفی از بشنوند😂. او تنها می‌گفتم: «بعداً خواهید فهمید.»آنها نزدیک به ۵۰ کیلومتر از اهواز فاصله گرفته بودند. راننده🚔 فرمان را به طرف جاده‌ای که به جفیر می‌رفت چرخاند. دیگر مقصد قابل پیش‌بینی بود. به آرامی سرش را برگرداند و با لبخندی دلنشین😃 خطاب به سرنشینانی که روی صندلی عقب نشسته بودند گفت: «میریم، طلائیه!»😊 یکی از آنها با لحن خاصی گفت: «نمی‌گفتی هم می‌دانستیم.»😂😒 🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🌻🌸🌼🌻🌼🌺🌹🌻🌸🌼🌺 این قسمت دشت هاے سوخته فصل ششم قسمت8
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌺🌹🥀🌻🌺🌹🥀🌻🌹🌺🌹🥀 این قسمت دشت های سوخته فصل ششم قسمت9⃣1⃣1⃣ تو دیدگاه چون ما تنگه ((بژقازه ))رو گرفته بودیم من ، و را صدا کردم،گفتم بیایید ببینید اون جا.😌 آمدند آن جا و دشمن را نشان دادم .یک تیپ داشت عراق، که تیپ زرهی بود به نام صدام.بهش گفتم : دشمن فقط ازش همین باقی مونده که تو ده حسن قندیه. من تا اون جا شناسایی رفتم.به همت گفتم:که من حالا برادر محسن را نمی تونم ببینم شما که دارید میرید عقب بهشان بگید که کرم فلان ده را شناسایی کرده. ما می تونیم عملیات رو ادامه بدیم و حتی می خواست آن جا بمونه که با من شناسایی بیاد ولی احمد بهش گفت که اینجا هست و شناسایی می کنه ، بیاید ما بریم . که بعدش آمد و آقای محمد باقری و صفوی که من این ها را بردم و منطقه را دیدیم که بعدش هم تصمیم به عملیات گرفته نشد.😞 محمد مسئول اطلاعات فپقرارگاه ڪربلا بود آن موقع، حسن نیروی زمینی و قرارگاه لشکر نصر دستش بود که اینا تیپ های حسن بودند. حسن یک چیز گردن کلفتیه ، اصلا توی این داستان های ما نمی گنجه.😢 یعنی شما اگر بخواهید بگید که ابرمرد اندیشه نظامی سپاه پاسداران در آن اوایل کیه؟حسنه، باقری طراح جنگ ها کیه؟حسنه و ما همه بعد از اون قرار داریم، حتی و و همه این ها می افتند بعد از اون.حسن اصلا یک چیز دیگه ای بود و چهره اش اصلا روشن نمیشه توی جنگ. 😰 چی میگن،حالا ... بعد می آییم ما به جنگ بیت المقدس که بنده باز با و نمی تونم باشم .باز مجدد دستور کار ما رفتن به غربه، تو فتح المبین هم که غرب نشده بود ـ من رفته بودم با فضلی این ها چون آقای به من گفت :باید بری غرب . همت کار درخشانش در مرحله سوم عملیات بیت المقدس و نهرخین است که زخمی می شه از پا با ترکش و کار عملیات می افته دست همت و او شایستگی خودش رو آن جا نمودار میکنه و با ایستادگی و مقاومتی که کنار بچه ها در خط اول و توی ده سعید انجام میده موفق می شه اون جاها رو به پیروزی برسونه.😌 چون عقبه اصلی عراق،عقبه جاده آسفالتی بود که از بصره می آمد ((تنومه)) ار تنومه می اومدش .... ادامه دارد...🌺🌺 ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌺🌹🥀🌻🌺🌹🥀🌻🌹🌺🌹🥀 این قسمت دشت های سوخته فصل ششم قسمت9
زندگینامه سزدار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🌺🥀🌻🌺🌹🥀🌻🌺🌻🥀🌺 این قسمت دشت های سوخته فصل ششم قسمت0⃣2⃣1⃣ شلمچه و از شلمچه می اومد ده سعید و نهر خین و می اومد روی پل نو خرمشهر ما میتونیم سهم عمده عملیات فتح خرمشهر رو بگذاریم بر عهده گردان ۹سپاه که شهید وزوایی فرمانده قبلیش در فتح المبین شهید شده بود و اون جا یادم نیست فرمانده اش کی بود ولی کوچکی و نوری که از بازمانده های آن ها هستند همت توی اون عملیات با شهبازی به عنوان یک چهره ای که بسیجی ها در کنارشون احساس آرامش می کردند حماسه آفریدند.😌 پاتک های لشکر ۳زرهی عراق یک پاتک ساده ای نبود . به اضافه بسیجی ها قدرتمندتر از تانک ها و لشکر ۳زرهی عراق و فرمانده لشکر ۳آن((الدوری))بودند،کسی که سال ها تجارب و آموزش ها ی نظامی داره و این ور یک بچه معلم و یک مشت شاگردانش که اومدند به یک نبرد نابرابر و تو این نبرد نابرابر به پیروزی می رسند .🌸عملیات بیت المقدس و نهر خین خودش یک فیلم عظیمی یه..☺️ اصفهان دیگر همان اصفهان نبود و ژیلا دیگر همان ژیلا نبود و اصفهان را حالا جور ودیگری می دید.توی خیابان ها، توی کوچه و پس کوچه ها و توی دانشگاه هم، هر چند وقت یک بار چیزهایی میدید و صداهایی می شنید که برایش غریبه بودند و آزارش می دادند.:😢 سرتان را کرده اید زیر برف ، خبر ندارید که تو دل مردم چی میگذره ؟😔 چی می گذره؟😢 برو بابا تو هم. دنیا چهار نعل داره به سمت تمدن و پیشرفت میره، شما هنوز چسبیدید به چادر و چاقچورتان!😏 ژیلا به دختر همکلاسی اش که با نگاهی تحقیر آمیز خود را از او کنار می کشید گفت:😒 چادر و چاقچور چه ضرری به شما داره؟؟؟😏 ادامه دارد.....🌺🌺 ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌼🌺🥀🌹🌸🌷 این قسمت دشت های سوخته فصل هفتم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌸🌼🌻🌸🌹🥀🌺🌸 این قسمت دشت های سوخته فصل هفتم قسمت7⃣2⃣1⃣ مستقل ۵۸ذوالفقار ،تیپ مستقل ۳۷زرهی ارتش و تیپ۲۷محجد رسول الله(با نه گردان)و تیپ۷ولی عصر و۲گردان زرهی از تیپ ۳۰زرهی سپاه هم از سه راهی قهوه خانه ، کوت کاپون، تپه چشمه، دهلیز شاوریه_که جزو اهداف آن ها در غرب پل نادری بود ، گذشتند و تپه ی مهم ((علی گره زد)) را تصرف کردند.👌 احمد و همت همراه گروهی در منطقه در حال شناسایی توپخانه دشمن بودند. 😢 مین خنثی می کردند . با قرص شب نما برگشتند ....😌 احمد و همت نقشه ی عملیات را در کف سنگر پهن کردند و به نیروها از جمله وزوایی از فرمانده گردان حبیب بن مظاهر گفتند که تصرف توپخانه دشمن به عهده شماست.👌 گردان حبیب حرکت کرد. معاونش ورامینی بود .عمران پستی هم یکی از نیروهای آن گردان بود.😊🌸 گردان حبیب گم شد . احمد و همت نگران شدند.😢بعد وزوایی راه را پیداکردند . نیروهای خط شکن حمله را شروع کرده بودند ، درگیری شروع شد.😞😢 آرپی جی زن ها تیربارچی دشمن را به هلاکت رساندند و تانک ها را به آتش کشیدند و سپس خود را به مقر فرماندهی توپخانه دشمن رساندند و آن را تصرف کردند .😉 همت به اسماعیل قهرمانی فرمان حمله داد .حمله شروع شد. احمد، همت و شهبازی کنار هم در سنگر تاکتیکی بودند. همت هدایت گردان انصارالرسول(ص)را بر عخپهده گرفته بود و به قهرمانی کمک می کرد.😊 سی دقیقه ی بامداد روز چهارم فروردین مرحله ی دوم عملیات فتح المبین شروع شد.هدف آزادسازی تنگه رقابیه و ارتفاعات آن و زمین های ((میش داغ)) بود.👌 نیروهای لشکر ۲۷محمد رسول الله(ص)هم در دشت عباس با دشمن به شدت درگیر هستند . کریمی زخمی می شود.😢 در مرحله ی سوم عملیات ، عراق عقب نشینی می کند.....🌸 ادامه دارد.....🌹 ادامه این داستان ان شاالله به زودی در کانال شهید همت.. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌸🌼🌻🌸🌹🥀🌺🌸 این قسمت دشت های سوخته فصل هفتم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت8⃣2⃣1⃣ همچنین موفق شدند با عبور از داخل یک کانال خود را به سرعت به توپخانه ی دشمن در این منطقه برسانند و آن را به صورت سالم و به طور کامل در اختیار بگیرند .👌 این نیروها همچنین موفق شدند سنگر های خمپاره ی عراق را در منطقه ی کات کاپون _پیش از آن که عراقی ها بتوانند حتی یک گلوله از آن شلیک کنند _تصرف کنند و علیه دشمن به کار گیرند.😅 همچنین رزمندگان قرارگاه نصر موفق شدند به مقر فرماندهی یکی از یگان های دشمن هجوم ببرند و نه فرمانده عراقی را دستگیر کنند.😀😃 در تمام این حملات رزمندگان وقتی دیدند احمد، همت و شهبازی همه جا پیشاپیش آن ها در حال جنگیدن با دشمن هستند، خوشحال شدند و با روحیه قوی تری جنگیدند....😉😌☺️ هوا که روشن شد ، عراقی ها در دو محور قرارگاه قدس و نصر به سختی شکست خورده بودند و صبح روز دوم فروردین امام خمینی پیروزی بزرگ رزمندگان اسلام را به آن ها و به ملت ایران تبریک گفت و رزمنده ها در داخل سنگر ها و زیر نور آفتاب ، اسلحه بر دوش اشک شوق ریختند.☺️😅😢 ((رحمت واسعه ی خداوند بر آن مادران و پدرانی که شما شجاعان نبرد در میدان کارزار و مجاهدان با نفس در شب های نورانی را در دامن پاک شان تربیت نمودند.😌مژده باد به شما جوانان برومند در تحصیل رضای پروردگار که از بالاترین سنگرهای روحانی و جسمانی ظاهری و باطنی پیروزید.))☺️😊 حدود نیمه شب بود . سوار بر جیپ کنار پنجره نشسته بود و چرت می زد . راننده (باقر شیبانی) گاهی با حاجی حرف می زد و گاهی سکوت می کرد. می گفت:...🌹 ادامه دارد....🌸 ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت9⃣2⃣1⃣ این همه جلسه ، پشت سر هم ، این همه کار ، حوصله ای دارید ماشاءالله !😌ناهار هم که نخوردید ، شام هم که دیگر از وقتش گذشته، چه جوری طاقت می آورید حاج آقا ؟😳😔😢 خواب آلود نگاهش کرد و پرسید:رسیدیم؟🤔 نه هنوز نرسیدیم. و دوباره چرت می زد .😴 چند دقیقه بعد به دوکوهه می رسیدند . داخل سنگر که شدند، پس از احوال پرسی، به عبادیان گفت: شام نخوردیم آ. چیزی دارید؟🤔 حاجی تعارف کرد و گفت:خوردیم اما این بنده خدا ناهار هم نخورده . من خبر دارم . توی جلسه بود. بعدش یادش رفت.😢 عبادیان دو تا تن ماهی آورد و روی برنج ریخت . شیبانی هول زده قاشق برداشت و بی بسم الله شروع به خوردن کرد.😢 همت اولین قاشق را که دم دهان برد ، نگاهی به اداخت و پرسید :بچه ها شام چی داشتند ؟🤔 عبادیان گفت :از همین👌 همت پرسید:جان من،از همین بود؟🤔 من و من کرد:((همه اش که نه. برنجش همین بود .تنش را فردا ظهر می دهیم بخورند!))😢 همت قاشق را توی بشقاب برگرداند . لقمه توی دهان خشک شد .عبادیان نگران شد و گفت :😢😔 ((به خدا قسم فردا ظهر می دهیم به همه شان .))😢 همت گفت:((به خدا قسم من هم فردا ظهر می خوردم !))😌😢 ادامه دارد....🌹 ادامه ی این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت0⃣3⃣1⃣ در مرحله دوم عملیات فتح المبین ، همت و برادرش ولی الله، خسته و خواب آلود ، خود را به جاده ی دهلران رساندند. 👌 پشت سر آن ها تعداد دیگری از رزمندگان اسلحه به دست و پیاده می آمدند.تلو تلو می خوردند و به سختی راه می رفتند.😢 الله به کنار جیپی که در اختیارش بود ، رسید و از شدت خستگی نشست.هنوز به درستی به بدنه جیپ تکیه نداده بود که خوابش گرفت.😴 دو سه نفر از بسیجی ها به سمت همت می آمدند . او را که دیدند به هم ریخته و پریشان و زخمی از او کمک خواستند .😞😢 همت باآن ها صحبت کرد . آن ها سرهایشان را پایین انداختند و خسته تر از قبل از کنار جاده به راه خویش ادامه دادند.👌 همت آهی کشید و خود را به جیپ رساند😢، الله را که غرق خواب بود از خواب بیدار کرد و به او گفت:😢 (( بلن شو برو به امامزاده عباس . من ببینم چه جوری می تونم مشکل این بچه های مظلوم رو حل کنم و به آن ها که کنار جاده افتاده بودند اشاره کرد.😔 الله خواب آلود و گیج گفت:آن جا را بلد نیستم.به خدا نمیدونم باید کجا برم.😢 و در حالی که دوباره خوابش گرفته بود همان طور خواب آلود و با حالت التماس گفت:باشه بعد ابراهیم.😢 همت بازوی الله را گرفت ، تکانش داد و گفت:پاشو برو . مگه نمی بینی بچه های مردم دارن از بین میرن.😢 بسیجی ها که آن سوتر روی زمین نشسته و بعضی ها خوابیده و چند نفر هم سرپا بودند انگار خیلی عجله داشتند یکی شان دوباره دوید کنار همت و گفت:بچه ها توی تله افتاده اند.😢😔 همت بیش از پیش ناراحت شد.با عجله رو به برادرش الله که دوباره خوابیده بود گفت:😢😰 بهت میگم پاشو .فوری باید بری امامزاده عباس!😐😰 ادامه دارد...🌼 ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت🌸👌 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت1⃣3⃣1⃣ الله دوباره به التماس افتاد :نمی تونم دادا خسته ام.😰 ناراحت بر سر او فریاد کشید:😡 اینا همه که این جا وایسادن خسته ان و می بینی که زخمی و گشنه تو تله افتاده ان م ن باید برم کمک شون تو هم باید بری امامزاده عباس.😠😢 محسن تکلیف کرده،گفته اگه به موقع به اون جا نریم ، پادگان عین خوش محاصره می شه و بچه هایی که اون جا هستن همه شهید می شن....😢😢 الله خواب آلود از جا برخاست . یک بار دیگر نشانی امازاده عباس را پرسید و آماده رفتن شد . همت به تأکید گفت:😥 فهمیدی؟پس همین جاده را می گیری و مستقیم میری تا به اون جا برسی.یا علی!راه بیفت دیگه.😩 الله سوار جیپ شد و راه افتاد....👌 بسیجی ها که بیش از حد نگران بودند دوباره گفتند:😢 حاجی!بچه ها تو حلقه محاصره ی عراقی ها گرفتار شده ان و کمک می خوان.😢😔 همت به هرکدام از آن ها دستوری داد و خودش هم از سویی دیگر همراه یک دسته از آن ها به سمت دشت حرکت کرد.👌 هرطور بود الله بالاخره به امازاده عباس رسید.ساعت دو و نیم صبح بود .پس از مدت کوتاهی خودش یک گردان نیرو آماده کرد و همراه قهرمانی پور که او هم گردان دیگری را هدایت می کرد راه افتادند.👌 تا بتوانند محاصره پادگان عین خوش را بشکنند و بچه هایی را که در آن جا گرفتار شده بودند نجات دهند.😔 آن ها با خود تانک و تجهیزات دیگر هم برده بودند و توانستند پس از چند ساعت درگیری اول صبح پادگان را از محاصره دشمن خارج کنند.😔 همت هم پس از رسیدن به دشت نبرد و خوش و بش با... ادامه دارد....🌹🌹 ادامه این داستان ان شاالله به زودی در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت2⃣3⃣1⃣ بسیجی هایی که اطراف او را گرفته بودند ، آن ها را برای ادامه ی نبرد سازماندهی کرد و خودش نیز همراه رزمندگانی که در یک دشت صاف گرفتار تیر مستقیم تانک های عراقی شده بودند، آر پی جی به دست گرفت و با سرعت و مهارت و شجاعتی کم نظیر با دشمن جنگید و به این ترتیب بود که تحت هدایت مستقیم او تنگه ی ابوغریب سقوط کرد و نیروهای دشمن فرار کردند .😢 همت فوری سوار خودرو، آن ها را تعقیب و از تنگه عبور کرد . اما هنوز چند متری از آن جا دور نشده بود که صدای انفجار به گوشش رسید . رو به عقب برگشت . خودرو پشت سر او روی مین منفجر شده بود...😔 دمدمه های سحر است و عملیات تازه شروع شده و تا طلوع آفتاب پیش رفته است . تازه دشت آرام گرفته و نیروها در زیر نور خورشید صبحگاهی زخمی ها را دارند جمع می کنند که ماشین همت از راه می رسد.برای سرکشی به خط آمده است .بچه ها دور او جمع می شوند . محمدی پیش می رود و با ناراحتی و عصبانیت سر همت داد می زند :😢😞 ((کی به شما گفته بیایی خط حاجی جان؟))😡 حاجی لبخند می زند :((لازم بود بیاییم.))☺️ نه لازم نیست بیایید . اگر خدای نکرده طوری تان بشود...))😢 همت دوباره با آرامش خاصی لبخند می زند و می گوید: ((طوری ام نمی شود امیر حسین!))😊 محمدی دوباره با ناراحتی و نگرانی می گوید: ((ماها اگر طوری مان بشود،عیبی ندارد .ولی اگر از سر شما یک مو هم کم بشود کل لشکر لطمه می خورد.))😔😢 و تأکید می کند که : ((همین الان باید برگردید به مقر خودتان!)) همت لبخند بر لب می گوید:☺️ ادامه دارد....👌 ادامه این داستان ان شاالله فردا در ڪانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت3⃣3⃣1⃣ ((چشم همین الان می روم .این قدر دادوقال نکن.))☺️ و هنوز حرفش تمام نشده یک خمپاره در صدمتری او به زمین می خورد.کنار یک تیربار و چندنفر از بچه های رزمنده تکه تکه می شوند. می دود بالای سر آن ها و از آن چه می بیند ، به هم می ریزد.😔😢 بچه هایی که تا همین چند لحظه پیش دوروبرش می دویدند، اسلحه به دست مقابل دشمن از کشور وانقلاب خود دفاع می کردند ، حالا تکه تکه شده اند.دست شان گوشه ای ، پای شان گوشه ی دیگری افتاده،بدن شان از هم پاشیده .طوری که نمی شود نگاه شان کرد. سر بر می گرداند . آه می کشد و ناخواسته اشک می ریزد. محمدی دوباره داد میزند:😡😱 ((دیدی حالا؟برو دیگه!))😭 هنوز هم وایستاده ، مرا نگاه می کند.😢 همت سوار ماشین می شود و می رود ولی تا آخرین لحظه هی بر میگردد و به بسیجی ها نگاه می کند ....😭 بعدازظهر همان روز همت وقتی برادرش ولی الله را در قرارگاه نصر میبیند،با خوشحالی او را بغل میکند و می بوسد. چی شده دادا؟😢 همت می گوید :پشت بیسیم به من گفتند که تو شهید شده ای. وقتی زنده دیدمت ، خوشحال شدم.😢 ولی الله می گوید:می خوای برم شهید بشم....😢 همت به قدوبالای او نگاه می کند و می گوید: حالاحالاها این بچه بسیجی ها لازمت دارند!... همت لبخند می زند و به سمت احمد که کمی آن طرف تر کنار شهبازی و چند نفر دیگر مشغول حرف زدن است می رود....👌 همت رو به یک نفر بسیجی که در گوشه ای ماتم زده نشسته است می گوید:👌 ادامه دارد...🌹 ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت4⃣3⃣1⃣ حالا چرا این قدر عزا گرفته ای؟😉 آن فرد نگاهی به همت که او را نمی شناسد می گوید چون ما را به عملیات نبردند. گفتند تازه آموزش دیده اید و تجربه کافی برای عملیات ندارید .#😢 حاج همت کمی سر به سر او می گذارد تا روحیه اش بهتر میشود.بعد او و پنج شش بسیجی دیگر را به خط میکند و به زاغه ی مهمات می برد که مهمات بار بزنند.خودش هم همراه آن ها مشغول کار می شود. دوباره همان بسیجی با او دعوا میکند که ما آمده ایم بجنگیم ، این کارهای ی که شما می کنید کار ما نیست کار حمال هاست....😒 یکی دو روز بعد گردان این بسیجی ها با گردان عملیاتی ادغام می شود . همه به مقر تیپ می روند. می گویند که قرار است مراسمی داشته باشند و معاون تیپ می خواهد سخنرانی کند . 😢همه چشم انتظارند. آقا داوود هم منتظر است بببند این آقای معاون تیپ چه جور آدمی است و...ناگهان می بیند کسی که برای سخنرانی پشت تریبون رفت ، همان آقایی است که با آن ها زاغه ی مهمات را بار زدو... همت که سخنرانی می کند ، اشک توی چشم داوود حلقه می زند....😢😢😭 پایان فصل هفتم http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼 این قسمت دشت های سوخته فصل هشتم قسمت 5⃣3⃣1⃣ ابراهیم همت هنوز فرصت نکرده بود که درست وسیر و پر، خانواده اش را، دوستانش را، شهر ودیارش را و همسرش را ببیند که دوباره به جبهه برگشت.نه طاقت ماندن داشت و نه امکان دور شدن از منطقه را.😢 روز۲۴فروردین ۱۳۶۱. احمد، همت، شهبازی، کریمی، ورامینی،در کنار فرمانده گردان های خود، وزوایی، قجه ای، چراغی، قهرمانی، موحد دانش، اکبر حاجی پور، اصغر رنجبران، شعف و همه کسانی که در عملیات فتح المبین خوش درخشیده بودند، جلسه گذاشته بودند و ضمن بررسی نقاط قوت و ضعف تیپ محمد رسول الله در عملیات فتح المبین درباره ی بازسازی و آمادگی برای شرکت در عملیات بیت المقدس ، سخن گفتند.👌 در این جلسه اعلام شد که تیپ محمد رسول الله در عملیات جدید با ۱۲گردان رزمی وارد عملیات خواهد شد و برای آماده کردن این گردان ها و نیروها و تأمین امکانات و ادوات و شناسایی منطقه عملیاتی فرصت فرماندهان بسیار اندک است . پس فوری باید کار را شروع کرد.👌🌹 کارهای شناسایی شروع شد و در مدتی کمتر از یک ماه شناسایی ها کامل شد و نیروها از لحاظ روحی و جسمی آماده ی عملیات گشتند.👌 در این میانه نقش احمد متوسلیان، همت،و شهبازی و کریمی بسیار پررنگ بود.😊 نیروها آماده ی حرکت شده اند.دوباره چهره ها نورانی و نگاه ها زلال تر شده است . دوباره خیلی ها شب ها را در چاله هایی که این ور و آن ور کنده اند در حال عبادت و توبه و استغاثه می گذرانند.😢 فرماندهان عالی جنگ در شب نهم فروردین ۱۳۶۱در حال طراحی عملیات ((بیت المقدس))برای آزادسازی خرمشهر هستند.اینان در این جلسه به دو طرح و شیوه ی عملیاتی رسیده اند. ادامه دارد..... ادامه ی این داستان ان شاالله به زودی در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f