| #طنز_جبہہ 😁
.
.
.
🖇محمد زخمے شده بود احتمالا هنگام غواصے
در یڪے از عملیاٺها ٺیر به پایش اصابٺ ڪرده بود.
وقٺے بہ خانہ آمد یڪ هفٺہ مرخصے داشت.
یڪ شب صدایش را شنیدم سریع از جا بلند شدم و به اٺاق رفتم
دیدم نشسٺہ و از خدا مےخواهد سریعٺر بہ جبهہ برود.❤️
.
هیچ وقٺ یادم نمےرود قرار بود چند نفر بہ عیادٺش بیایند محمد مرا صدا ڪرد و گفٺ: مادر اگر بچہها چیزے خواستند بگو نداریم،حتی آب!
من ناراحٺ شدم و گفٺم :محمد این چہ رفٺارے اسٺ ڪہ مےڪنے محمد با لبخندے زیبا گفٺ:
مادر ٺو این بچہها را نمیشناسے.🌱
.
وقتے دوسٺانش آمدند شهید یوسف قربانے، رضا ابوبصیر و چند ٺن از غواصان دیگر نیز آمدند شهید یوسف قربانے صدایم ڪرد :
-حاج خانم
+ بلہ پسرم؟
- نخ سفید دارید؟
+بلہ الان مےآورم.🤦♂
همین ڪہ نخ سفید را آوردم دیدم چهره محمد ڪبود شده با اشاره پرسیدم چہ شده؟
عصبانے شد و سرش را تڪان داد.😐
نخ را بہ یوسف دادم خدا رحمتش ڪند نخ را از من گرفٺ دیدم یڪ پستونڪ نارنجے رنگ از جیبش در آورد و نخ را بہ آن وصل ڪرد و رو بہ محمد ڪرد و گفٺ: چون ۶ ماهہ دنیا آوردهاے نیاز بہ #پستونڪ دارد.😂😂
وقٺے حالٺ خوب شد حاج خانوم ڪمڪٺ مےڪند.
.
دوسٺانش خندیدند. من هم زدم زیره خنده. محمد وقٺے خنده مرا دید از اینڪہ من خوشحال شده بودم خنده اش گرفٺ!😂
🌸 #شهید_محمد_محمدے
.
.
منبعـ📙:
درخٺ آلبالو
.
.
.
•|💖|•__________↯✿↯__________
●「 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت ۱۶) 🍃در مورد تشکیل خانواده شاید احتیاجی به تذکری نباشد، چون در دین ما از
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت ۱۷)
🍀عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را میشناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش می کردند تا به ایشان صدمه بزنند اما نمی توانستند...
⛔️ اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم، اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود.
♨️ خیلی ها را دیدم که به شدت گرفتار هستند حق الناس میلیونها انسان به گردن داشتند و از همه کمک می خواستند اما هیچ کس به آنها توجهی نمیکرد.
♻️مسئولینی که روزگاری برای خودشان کبکبه و دبدبه ای داشتن و غرق رفاه و راحتی در دنیا بودند حالا با التماس غرق در گرفتاری بودند...
🔆سوالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و جواب داد.
✅مثلاً در مورد امام عصر و زمان ظهور پرسیدم ایشان گفت:
باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود.
🚫 اما بیشتر مردم با وجود مشکلات امام زمان را نمی خواهند...اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیایی به ایشان مراجعه میکنند...
بعد مثال زد و گفت: مدتی پیش مسابقه فوتبال بود، بسیاری از مردم در مکان های مقدس امام زمان را برای نتیجه این بازی قسم می دادند...
✅از نشانه های ظهور سوال کردم،از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری میکنند...
🌺 جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: نگران نباش اینها کفی برآب هستند و نیست و نابود می شوند، شما نباید سست شوید باید ایمان خود را از دست ندهید.
🌴نکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیای خود را تباه کرده بودند آنها فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند...
🌸جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد.
🌾 به من گفتند اگر آن رابطه پیامکی را ادامه میدادیم گناه بزرگی در نامه عمل از ثبت میشد و زندگی دنیایی تو را تحت شعاع قرار می داد.
🌼 در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستادهاند.
🍀 از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتن متوجه شدم که مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند .
🍁وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی میشد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد خانم روی خودش را برمی گرداند، اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود.
🌹 اما توجه من به مادرم حضرت زهرا بود،در دنیا ارادت ویژه به بانوی دو عالم داشتم و در ایام فاطمیه روضه خوانی داشته و سعی میکردم که همواره به یاد ایشان باشم.
💥ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب میآمدیم.
حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود.
💐کم کم تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم...برای شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش...
🥀از اینکه برخی اعمال من معصومین علیه السلام را ناراحت می کردم می خواستم از خجالت آب شوم خیلی ناراحت بودم...
🍁 بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود چیز زیادی در کتاب اعوالم نمانده بود...
🍀از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز نیامده بودند.
💠برای یک لحظه نگاهم افتاد به دنیا و به همسرم که ماه چهارم بارداری را میگذراند و بر سر سجاده نشسته بود و با چشمان گریان خدا را به حق حضرت زهرا قسم میداد که من بمانم.
💠نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله ماه دو کودک یتیم خدا را قسم می دادند که من برگردم.
♻️آنها می گفتند:خدایا ما نمیخواهیم دوباره یتیم شویم.. این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینههای این دو کودک یتیم را می دادم و سعی میکردم برای آنها پدری کنم.
🌻 آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم...
ادامه دارد...
📌کپی مطالب با ذکر صلوات به نیت تعجل در فرج و سلامتی ناشر و عوامل کتاب ازاد وحلال میباشد
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام دوستان شهدایے😊😊
روزتون بخیر😍
نام دوست شهید خود و یا شهید خانواده
خود را براے ما ارسال ڪنید تا در لیست
ختم ها قرار گیرد
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Deltange_hemmat68
اجرتون با شــــــــــہدا😌😌
التماس دعا🙏🙏
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
💢 #پنج_ملعون_خدا_و_ملائکه #قسمت اول ♨️ پنج نفر هستند که خدا آنها را لعنت میکند و ملائکه هم آمین می
💢 #پنج_ملعون_خدا_و_ملائکه
#قسمت دوم 💢
♨️دومین و سومین ملعون
کسی که مرد است، اما خودش را مثل زن در میآورد. انگشتر طلا و گیس و لباس و... که آدم شک میکند که این مرد است یا زن. شک میکنی ⁉️
❌ مورد لعنت خداست و ملائکه هم آمین میگویند.
🌀 یک کسی میگفت :بچه ام به من میگوید مامان! خُب نمیدانست، این شخص قیافه ی زن ها را داشت. بچه هم شک کرده بود که این مامانشه یا باباشه! میگفت حالا هم که پسرم بزرگ شده، به من میگوید مامان.
🌀یکی از علماء میگفت:من با یک آقایی کارداشتم، رفتم در خانه اش، در زدم، خودش آمد دم در، من سرم پایین بود، خیال کردم عیالشه، از بس وضع پیراهن و مو و... شبیه زن ها بود. حس کردم خانومشه، گفتم خانم، تشریف ببرید بگویید اقای شما بیایند. نگاه کردم دیدم خود آن آقاست. یعنی قصه این جور است که گاهی آدم شک میکند.
❌ مردی گفتن زنی گفتن چرا خدا برای ما مرد ها محاسن خلق کرده؟
خُب چرا برای زن ها خلق نکرده⁉️ برای آنها هم میتوانست خلق کند.
💠 برای ما محاسن خلق کرده تا محاسن داشته باشیم.
💠 اگر کسی محاسنش را بزند با خدا مخالفت کرده است.
در قرآن هم آیه دارد «فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلَقَ ٱللّهِ»
یعنی اینها که خلقت خدا را تغییر میدهند.
زنی که خودش را شبیه مرد میکند و به عکس، مردی که خودش را شبیه زن ها میکند.
❌شنیده ام بعضی زن ها کت و شلوار میپوشند. موی سرشان را هم مثل مردها میکنند، که شما نگاه میکنید خیال میکنید این پسر است، این هم مورد لعنت خداست و ملائکه هم آمین میگویند. ملائکه آمین بگویید دعا مستجاب است.
ادامه دارد......
🔻🔻🔻
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣2⃣ #فصل_سوم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣2⃣
#فصل_سوم
لباس ها هم با سلیقه تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.»
ایمان، که دنبالمان آمده بود، به در می کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم.»
خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!»
خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس صمد را ببیند، فکر می کند من هم به او عکس داده ام.»
ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز کنید ببینم.»
با خدیجه سعی کردیم عکس را بکَنیم، نشد. انگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمی شد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.»
ایمان، چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بکند. دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بکنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. ایمان که شستش خبردار شده بود کاسه ای زیر نیم کاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی کرد و بعد گفت: «پس کو چمدان. صمد برای قدم چی آورده بود؟!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣2⃣ #فصل_سوم ل
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣2⃣
#فصل_سوم
زیر لب و آهسته به خدیجه گفتم: «به جان خودم اگر لو بدهی، من می دانم و تو.»
خدیجه سر ایمان را گرم کرد و دستش را کشید و او را از اتاق بیرون برد.
🔸فصل چهارم
روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند. گاهی صمد تندتند به سراغم می آمد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد. اوضاع مملکت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم کشیده شده بود. بهار تمام شد. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سرد و یخبندان را هم پشت سر گذاشتیم.
در نبود صمد، گاهی او را به کلی فراموش می کردم؛ اما همین که از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قرار است بین من و او اتفاقی بیفتد و با این فکر نگران می شدم؛ اما توجه بیش از اندازه پدرم به من باعث دل خوشی ام می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم.
چند روزی بیشتر به عید نمانده بود. مادرم شام مفصلی پخته و فامیل را دعوت کرده بود. همه روستا مادرم را به کدبانوگری می شناختند. دست پختش را کسی توی قایش نداشت. از محبتش هیچ کس سیر نمی شد. به همین خاطر، همه صدایش می کردند «شیرین جان».
آن روز زن برادرها و خواهرهایم هم برای کمک به خانه ما آمده بودند.
مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• # صدای حاج هـــمت🎤 🌸(توکل بخدا )سبب شجاعت،ایثار،و تحمل مشکلات در انسان میشود👌
🌸🌈🌱
•|... ﷽... |• یکبار در خانه صحبت وصیتنامه📜
شد به پوستر حاجهمت روی کمدش
اشاره کرد و گـفت:وصیت من همان
جمله #حاجهـــمت است:😊 با خـدای خــود پـیمان بستـهام تا
آخرین قطره خـونم💔،در راه حفظ و
حراست از این انقلاب الهی یک آن
آرام و قـــرار نگـــیرم.☝️ #شهیدمحمدابراهیمهمت
#شهید_محمودرضا_بیضایی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• یکبار در خانه صحبت وصیتنامه📜 شد به پوستر حاجهمت روی کمدش اشاره کرد و گـفت:وصیت من
🌸🌈🌱
•|... ﷽... |• #شهید_حاجابراهیم_همت : « این قدر این مرد صلابت و شجاعت وشهامت داشت که انسان به حالش غبطه میخورد. به خدا وجود پاکش انگار ذرهای ترس از مرگ نداشت. سلیمانی یک سرمایه بزرگ برای انقلاب بود ، یک فرمانده غنی و بزرگ مانند مالڪاشتر، جسور و بی باک در هنگام رزم✌️. آن قدر با بچههای بسیج اخلاقش خوب بود که همه شیفتهاش شده بودند. در او ذره ای از وابستگی به دنیا پول ، ثروث، خانواده، منصب و مقام وجود نداشت🙂. این عزیز شربت شهادت را نوشید🕊 ، ما بسیار یادش خواهیم کرد و یادش را در ادامه راهش به اثبات خواهیم رساند.»🌹 #شهیـد_مختار_سلیمانی
#فرمانده_گردان_میثم_تمار
#لشکر۲۷حضرترسولﷺ
#شهادت_عملیات_والفجر۱
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
پــــــروفایل پســـــرونہ
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🍃🌸گفت: حالا با این حساب هم باز نمیخواهید با هم حرف بزنید؟😢
نمیدانست به دوستم چه چیزها که نگفته بودم؛ وقتی به جواب خواستگاری کسی گفت نه و او دو هفته بعد شهید شد و حالا من جای او بودم.😞
بر سر دو راهی که چه بگویم به ابراهیم.
نمیدانست بارها خواب ابراهیم را دیدهام. نمیدانست خواب دیدهام ابراهیم رفته روی قله بلندی ایستاده و داردبرای من خانه سفیدی میسازد.😢
نمیدانست خواب دیدهام رفتهام توی ساختمانی سه طبقه،رفتهام طبقه سوم، دیدم ابراهیم توی اتاق نشسته. دور تادور هم خانمهایی باچادرهای مشکی با روبنده نشستهاند.👌
گفتم: برادر همت!
شما اینجا چکار میکنید؟👌
گفت: برادر همت اسم آن دنیای من بود.
اسم این دنیای من "عبدالحسین شاه زید" است.
🍃🌸این را آن روزها به هیچکس نگفتم.حتی به خودِ ابراهیم.
بعدها،بعد از شهادتش،رفتم پیش آقایی تا خوابم را تعبیر کند.چیزی نمیگفت،یا شانه خالی میکرد.
گفتم: ابراهیم شهید شده خیالتان راحت باشد. شما تعبیرتان را بگویید.
نه خودم را معرفی کردم،نه او را،نه موقعیت هردومان را.
گفت:#عبدالحسین_شاه_زیدیعنی ایشان مثل امام حسین به شهادت میرسند.
مقامشان هم مثل زید است،
فرمانده لشکر حضرت رسول.
همینطور هم بود.
🍃🌸ابراهیم بیسر بود و آنروزها در مجنون فرمانده لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص)
همین خوابها بود که نگرانترم میکرد.
برگشتم رفتم اصفهان،رفتم پیش حاج آقا صدیقین برای استخاره.
آیه سیزدهم از سوره کهف آمد؛ با این معنی که: آنها به خدای خودشان ایمان آوردند و ما به لطف خاص خودمقام ایمان و هدایتشان را بیافزودیم.
راوی: همسرشهیدهمت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🌹🥀🌼🌸🌼🌹🥀🌼🌸🌹🥀 این قسمت دشت هاے سوخته فصل ششم قسمت 2
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم
همت
🌸🌹🥀🌼🌸🌼🌹🥀🌼🌸🌹🥀
این قسمت دشت هاے سوخته
فصل ششم
قسمت 3⃣1⃣1⃣
بچه ها خوشحال شدند. بوی خانواده که به دماغ شان خورد ، تازه یاد دلتنگی هایشان افتادند و محله و بوی نان سنگک تازه و پنیر و چای... رفتند.😘😃
کارهای اولیه که اندکی سامانی گرفت ،حاج احمد پس از مشاوره با ابراهیم هِمّت و محمود شهبازی؛ (( سه تن از کیفی ترین فرمانده هان عملیاتی تیپ 27 محمد رسول الله(ص) را برای به عهده گرفتن مسئولیت کار در محمود بلتا و ارتفاعات علی گره زد، گلچین کرد.🤔
این سه نفر عبارت بودند از : حسین قجه ای فرمانده گردان سلمان فارسی ،محسن وزوایی فرمانده گردان حبیب ابن مظاهر و رضا چراغی فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا. در توصیف اهمیت ونقش محوری استراتژیک علی گره زد در منطقه غرب دزفول می توان گفت که اگر بتوان بلندی های ((تپه چشمه)) تا شاوریه، محیط بر جاده ی سوق الجیشی اندیمشک دهلران را به شکل یک نیم دایره ی هلالی در نظر گرفت، در مرکز این هلال فرضی ، تپه های استراتژیک علی گره زد و
((علی گریذد)) قریب یکصد و هشتاد عراده توپ متعلق به یگان توپخانه ی سپاه چهارم ارتش عراق مستقر بود که از اوایل جنگ تا به آن زمان ، شهرهای اندیمشک، هفت تپه، شوش و دزفول را آماج گلوله باران شبانه روزی چنین حجم متراکمی از توپ های خود قرار داده بود .🙄😦
برنامه ریزی عمده ی فرمانده تیپ 27 برای کار در این جبهه، دست زدن به یک مانور غیر متعارف؛ یعنی
دور زدن دشمن و نفوذ در عمق مواضع توپخانه ی سپاه چهارم ارتش عراق بود.🙂😀
بر همین اساس از سوی فرماندهی تیپ 27 محمد رسول الله(ص) طرح اعزام سه گردان رزمی زُبده ی این تیپ به عمق هلال فرضی، با هدف تصرف
واحد های توپخانه و آتشبار سنگین ...
ادامه دارد 🌹🌹🌹
ادامه این داستان ان شاالله امشب در کانال تخصصی شهید همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
💢 #پنج_ملعون_خدا_و_ملائکه #قسمت دوم 💢 ♨️دومین و سومین ملعون کسی که مرد است، اما خودش را مثل زن د
💢 #پنج_ملعون_خدا_و_ملائکه
#قسمت سوم 💢
❌چهارم از کسانی که مورد لعنت هستند آن کسی است که شما را فریب میدهد و مسخره میکند. به گدا میگوید :«بیا پول بدهم » وقتی گدا جلو می آید، چیزی به او نمیدهد و میگوید: گردنت کلفت، برو دنبال کار! برو کار کن! خُب چرا به او گفتی بیا پول بگیر؟ این بنده خدا حالا آمده است. کسی که شخص دیگری را فریب دهد و او را مسخره کند، به فقیر بگوید بیا به تو پول بدهم و اذیتش کند مورد لعنت خداست و ملائکه هم آمین میگویند.
🔹شخصی میگفت: دم تیمچه فقیری آمد از شخصی سوال کرد، پول که به او ندادند هیچ، مسخره اش هم کردند. فردا دکان آن شخص آتش گرفت و تمام دکان از بین رفت. لذا یک شعری طلبه ها در جامع المقدمات به مناسبت لعن میخوانند که میگویند:
🌸لاتُهینَ الْفَقیرَ عَلَّکَ أَنْ
🌸تَرْکَعَ یَوْماً وَ الدَّهْرُ قَد ْرَفَعَهُ
🔹یعنی به فقیر اهانت نکنید، هر چند دروغ بگوید و فقیر نباشد.
🔹ظاهراً ادعای فقر میکند، شاید راست بگوید، چرا اهانت میکنی؟ شاعر میگوید: به فقیر اهانت نکن شاید یک روزی تو فقیر شوی
🔹وَ الدَّهْرُ قَد ْرَفَعَهُ و روزگار آن فقیر را بالا ببرد.
🔹یادم هست فقیری آب حوض خانه ما را میکشید و یک دکان هم داشت. هر کس خانه میخواست به او میگفت، از بس که برای این و آن خانه پیدا کرد، سرانجام یک معاملات ملکی باز کرد، کت و شلوار مشکی میپوشید و کیف و.. یک کسى شد برای خودش، یک آدم شد. پس میشود یک روز کسی چیزی نداشته باشد و بعد ثروتمند شود.
ادامه دارد...
🔻🔻🔻
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• #شهید_حاجابراهیم_همت : « این قدر این مرد صلابت و شجاعت وشهامت داشت که انسان به حا
🌸🌈🌱
•|... ﷽... |• #عصبانیت_بیسابقه_شهیدهمت
۸ مــرداد ۱۳۶۱ عـملیـات رمـضـان درحـالی به پایـان رسیـد کـه فشـار زیـادی بـه نیـروهـا و کـادر تیـپ ۲۷ وارد آمـد به طوری که عکس العمـل هـای آنهــا سخنـان تنــد #شهیــدهمـت را در جلســه روز ۹ مـرداد ۱۳۶۱ در پـی داشـت😐 الان نماینــده امــام، اطمینـانش از لحــاظ بــرش عملیــاتی و کیـفیـت کــار، به دو سـه تـیپ اسـت آنـوقــت خـدایی نـاکــرده، کـادرهای مـا بیاینـد و بـه ما بـگوینـد ما دیگـر مـی خواهیـم بـه صـورت نیـروی عادی و پـرسنـل سـاده وارد عملیـات بشـویم؟ خـدا گـواه اسـت☝️، بـه شــرف حضــرت زهـــرا سلام الله علیها قسم مـن سـه بار رفتـم پیـش محـسن رضــایی که بگــویم مـن استعفــاء می دهــم؛ مـن معلــم هستــم و مــی خواهــم بــروم بچسبــم بـه شغــل معلمـی خــدا گــواه است☝️😒 هــر بار خــواستم این را مطــرح کنــم، جــرأت نکــردم و بــر خـودم لرزیــدم دیـدم هـر جمله ای را کـه می خواستـم مطـرح کنـم، اشــک بـه چشـم محسـن مـی آورد💔، ایـن بـود کـه خـودم رویـم نشــد و خجـالـت کشیــدم چیــزی بگویـم علت اینــکه کـه اگـر کسـی بـود، اگر مسئـول مناسبـی در دستــرس آنها بـود که دیگـر بـه مـن خـاک بر سـر نـمی گفتنـد🍃 تـو بیـا و مسئـولیت بگیــر منــی کــه عرضــه ی چـــرخــاندن بیست نفــر آدم را هم نــدارم😔؛
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• #عصبانیت_بیسابقه_شهیدهمت ۸ مــرداد ۱۳۶۱ عـملیـات رمـضـان درحـالی به پایـان رسیـد
🌸🌈🌱
•|... ﷽... |• #عصبانیت_بیسابقه_شهیدهمت
۸ مــرداد ۱۳۶۱ عـملیـات رمـضـان درحـالی به پایـان رسیـد کـه فشـار زیـادی بـه نیـروهـا و کـادر تیـپ ۲۷ وارد آمـد به طوری که عکس العمـل هـای آنهــا سخنـان تنــد #شهیــدهمـت را در جلســه روز ۹ مـرداد ۱۳۶۱ در پـی داشـت😐 الان نماینــده امــام، اطمینـانش از لحــاظ بــرش عملیــاتی و کیـفیـت کــار، به دو سـه تـیپ اسـت آنـوقــت خـدایی نـاکــرده، کـادرهای مـا بیاینـد و بـه ما بـگوینـد ما دیگـر مـی خواهیـم بـه صـورت نیـروی عادی و پـرسنـل سـاده وارد عملیـات بشـویم؟ خـدا گـواه اسـت☝️، بـه شــرف حضــرت زهـــرا سلام الله علیها قسم مـن سـه بار رفتـم پیـش محـسن رضــایی که بگــویم مـن استعفــاء می دهــم؛ مـن معلــم هستــم و مــی خواهــم بــروم بچسبــم بـه شغــل معلمـی خــدا گــواه است☝️😒 هــر بار خــواستم این را مطــرح کنــم، جــرأت نکــردم و بــر خـودم لرزیــدم دیـدم هـر جمله ای را کـه می خواستـم مطـرح کنـم، اشــک بـه چشـم محسـن مـی آورد💔، ایـن بـود کـه خـودم رویـم نشــد و خجـالـت کشیــدم چیــزی بگویـم علت اینــکه کـه اگـر کسـی بـود، اگر مسئـول مناسبـی در دستــرس آنها بـود که دیگـر بـه مـن خـاک بر سـر نـمی گفتنـد🍃 تـو بیـا و مسئـولیت بگیــر منــی کــه عرضــه ی چـــرخــاندن بیست نفــر آدم را هم نــدارم😔؛ چــه برســد به اینــکه بیــایم و مسـئولیت شرعــی خــون سه چهار هزار نفر آدم را در یک تیــپ به عهـــده بگیـــرم؛ خــود شمــا هــم همینطــور، تـک تـک مـاهــا هــم همینطـــور، عــرضــه ی چــرخانــدن خــودمان را هــم نداریــم خودمــان را هــم را نمــی تــوانیــم بســازیم،🍃 بچــرخــانیم و فرمانــدهی کنیــم، دیگــر چــه بــرسد بـه اینکـه بیـاییم و سـه چهــار هــزار نفــر را فرمــاندهی کنیــم،نـــداریـــم اگـــر کســی چنیــن عرضـــه ای را دارد بیایــد و بــگویــد ولـــی آیـــا حیثیت اســلام و انقــلاب چـنیـن اظهــار خستگـی را از مــا قبـول مـی کنــد👌؟و به قــول بــرادر رضـا چــراغی کــه دیشــب مــی گفــت مــا به ایــن ترتیـب بـایـد مــرگ بـر شـاه هـم نمی گفتیم وقتـی گفتیم، بایــد پــاے آن بایستیـــم✌️💪 منبـع نـوار📼 جلسـه ی روز نهـم مــرداد مـاه سال ۱۳۶۱، محـوطه ی بیـرونی قـرارگاه مرکـزی کـربلا
#شهیدحاجمحمدابراهیمهمت❤️ 🌸🌈🌱
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بوی رنگ اتاق را پر کرده
استنشاق میکنم
یاد میکنم😢
روزی را که خونِ سرِ بریده ات، جاری بر خاکِ غمگینِ جزیره ای "مجنون" ، مجنونتَرَش میکند ...😰😰
حس میکنم، تورا، نگاهت را. عظمت خلوصِ مخلَص را. خدا را. خدا را ....😢😔
.
دعایمان کن
صدیقِ شهید
چقدر خدا،
دوستت دارد ....😭😭😭
.
#شهید_همت
.
#ما_مدعیان_صف_اول_بودیم
#از_آخر_مجلس_شهدا_را_چیدند ...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۱۱۱ 🌸 شهیدی که در عالم رویا امامزمان(عج) به او فرمود: از تو راضیام ...
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۱۱
✍ شهیدی که در عالم رویا امامزمان(عج) به او فرمود: از تو راضیام ...
#متن_خاطره
مصطفی هراسان از خواب بیدار شد؛ اما دیدم داره میخنده. علت رو که پرسیدم،گفت: توی خواب بالای یک تپه ایستاده بودم که امام زمان(عج) رو دیدم. آقا دست روی شانه ام گذاشتند و فرمودند: مصطفی! از تو راضی هستم...
📌خاطرهای از زندگی دانشمند شهید مصطفی احمدیروشن
📚منبع: پایگاه اینترنتی راسخون به نقل از همسر شهید
#تکلیف_گرایی #پرکاری #تلاش #تقوا #شهیداحمدی_روشن #امام_زمان #عاقبت_به_خیری #علم_و_دانش
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۱۱۱ ✍ شهیدی که در عالم رویا امامزمان(عج) به او فرمود: از تو راضیام ... #مت
#طرح_مستطیل
👆خاکریز خاطرات ۱۱۲
🌸 نامهی عاشقانهی شهید برای من و شما...
#بسیار_زیبا
#عاشقانه #غیرت #مردانگی #ایثار #شهیدسیدمجتبیهاشمی #وصیتنامه #جهاد
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#سردار_شهید #محمد_ابراهیم_همت #دوران_سربازی #ماه_مبارک_رمضان #مسئول_آشپزخانه #قسمت_دهم نیمهشب اس
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
#دوران_سربازی
#ماه_مبارک_رمضان
#مسئول_آشپزخانه
#قسمت_یازدهم
یونس درحالیکه از کارهای #ابراهیم خندهاش گرفته، کف شوررا برمیدارد و میگوید: «چشم قربان»
بعد درحالیکه مشغول کار میشود، با صدای بلند آواز میخواند.
#ابراهیم، #سجادهاش را روی تخت پهن میکند و میایستد به #نماز.
از بیرون، صدای ماشین میآید. اول، ماشین سرلشکر و بعد یک جیپ نظامی جلو ساختمان آشپزخانه میایستند. داخل جیپ، چند نظامی چماق به دست نشستهاند.
سرلشکر و سگش از ماشین پیاده میشوند.
سرلشکر به نظامیها میگوید: «من میروم داخل... وقتی صدا زدم، شما هم بیایید.»
سرلشکر، چماق یکی از نظامیها را میگیرد و بهطرف آشپزخانه راه میافتد.
سگ جلوتر از او میرود. صدای آواز یونس و مناجات #ابراهیم شنیده میشود.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🔥
📛 #هر_وقت_فکر_گناه_میاد_به_ذهنم
➰ #مرگ_در_قرآن_مجید
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊
🔶يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ
🔷اي كاش همان مرگ مي بود و بس ،😞
📗سوره: مدثر آيه: 19
#تلنگر⁉️
🗯همین الان خودتو تو قبرستون تنها فرض کن چ حسی داری.... 🗯😱😱😢😢
🔥http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
:
چه خنده های قشنگی
به لب نشانده ای
ای #یـــار
چه #خاطرات که مانده
ماندگار افق های ناکجا آباد ..
و من انگار #بیدارم
و شعر شهــ🌷ــادت می خوانم!!
مرا به خود برسان💞
دلم برای تبسم هایت تنگ💔 است..
#صبحتون_شهدایی
💐شهیدحاج محمد ابراهیم همت💐
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف 3⃣ ... خدا رحمت کند مرحوم آیت الله بهجت را ؛ ایشان فرموده بود که : در دوران
#تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف 4⃣
... زمین چرا سبز می شود ؟
۰۰۰خاک چرا سبز می شود ؟
چون می پذیرد .
بذر بدهی به خاک می پذیرد ،
نهال بدهی به خاک می پذیرد ،
بخاطر همین هم هست
که سبز می شود .
⚪️🔵👈ولی سنگ اینطور نیست هیچگاه سبز نمی شود چون هیچ چیزی رانمی پذیرد.
در بهاران کی شود سرسبز،سنگ
خاک شو تا گل برویی ،رنگ رنگ
🌼🍃در بهار همه چیز سبز می شود همه خاکها سبز می شوند در عالم حتی یک سنگ هم پیدا نمی شود که سبز شود .
سالها توسنگ بودی، دل خراش آزمون را یک زمانی، خاک باش
⚪️🔵👈همیشه سنگ بودی وسبز نشدی ، یک مدتی را هم امتحان کن و خاک باش ، خاکی باش ، زیر بار برو ، بپذیر ، سبز می شوی .
🌼🍃 چرا اهل جهنم ناله می کنند و می گویند :
یا لَیتَنی کُنتُ تُرابا "
ای کاش خاک بودیم "
یعنی مثل خاک می پذیرفتیم
ولی چی ؟ ۰۰۰ سنگ بودیم ،
قران می گوید : کَالحِجارَه
" انها مثل سنگ بودند "
نمی پذیرفتند!
😊ای کاش خاک بودیم
ما که می توانستیم خاک باشیم ،
ای کاش خاک شده بودیم !
ثم استیقن ثم استعمل ؛
⚪️🔵👈 " وقتی پذیرفتی و
باور کردی حالا بکار ببر ، عمل کن "
⚪️🔵👈آیات را اول بشنو
وقتی شنیدی سعی کن بفهمی
برو جلسات تفسیر
ببین آیات چه می خواهند بگویند
وقتی فهمیدی بپذیر،
ایمان بیاور، باور کن ، بکار ببر۰
👈 از همین امروز شروع کن ،
بکار ببر ......
✨✨✨✨✨✨✨
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت ۱۷) 🍀عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را میشناختم در اطراف رهبر بودند و
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت۱۸)
☘به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمیشود کاری کنی که من برگردم؟
♦️ نمیشود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی مرا شفاعت کنند،شاید اجازه دهند تا برگردم و حق الناس را جبران کنم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم... جوابش منفی بود.
اصرار کردم...
🔆لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسر و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادر،حضرت زهرا شمارا شفاعت نمود تا برگردی.
🍀 به محض اینکه به من گفته شد برگرد،یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد.. تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شود حالت خاصی داشت،چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود.
💠 مثل همان حالت پیش آمد، به یکباره رها شدم کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند.
دستگاه شوک چند بار به بدن من زدند تا به قول خودشان بیمار احیا شد.
♦️روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم.
هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم و هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتم.
پزشکان کار خود را تمام کرده بودن،در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم و بعد هم با ایجاد شک مرا احیا کردند.
🔰در تمام لحظات، شاهد کارهای ایشان بودم.
مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت.
حالم بهتر شده بود، توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمیخواستم حتی برای لحظهای از آن لحظات زیبا دور شوم.
🍃 من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی را داشتم را با خودم مرور میکردم.
چقدر سخت بود،چه شرایط سختی را طی کردم و بهشت برزخی را با تمام نعمت هایش دیدم.
افراد گرفتار را دیدم.
من تا چند قدمی بهشت رفتم.
مادرم حضرت زهرا با کمی فاصله مشاهده کردم و مشاهده کردم که مادر ما در دنیا و آخرت چه مقامی دارد...
🌸حالا برای من تحمل دنیا واقعا سخت بود.
دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند. آنها میخواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند.
💠 همین که از دور آمدند از مشاهده چهره یکی از آن ها واقعا وحشت کردم من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک میشد...
💥مرا به بخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند.
🔆 یکی دو نفر از بستگان میخواستم به دیدنم بیایند.. آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در حال در راه بودند...
به خوبی اینها را متوجه شدم،اما یک باره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت زده شدم....
🔰بدنم لرزید و به همراهان گفتم: تماس بگیر و بگو فلانی برگرده تحمل هیچکس را ندارم.
💥احساس میکردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است، باطن اعمال و رفتار...
🔅به غذایی که برای آوردن نگاه نمیکردم میترسیدم باطن غذا را ببینم...
✔️ دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم،اما وجود آنها مرا بیشتر تنها میکرد.
☘ بعد از آن تلاش کردم تا رویم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس نبینم.
⚠️ یکباره رنگ از چهره ام پرید! صدای تسبیح خدا را از در و دیوار می شنیدم...
♻️ دو سه نفری که همراه من بودند به توصیه پزشک اصرار می کردند که من چشمانم را باز کنم
اما نمی دانستند که من از دیدن چهره اطرافیان ترس دارم.
❎ آن روز در بیمارستان با دعا و التماس از خدا خواستم که این حالت برداشته شود نمیتوانستم ادامه دهم.
💠خدا را شکر این حالت برداشته شد اما دوست داشتم تنها باشم.دوست داشتم در خلوت خودمان را در مورد حسابرسی اعمال دیده بودم و مرور کنم.
چقدر لحظات زیبایی بود آنجا،زمان مطرح نبود،آنجا احتیاج به کلام نبود.
با یک نگاه آنچه میخواستیم منتقل میشد.حتی برخی اتفاقات را دیدم که هنوز واقع نشده بود.
✅ برخی مسائل را متوجه شدم که گفتنی نیست و در آخرین لحظات حضور در آن وادی برخی دوستان و همکاران را مشاهده کردم که شهید شده بودن!
🔷می خواستم بدانم این ماجرا رخ داده یا نه به همین خاطر از نزدیکانم خواستم از احوال آن چند نفر برایم خبر بگیرند تا بفهمم زنده اند یا شهید شده اند؟!
ادامه دارد...
📌کپی مطالب با ذکر صلوات به نیت تعجل در فرج و سلامتی ناشر و عوامل کتاب ازاد وحلال میباشد
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
مـي خـواھـمت #شـھـید.!!
ولـے.!!....... خـيلي خـيلي دوري..!!
نـه دسـتم بـه دسـتات مـيرسد!!
نـه چشـمانـم بـه #نـگاهـت..!!😔😔
چاره اي كن..!!
تـو رو كم داشـتـن ..!!
كم نيست..!!
#درد است..
خـدایـا...
بگیـر از مـن!
آن چـه که #شهـــادت
را می گیـرد از مـن...😔😔
این روزهــا عجیب دلم؛
به سیم خـاردار هـای #دنیــا !
گیـــر کرده است... .
#رفیق_شهیدم
#شهید_محمد ابراهیم همت🌷
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔥 📛 #هر_وقت_فکر_گناه_میاد_به_ذهنم ➰ #مرگ_در_قرآن_مجید 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔶يا لَيْتَها كانَتِ
🔥
📛 #هر_وقت_فکر_گناه_میاد_به_ذهنم۲
➰ #مرگ_در_قرآن_مجید
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊
🔶 وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ
🔷چون كسي اجلش فرا رسد ، خدا مرگ او را به تاخير نمي افكند و خدا به كارهايي كه مي كنيد آگاه است😢
📗 سوره: ملك - آيه: 2
#تلنگر
🗯دیروز شخصی را دیدم نفس میکشید مثل ما ولی امروز شنیدم مرده راستی کسی از مرگش خبر داره؟🗯😢😱
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
کاش در امتحان رسیدن به شما هم
📑🖊
نمره قبولی را کسب کنیم😌
#پروفایل
❣_________💚_________❣
#اللهــمعجــللولیـکالفــرج
#امام_مهدی
#طرح_پروفایل_مهدوی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f